eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین انتشار ❌وقتی بعد از سه سال مادری با چفیه یادگاری فرزندش که از سوریه رسیده روبرو میشود.😔 شهید _مدافع_حرم علی جمشیدی 👌👌 🌹شادی روح مطهرهمه شهدا فاتحه بخوانیم🌹 🌹صبوری مادران شهداصلوات 🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tafsir_yasin_9.mp3
14.84M
سوره یس ✨ نهم استاد عالی🎤 🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بعد از عملیات والفجر مقدماتی پیکر شهیدی را آوردند که شناسایی نشده بود. بدنش سالم بود اما نشانه‌ای نداشت. پس از مدتی او را در جوار آیت الله اشرفی اصفهانی در گلستان شهدا به خاک سپردند. 🌷چهار سال گذشت. برای زیارت رفته بودم مشهد، یکی از دوستان مرا دید و بدون مقدمه پرسید: آیا در کنار مزار آیت‌الله اشرفی شهید گمنامی دفن شده است؟ گفتم: بله چطور؟ دوباره پرسید: آن شهید اواخر سال ۶۱ به شهادت رسیده؟ با تعجب بیشتری پاسخ دادم؟ بله. 🌷بدون مقدمه گفت: آن شهید دیگر گمنام نیست و نامش «مهدی شریفی» است. او بعد از آن ماجرای خوابی از مادر این شهید را تعریف می‌کند که در آن از طریق علمای بزرگواری همچون مرحوم آیت‌الله ارباب، خوانساری و خراسانی متوجه محل دفن شهید می‌شود و به آرزوی مادرانه‌اش می‌رسد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی شریفی 📚 کتاب "شهید گمنام"  نشر امینیان منبع: خبرگزاری جمهوری اسلامی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش احمد هست🥰✋ *حافظ کل قرآن*🕊️ *شهید احمد مکیان*🌹 تاریخ تولد: ۱۵ / ۸ / ۱۳۷۳ تاریخ شهادت: ۱۸ / ۳ / ۱۳۹۵ محل تولد: آبادان محل شهادت: سوریه *🌹یکی از روحانیون جوان خوزستانی‌ است🍃 او حافظ کل قرآن کریم بود✨ که در تاریخ 18 خرداد 1395 بر اثر اصابت موشک🥀به شهادت رسید🕊️مادرش ← درد فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود🥀و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم می‌افزود🥀تا این‌که شبی در عالم رویا، احمد را در کنار بانویی پوشیه زده💚خوشحال و سبکبار دیدم✨ آن خانم علت بی‌تابی را جویا شد🍂و به من گفت: فرزندت در جوار من و در آرامش قرار دارد💛 در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد💛 از آن پس آرامش و طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت💚 در قسمتی از وصیت نامه‌اش نوشته: دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید🕊️پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید🍂وغریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه قطعه ۳۱ به خاک بسپارید🍂و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید🥀واگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید“ تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی “🕊️ چون من از روی پر نور و باجمال شهدای گمنام خجالت میکشم🥀که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود.🥀طبق وصیتش همان را نوشتند🥀و او را غریبانه🥀در قُم به خاک سپردند*🕊️🕋 *طلبه شهید احمد مَکیان* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..🖤💔*
!! 🌷شب عملیات «والفجر ۸» شهید «محمد شمسی» در حاشیه اروند رود به مانعی برخورد و به شدت مجروح شد؛ هر چه اصرار کردیم که به عقب برگردد، قبول نکرد و گفت: «شما به عملیات ادامه دهید و نگذارید عملیات لو برود.» 🌷وضع عجیبی بود، خون مثل جوی آب از بدنش جاری۸ بود، به هر زحمتی بود بچه‌ها را متقاعد کرد تا به پیشروی ادامه دهند، من از فاصله نه چندان دور او را زیر نظر داشتم؛ زخم‌هایش عمیق بود و خونریزی شدیدی داشت. برای آنکه سر و صدا نکند و عملیات لو نرود، سرش را داخل رود فرو کرد و در همان حال مظلومانه به شهادت رسید. ✅ نیروهای اطلاعات عملیات ماه‌ها قبل از اجرای عملیات «والفجر ۸» در فاو و اروندرود شرایط جغرافیایی و موقعیت دشمن را شناسایی کردند و این عملیات که یکی از طولانی‌ترین عملیات‌های دفاع مقدس است، در ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ آغاز شد و تا ۷۵ روز به طول انجامید. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمد شمسی 📚 "حکایت سرخ" ❌❌ مسئولین حواستون هست!! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش محمود هست🥰✋ *جانشین گردان الفتح ، تیپ ۳۳ المهدی*🕊️ *شهید محمود عالیشوندی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۵ تاریخ شهادت: ۳ / ۱۲ / ۱۳۶۳ محل تولد: فراشبند / فارس محل شهادت: جفیر *🌹همرزم← با محمود و یکی دیگر از برادران به گلزار شهدای فراشبند رفتیم🌷همین طور که در گلزار شهدا قدم می زدیم به قبری رسیدیم که تازه حفر شده بود🍂 محمود بالای قبر ایستاد و گفت: «چه قبر بزرگ و خوبی است🍂 اگر شهید شدم من را در همین قبر دفن کنید‼️هفته بعد محمود عازم منطقه شد🕊️ هنوز چیزی از رفتنش نگذشته بود که خبر شهادتش رسید🕊️تیپ المهدی (عج) برای عملیات خیبر آماده می شد💚 که هواپیماهای دشمن مقر تیپ را بمباران کرده بود💥 محمود ورزشکار بود و درشت جثه💚 اما خمپاره جای سالمی از بدنش نگذاشته بود🥀💥 روز تشییع حواسم به وصیت محمود نبود🍂 اما چند روز بعد از خاکسپاری که برای زیارت ایشان رفتم🌷یادم به وصیت افتاد📃 دیدم محمود را بی آنکه ما چیزی گفته باشیم🍂در همان قبر که خودش اشاره کرده بود دفن کرده اند‼️محمود عزيز در غروب در حالی که با دوستان شب قبل حنا بسته بودند🎊 و شادی حضور در عمليات خيبر وجودشان را پر کرده بود🎊فردای آن شب در اثر بمباران هوایی💥 سر و دست و پا را🥀در راه معبود همچون سيدالشهداء🏴 فدا کرد🥀و به آرزويش رسيد*🕊️🕋 *شهید محمود عالیشوندی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..🖤💔*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷آن روزها که سالهاى فرشته و شکوفه بود، دوستى داشتم به نام سید قاسم طباطبایى. سید آدم شوخ طبعى بود و مدام سعى می‌کرد بچه ها را بخنداند و برایش مهم نبود که کجاست. سید همیشه بعد از اتمام غذا در حالى‌که هنوز پاى سفره بود جمله اى می‌گفت که با گفتن آن، بچه ها همه می‌خندیدند. او با آنکه می‌خواست بچه ها را بخنداند ولى در اصل می‌خواست نکته اى مهم را گوشزد کند. 🌷او می‌گفت: خدایا! مرا آدم کن! هیچکس معناى این جمله سید را نمی‌دانست. تا زمانى که در شلمچه بودیم پى به این جمله سید بردیم. زمانى که در زیر آتش شدید دشمن، سید مجروح شده بود و باید به دیدار فرشته ها می‌رفت. بدجورى خون از بدن سید رفته بود. هیچ امیدى به زنده ماندنش نداشتیم. این را می‌شد از رنگ زرد و پاییزى او فهمید. هیچ کارى نمی‌توانستیم بکنیم. آتش دشمن مثل باران هاى بهارى سنگین بود و تند. 🌷تصمیم گرفتم بروم بالاى سر سید. آمدم بالاى سرش. چشمهایش درخشندگى همیشه را نداشت. لبهایش تا مرا دید باز شد اما نه به لبخند همیشگى اش. سرش را بلند کردم. چشمهایش را گشود. گفتم: سید! می‌توانى بلند شوى برویم عقب؟ چون احتمال رسیدن دشمن هست. مکثى کرد تا توانى بگیرد. آرام در جوابم گفت: فلانى یادت هست که همیشه بعد از غذا دعا می‌کردم خدایا! مرا آدم کن! سرى تکان دادم. گفت: حالا دعایم مورد اجابت قرار گرفته، آن وقت تو می‌گویى برویم عقب! 🌷اما من باز هم اصرار کردم. دوست داشتم یکبار دیگر شوخ طبعى هاى سید را داشته باشیم. او بگوید ما بخندیم. اما اصرار من بى فایده بود. سید قرارش را با فرشته ها گذاشته بود و در جوابم گفت: دعایم مستجاب شده، نگاهى به چهره اش کردم و نگاهى به آسمان. سید آخرین پلکش هم با لبخند همراه بود. به سختى لب باز کرد و آرام زمزمه کرد: یا حسین! 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید قاسم طباطبایی راوی: رزمنده دلاور امیرحسین حسینی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...! 🌷رفاقت‌های زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای ۵» می‌خواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد. 🌷رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذکی‌زاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی می‌گفت: من و ذکی‌زاده با هم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذکی‌زاده را خواب دیدم که به من می‌گفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمی‌آیی؟!» 🌷وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید می‌شود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد. 🌹خاطره ای به یاد شهیدان ماشاءالله رشیدی و ذکی‌زاده راوی: سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نایت کویین
4_5915831689438824495.mp3
16.56M
🔊 سخنرانی استاد رائفی‌پور 📃 «پرسش و پاسخ پیرامون انتخابات ریاست جمهوری» 🗓 ۲۰ خرداد ماه ۱۴۰۰ 💫💫💫💫💫 https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش باقر هست🥰✋ *شهیدی که داعشی‌ها او را اسیر کردند*🥀 *شهید سید باقر موسوی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۵۲ تاریخ شهادت: ۱۳۹۳ محل تولد: افغانستان محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← دو ماه سوریه بود🍂 یک روز آقا باقر تماس گرفت📞 ولی تماسش قطع شد🥀خبر نداشتم که اسیر شده🥀آن زمان شرایط بدی داشتم. نمی‌دانستم کجاست🥀 آمدم قم فهمیدم کسی چیزی نمی‌داند🥀۱۵ روز بعد به مشهد رفتم. مادر و برادرانم مشهد بودند🍂 بعد از یک سال انتظار گفتند همسرت شهید شده🕊️ ولی پیکرش مفقود است🥀سید باقر و دوستانش با هم محاصره می‌شوند🥀همسرم به دوستانش می‌گوید شما برگردید عقب من یک جوری سر دشمن را گرم می‌کنم🍃 که همه‌مان اسیر نشویم🍂 به تنهایی می‌ماند و همرزمانش هر مهماتی را که داشتند پیشش می‌گذارند🍂 بعد زخمی‌ها را به عقب برمی‌گردانند🍂همسرم تنها در سنگر با داعشی‌ها می‌جنگد💥 تا دوستانش به عقب بروند🌷 همانجا هم اسیر می‌شود🥀و بعد از شکنجه‌های زیاد🥀به شهادت می‌رسد🕊️ راوی← او دو ماه اسیر بود🥀سه روز شکنجه شدید روحی و جسمی شده بود🥀 کلاً پوست تنش را کنده بودند🥀 داعش او را از سقف با پا آویزان کرده🥀و اعضای بدنش را بریده بودند🥀 بعد سرش را می‌برند🥀 و زنده زنده پوستش را می‌کنند🥀🖤 استخوان سوخته‌اش را🥀بعد از سه سال به وطن آوردند.*🕊️🕋 *شهید سید باقر موسوی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..🖤💔*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️برای چند ثانیه به تو فکر می‌کنم.. ★زنـدگــی‌ام گلسـ🌺ـتان مــی‌شــود ❣️بعضی‌ها عجیب هستند. با یک می‌آیند و می‌نشـینند تــه تـه دلت‌💗 خوب خوب گوش میکنند ★اصــلا انــگـار آمــده‌انـد کـه مایه دلگرمیت باشـند😍 حـ💥ـتی اگر ❣️رد پایـشان👣 روی دلت میماند تا تمام عمر عشـ💖ـق میورزند بعضی‌ها عجیب یادشـان که می‌افتی روحت😇 جانـی دوبــاره مـی‌گــیــرد ★یـادشان که می‌افتی لـبخنـد🙂 به لبـانت مینشیند‌. ❣️بعضـی‌ها عجیـب و عجیب‌تر آنکه دیگر نمیروند❌ حتی وقتی که از کنارت رفته‌اند ●⇜لبـخندشان ●⇜تصـویرشان ●⇜صـدایـشان ●⇜ همه را پیشت امانت میگذارند بعــضی‌ها 🌺 ( از عاشقان شهید هادی بود ) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊@baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹رویای صادقه . ماجرای خواندنی ازدواج فرزند و فرزند 👇👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
🌹رویای صادقه . ماجرای خواندنی ازدواج فرزند #شهید_ناصر_احمدپور و فرزند #شهید_محسن_بهرامی 👇👇👇👇👇
. رویای صادقه‌ای که سبب خیر شد . 🌷🌷🌷 بهرام احمدپور فرزند یکی از سرداران شهیدی است که بعد از ۸ ماه پیکر مطهرش بدون آنکه تغییری در چهره اش ایجاد شود، شناسایی می شود. خاطرات ایشان را که در دیدار با سردار باقرزاده، بیان نموده است، تقدیم می کنیم: بنده بهرام احمدپور فرزند هستم. ۲ سال پیش بنده به خواستگاری دختر سرداری رفتم و ایشان به این دلیل که پدر ندارم و پدرم شهید شده است، جواب رد دادند و این موضوع خیلی برایم سنگین تمام شد و اگر ایراد دیگری می گرفت برایم قابل قبول بود. همه خواستگاری هایی هم که رفته بودم در شمال تهران بود و چون پدرم معاون وزیر بازرگانی بود در زمان وزارت آقای جعفری، دوست داشتم با خانواده ای در این سطح وصلت صورت گیرد. بعد ما به منزل برگشتیم و بدون این که موضوع را برای کسی تعریف کنم رفتم در اتاق و با عکس پدرم شروع کردم به نجوا کردن. در همان لحظات اشکی جاری شد و بنده رفتم به خواب. در رؤیای صادقه، حضرت امام(ره) را دیدم، ایشان با حالتی ناراحت آمدند و خطاب به بنده گفتند که شما باعث شدید پسرم ناراحت شود. گفتم بنده کاری نکرده ام. فرمودند شما باعث شدید پسر من « پدرم در کنار امام (ره) ایستاده بود»، از دست شما ناراحت شده است. پدرم خندید و امام به من گفت که شما چه می خواهید؟ گفتم که واقعیتّش ما یک همسر خوب می خواهیم. ایشان گفتند من تک تک شما را دعا می کنم، کسانی که رفتند به خاطر خدا رفتند و ما کسی نبودیم و ... . بعد امام خطاب به گفتند که آقا محسن بیا و بنده هم اصلاً ایشان را نمی شناختم، بعد شهید بهرامی آمدند و (مذاکره ای بین آنها صورت گرفت) امام هم خندید و رفت. خطاب به بنده فرمودند که شما می روید شهر ری، ضلع جنوبی حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع)، ۲۳ خانه بیشتر در آنجا نیست، درب وسطی را می زنید، رنگ درب را هم گفت، آنجا منزل ماست و از دختر بنده خواستگاری کنید. من از خواب بلند شدم و موضوع را به مادرم گفتم و او در ابتدا باور نکرد. به هر حال ایشان را متقاعد کردیم و رفتیم ضلع جنوبی حرم و درب را زدیم (حتی پلاک هم نداشت) همسر شهید آمد درب را باز کرد و مادرم را در آغوش گرفت. مادرم اخمی به من کرد و گفت: ای کلک به من دروغ گفتی؟ گفتم نه مادر ...(کنایه از اینکه این دیدار از قبل هماهنگ شده بود) بعد فهمیدیم همان شب شهید بهرامی به خواب همسرشان رفته و گفته این پسری که فردا می‌آید من فرستادم یه وقت جواب رد ندید.🌷 . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊