#همسر شهید :
شهید یوسفیان علاقهای خاص به شهدا داشت و همواره زمزمه میکرد که «شهدا شرمندهایم.»
هر زمانی هم که به زیارت شهدا میرفتیم از آنها طلب شهادت میکرد.
آنقدر پاک و معصوم بود که به نظرم لباس شهادت سایز او و برازنده ی او بود .
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*رئیس جمهور ایران*🕊️
*شهید محمد علی رجایی*🌹
تاریخ تولد: ۲۵ / ۳ / ۱۳۱۲
تاریخ شهادت: ۸ / ۶ / ۱۳۶۰
محل تولد: قزوین
محل شهادت: تهران
*🌹او با تبلیغات مرسوم برای ریاست جمهوری موافق نبود🍃و آرزو داشت که تبلیغات انتخاباتی مردمی باشد🌷سرانجام رجایی موفق شد با فاصله بسیار زیادی از دیگر نامزدها🍃و با بیش از ۱۳ میلیون رأی از ۱۴٫۷ میلیون رأی به پیروزی برسد.✅ راوی← حاج احمد داشت حکمِ ریاست جمهوریِ رجایی رو در محضرِ امام (ره) میخواند📄اون لحظه چهرۀ شهید رجایی گرفته بود🥀شب ازش پرسیدم: وقتی داشتند حکمِ ریاست جمهوریت رو میخواندند، خیلی تویِ خودت بودی🥀گفت: داشتم به خودم میگفتم: فکر نکنیکسی شدی🥀تو همون رجاییِ سابق هستی🍂از خدا خواستم بهم کمک کنه تا خودم رو گم نکنم🍂ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به مردم خدمت کنم🌷میگفت: گه گاهی یادم بیاورید که من همان محمدعلی رجایی فرزند عبدالصمد و اهل قزوینم🍃که قبلاً دوره گردی میکردم🍂و در آغازِ نوجوانی قابلمه فروش بودم🍂و هرگاه دیدی در من تغییراتی به وجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم🥀همان مشخصات را در گوشم زمزمه کنید🍂این یادآوری برایم خیلی ارزنده است.🌷او فقط ۲۸ روز رئیس جمهور بود🍃دشمنان در پی انفجار تروریستی💥 او را به شهادت رساندند*🕊️🕋
*شهید محمد علی رجایی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*Zeynab:Roos..🖤💔*
هدایت شده از نایت کویین
ebadat_va_tafrih_9.mp3
9.66M
#چگونه با عبادت تفریح کنیم 😊
#استاد علیرضا پناهیان
#جلسه نهم
💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
🎁@bluebloom_madehand 🎁
رفاقت با شهدا
شب جمعه آخری که اصفهان بود بهش گفتم بیا بریم هیئت سدرضا نریمانی ...
(سجاد عاشق آسدرضا بود .. هر وقت میرفتم هیئت آسدرضا ٬ سجاد یه گوشه ای نشسته بود دعا یا قرآن میخوند ... )
خلاصه بهش زنگ زدم و گفتم بیا تا بریم ...
با هم رفتیم ... سیدرضا اون شب سنگ تموم گذاشت ... یه شعر برا مدافعان حرم خوند که خیلی رو سجاد تاثیر گذاشت ...
پشت پات آب میریزم ...
دل بی تاب میریزم ...
دست حق پشت و پنات ...
تو مدافع حرم ...
تو مجاهد شهید ...
...
خلاصه با دوستاش تو هیئت خداحافظی کرد و اومدیم ...
تو راه به من گفت چراغ قوه نداری بهم بدی ببرم سوریه ؟
من گفتم نه ...
دیدم از داشپورت ماشین یه چراغ قوه درآورد گفت امروز خریدم ٬ بذا سوریه ...
به محله که رسیدیم بچه های پایگاه بسیجمون ایستاده بودن سر چهارراه با هم حرف می زدند ... ما که رسیدیم خوشحال شدند و حدود ۱ ساعت سر چهارراه با سجاد پیرامون سوریه و .. بحث می کردیم ...
فردا صبح برا دعا ندبه رفتم مسجد و خیلی منتظر سجاد بودم که بیاد ... دعا تموم شد ... ما بیشتر اوقات بعد از دعا ندبه به پایگاه میریم و کمی پینگ پنگ بازی می کنیم ...
اون روز ۶ - ۷ نفر بودیم ... زنگ زدم به سجاد گفتم بیا با بچه ها خداحافظی کن ...
اومدش ...
حسابی باهاش شوخی کردیم ...
آخر کار که میخواستیم بریم چند تا عکس دسته جمعه گرفتیم ...
بعد به سجاد با شوخی گفتیم بیا یه عکس تکی بگیر که اگه شهید شدی داشته باشیم ... خندید گفت باشه ... انگار به دل خودش افتاده بود که شهید میشه ...
عکسی که در حالت قنوت است آخرین عکس شهید سجاد مرادی است ...
وقتی من رو رسوند در خونه بهم گفت عکسم رو خیلی دوست دارم ... اگه برگشتم بریز رو CD و بهم بده ولی اگه برنگشتم ...... خودت کاراش رو بکن ... این رو که گفت و با رفتارهای سجاد تو مراسم شهید دائی تقی و خیزاب من فهمیدم که سجاد داره تو آسمون راه میره و دیگه دلش رو زمین نیست ...
آخرین وداعم را با سجاد انجام دادم و رفتم ... فرداشب خبر رسید سجاد رفت سوریه ...
هر شب من با یاد سجاد گذشت و گذشت تا ظهر چهارشنبه ۱۶/۹/۹۴
که بهم خبر دادند سجاد شهید شده ولی هیچ کس نفهمه ...
لحظه شنیدن خبر تمام دنیا رو سرم خراب شد ... نه به خاطر شهادت سجاد ... به خاطر از دست دادن سجاد ... خیلی دوستش داشتم ...
حالا تا کی باید حسرت از دست دادن سجاد رو بخوریم و تو این دنیا مشغول گناهان خودمون هی از سجاد دورتر بشیم ... خدا میدونه ...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊