eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨یه زمانی ‎ نبود، جوونامون اینطوری پیر میشدن! ✍پ ن : این عکس شهید مهدی باکری را در اوج خستگی نشان می دهد، همسر وی درباره این عکس گفته است: آقا مهدی که جوان 28 ساله بود در این عکس مثل یک پیرمرد 50 ـ 60 ساله افتاده است! این عکس تمام خستگی آقا مهدی را بعد از عملیات نشان می‌دهد معلوم است که 3 ـ 4 شب و روز استراحت نکرده، طوری که دیگر چشم‌هایش از خستگی باز نمی‌شود با توجه به زمینه این عکس فکر می‌کنم منطقه غرب و عملیات حاج عمران باشد... 🌹 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز سالروزی شهیدی است که به ثروت میلیاردی اش پشت پا زد و مدافع حرم شد. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...!! 🌷يك روز براى خريد از خانه بيرون رفتم. تنها دخترم زينب را ترسيدم در خانه تنها بگذارم. دختر بچه‌هاى هم‌سن‌وسالش توى كوچه بودند. گفتم: توى كوچه باش و با بچه‌ها بازي كن. 🌷دلشوره داشتم. موقع بازى شيشه دست زينب را پاره مى كند و زينب خون را كه مى بيند جيغ مى كشد. زن همسايه با صداى گريه زينب به كوچه مى آيد، زينب را بغل مي‌كند و به طرف خانه ما مى دود بچه‌ها مى گويند كه مادر زينب رفته بازار خريد. زن همسايه همين‌طور با همان چادر خانگى فقط مقدارى پول برميدارد و زينب را بيمارستان مى برد، دست زينب را بخيه ميزند، پانسمان ميكند و به خانه مى آورد همينكه وارد كوچه مى شود منم سر رسيدم. ازينكه اين طور همسايه‌اى دارم هم خوشحال هم ناراحت از گريه زينب.. 🌷شب پدر زينب ، شوهر شهيدم ، به خواب زن همسايه مى آيد و تشكر مى كند مى گويد: از من چه ميخواهى زن همسايه ميگويد از خدا بخواه هميشه هواى ما و بچه‌هايم را داشته باشد. شهيد مى گويد باشد آن دنيا هم برايت شفاعت خواهى مى كنم. زن متعجب فردا به خانه ما آمد و قصه‌اش را تعريف كرد و گفت كه بخدا من نه براى اين ، كار انجام دادم بلكه بچه‌هاى شهدا رو دوست دارم. 🌷چند ماه بعد زن همسايه به مسافرت مى رود و در كنار يك رودخانه براى استراحت و تفريح چادر ميزنند، يك وقت متوجه مى شوند دختر كوچكشان نيست با دلشوره و دلهره به كنار رودخانه مى روند كه جيغ دختر و كشيده شدنش داخل رودخانه يكى مى شود، سرعت آب زياد بود بطورى كه كسى حتى پدر دختر جرئت پريدن داخل آب را نداشت ، ناگهان مادر ياد شهيد افتاد و با نام شهيد را صدا زد، پدر دختر بالاى سر او رفت و گفت: اين مسخره بازي‌ها چيه؟! كي رو صدا مى كنى؟! زن همينطور بى اعتنا به شوهرش شهيد را صدا مى زند، " بچه‌ام را بگير عليرضا ، خودت گفتى هر وقت گير كردى صدام كن " مرد دوباره سر همسرش فرياد مى كشد.ناگهان دختر به حاشيه رودخانه به يك شاخه گير مى كند و سالم از آب بيرون مى آيد. 🌷مرد خجالت زده و زن با غرور دخترش را بغل مى كند و فرياد مى زند؛ "عليرضا رو سفيدم كردى، ممنونم شهيد " و دخترش را ميبوسد و زار زار گريه مى كند. 🌷مرد شرمنده هست مثل آنهايى كه روى داشبورد ماشين‌ هايشان بر چسب زدند كه نوشته؛" " 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
*شهیدی که امام سجاد(ع) وعده شهادتش را داده بود*🕊️ *شهید محمد مسرور*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۶ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۱ / ۱۳۹۴ محل تولد: شیراز / کازرون محل شهادت: حلب / سوریه 🌹همسرش← *سر مزار قبور شهدای گمنام به درخواست ایشان صیغه محرمیت را خواندیم🎊* ایشان یک دسته کلید به من دادند که روی آن *یا فاطمه الزهرا(س)* حک شده بود🌷 بعد از شهادتش در وسایلش در حوزه علمیه دفتری بود که صفحه اول آن نوشته بود *تا قبل از مرگم دست زدن به دفتر شرعا حرام است*✨ خواب هایش را در دفترچه اش نوشته بود *خوابی که امام سجاد نوید شهادتش را داده بود*🌷خوابی که امام حسین گفته بود زیارت عاشورا را با توجه بخوان🌷و خوابی که محمد از آقا امیرالمومنین در برابر قاتلش دفاع کرده بود🌷وخواب هایی دیگر از ائمه وشهدا *او طبق خواب هایش به طرز عجیبی از طریق تیپ امام سجاد (ع) به سوریه اعزام شد*🕊️ *تا از دختر امیرالمومنین (ع) دفاع کند*🌷همرزم← شب شهادتش محمد میخواست غسل شهادت کند *گفتیم ما در این سرما نمی‌توانیم نفس بکشیم تو میخواهی غسل شهادت کنی؟💦* با مقداری آب غسل شهادت کرد🕊️ وقتی محمد اولین تیر را که خورد یک *یا حسین* بلند گفت و روی زمین افتاد🥀 *او با نشانه هایی از حضرت مادر(س) با تیری به سینه و پهلویش*🥀🖤شربت شهادت را نوشید🕊️🕋 *طلبه شهید محمد مسرور* *شادی روحش صلوات* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادت هست ڪہ آرزو داشتم دامـٰاد شوے 🙂 نقشہ‌هاے مادرانہ‌ام نقش بر آب شد :)🥀🍂 ♥️ ^^← 🙃 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌺 به رضاگفتم چراوقت دستتو روی سینت میذاری 🌺 وگفت به آقام سلام میدم تاخوابم ببره 💔 روهم که آوردن دست به سینه شده بود 🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍡 داستان سعید و پروفایل🍡 🌸 من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل 💔 امام زمانم و به درد آوردم و خیری برای خانواده ام نداشتم. همش با رفقای ناباب و اینترنت و... شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خوابم. زمانی که فضای مجازی وشبکه های اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بی نصیب نماندم . و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل📱بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدن. تایه روز تو یکی از گروه های چت یه آقایی پست های مذهبی میداد مطالبش برام جالب بودند رفتم توی پی وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم. عکس شهیدی دیدم که غرق در خون ، بدون دست وپا ، با سری خورده شده از ترکش ، افتاده بر خاکهای داغ . کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچه های او باشند. و زیر آن عکس یه جمله ای نوشته شده بود: 🌹میروم تاحیا و غیرت جوان ما نرود.🌹 ناخودآگاه اشکم سرازیر شد. دلم شکست. باورم نمیشه دارم گریه میکنم اونم من ، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بی حیا و بی غیرت، منه چشم چرون هوس باز... از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نا بابم متنفر شدم دلم به هیچ کاری نمی رفت حتی موبایلم و دست نمی گرفتم. تصمیم گرفتم برای اولین بار برم مسجد🕌. اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکه های اجتماعی. از امام جماعت خواستم کمکم کنه ایشان هم مثل یه پدر مهربان همه چی به من یاد می داد. نماز خوندن ، قرآن، احکام، زندگی امامان و... کتاب میخرید وبه من هدیه میداد من و در فعالیت های بسیج و مراسمات شرکت میداد توی محله معروف شدم و احترام ویژه ای کسب کردم. توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای خادمی معرفی شدم نزدیکای اربعین امام حسین یکی از خادمین که پیر بود، به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمی تونم ، میشه شما به نیابت از من بری؟ پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم. زبونم قفل شده بود. من و کربلا ؟ زیارت امام حسین؟ اشکم سرازیر شد. قبول کردم و باحال عجیبی رفتم... هنوز باورم نشده که اومدم کربلا... پس از برگشت ، تصمیم گرفتم برم حوزه علمیه که با مخالفت های فامیل و دوستان مواجه شدم. اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود وحتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد. حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم. وحتی سراغ دوستان قدیمی نا باب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم. یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن. منم گریه ام گرفت. تابحال ندیده بودم بابام گریه😢 کنه!. گفتم بابا چی شده؟ گفت پسرم ازت ممنونم گفتم برای چی؟ گفت: "من ومامانت یه خواب مشترک دیدیم. تو رو می دیدیم با مرکبی از نور می بردن بهشت و ما رو می بردن جهنم. وهرچه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من. یه آقای نورانی آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد باهم برین بهشت. وتو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی. پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه سعید قبل نیستی همه دوستت دارن تو الآن آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم. میشه خواهش کنم هرچی یاد گرفتی به ما هم یاد بدی." منم نماز و قرآن یادشون دادم وبعد از آن خواب، پدر و مادرم نماز خوان و مقید به دین شدند. چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم. یه روز توی خونشون عکس شهیدی دیدم که خیلی برام آشنا بود گریه ام گرفت نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریه هام بلند وبلندتر شد. این همون عکسی بود که تو پروفایل بود. خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟ مگه صاحب این عکس و میشناسی؟ و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم . خودش و حتی مادرش هم گریه کردند. مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟ گفتم : نه گفت: این پدرمه منم مات و مبهوت ، دیوانه وار فقط گریه میکردم. مگه میشه؟ آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر دخترشو به عقد من درآورد. چند ماه بعد با چندتا از دوستانم برای مدافعان حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزه ها تعطیل شدند ما هم رفتیم. خانمم باردار بودند و با گریه گفتند: وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟ همان جمله شهید یادم اومد وگفتم: 🌹میرم تا حیا و غیرت جوانان ایران بماند...🌹 🍡پایان🍡 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
عرض سلام و عرض ادب حضور محترم اعضای محترم کانال🌹 دادند ویس های استاد مافی نژاد که از اهمیت زیادی برخوردار است آسیب دیده و پخش نمیشه واسه همین دوباره از جلسه اول ارسال میکنم به شدت توصیه میشه خانواده ها و بخصوص جوانانی که تصمیم به ازدواج دارند صوت های زیر رو با دقت گوش کنند . مطمئن هستم از شنیدنشون لذت می برید. مافی نژاد مشاور، استاد دانشگاه و روحانی خوش مشرب مشهد 🤗 آسیب شناسی خانواده مطمئن هستم سخنرانی شاد و فرح بخش ایشون بسیار با نشاط می‌شوید 😊و تجربه ی خوبی واسه انتخاب درست کسب می‌نمایید 🤗 همگی التماس دعا دارم ها رو به ترتیب گوش کنید . 👇👇 🍃 🌺🍃 @takhooda
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5828175792089073084.MP3
19.13M
▫️ جمعه ۳۰ آذر ماه ۱۳۹۷ ▪️سخنرانی:استاد مافی نژاد (سلسله مباحث خانواده 🔹مجتمع فرهنگی مکتب الزهرا(سلام الله علیه) 🍃 🌼🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5850252701379593815.MP3
16.28M
▫️ جمعه ۷ دی ماه ۱۳۹۷ ▪️سخنرانی:استاد مافی نژاد (سلسله مباحث خانواده) 🔹مجتمع فرهنگی مکتب الزهرا(سلام الله علیه) 🍃 🌼🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5879938677810922740.MP3
12.45M
▫️ جمعه ۱۴ دی ماه ۱۳۹۷ ▪️سخنرانی:استاد مافی نژاد (سلسله مباحث خانواده) 🔹مجتمع فرهنگی مکتب الزهرا(سلام الله علیه) 🍃 🌼🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5895606971909801509.mp3
8.21M
▫️ جمعه 21 دی ماه ۱۳۹۷ ▪️سخنرانی:استاد مافی نژاد اول (سلسله مباحث خانواده) 🔹مجتمع فرهنگی مکتب الزهرا(سلام الله علیه) 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5895606971909801510.mp3
9.08M
▫️ جمعه 21 دی ماه ۱۳۹۷ ▪️سخنرانی:استاد مافی نژاد دوم (سلسله مباحث خانواده) 🔹مجتمع فرهنگی مکتب الزهرا(سلام الله علیه) 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
رفاقت با شهدا
*پیکرے سالم و خوشبو در زیر آفتاب*🕊️ *شهید غلامعلی پیچک*🌹 تاریخ تولد: ۸ / ۷ / ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۲۰ / ۹ / ۱۳۶۰ محل تولد: تهران محل شهادت: ارتفاعات بر آفتاب 🌹همرزم← در عملیاتی *گلوله توپ به زیر پای پیچک خورد*🥀 که بچه ها داد زدند پیچک پودر شد پس از چند لحظه غبار که فروکش کرد پیچک را دیدیم که سالم بود حیرت زده شده بودیم *توپ خورده بود زیر پای پیچک اما دو نفر دیگر شهید شده بودند*🕊️ حداقل موج انفجار میتوانست او را از پای در آورد اما او سالم ماند🌷 *و او یقین پیدا کرد که تا خدا نخواهد کسی شهید نمیشود*🕊️در قسمتی از وصیتش نوشته است : *جنازه‌ی مرا روی مين ها بيندازيد كه منافقين فكر نكنند ما در راه خدا از جنازه مان دريغ داريم، به دامادی دوماهه‌ی من نگرييد كه دامادی بزرگی در پيش داریم*💐 همرزم←برای انجام آخرین شناسایی، *عازم ارتفاعات «برآفتاب» شد که در آنجا به شهادت رسید*🕊️به علت درگیری شدید💥 پیکرش رو نتونستیم به عقب بیاریم🥀 *و یک هفته زیر آفتاب گرم جنوب ماند☀️ هر جنازه ای زیر اون آفتاب بمونه حتما بو میگیره🥀 اما پیکر پیچک هیچ تغییری نکرده بود هنوز از گلوش خون میومد انگار که همین الان شهید شده بود*🌷 خم شدم صورتش رو ببوسم *بوی عطر خوش بویی میداد*🌷 در نهایت او *با اصابت گلوله به گلو و سینه*🥀🖤 آسمانی شد🕊️🕋 *سردار شهید غلامعلی پیچک* *شادی روحش صلوات* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا