#اندر_احوالات_مدرسه
👩🏻🎓: ببینید چه کیکی پختم😋
👧🏼: آبجی روی کیک شمع تولد منو میزاری؟تولد بازی کنیم
👩🏻🎓: برای تولد بازی نپختم، چون مدرسه ها تمام شده درست کردم.
🧕🏻👈😳😂 نه، چون خانوم شده بزرگ شده ابتداییش تمام شده درست کرده
👩🏻🎓: خشک و خالی که نمیشه، بهم کادو بدید
👨🏻🎓: مدرسه ی تو تمام شده ما کادو بدیم؟ 😬
👩🏻🎓: خیلی خوشحالم، نجات پیدا کردیم، کاش مهرهم تعطیل بود از آبان مدارس شروع میشد
🧕🏻: اونجوری نمیگفتن، باز اومد بوی ماه مهر😂
@ba_fereshteha
خب، دوستان اومدن اتاق فرمان اشاره کردند که بنر قبلی در راستای دروغگو دشمن خداست😂😂
پس تغییرش دادیم به این👇🏻
دوستان عزیز با این بنر مارو معرفی کنید
خداوکیلی معرفی کنید
با این همه مشغله، وقت میزاریم 👇🏻
💚تو کانال ما باشی غم دنیا یادت میره
😂شده تا الله اکبر #نمازو میگید، #کماندوهایارتش (یعنی وروجکهای نازنینتون) حمله کنن به انبار تدارکات (یعنی #یخچال) و تو دو دقیقه خالیش کنن؟🥴
❤️شده آخر شب که دلتون خوشه بچهها پنچرشدن، جوجهی شیرخوارتونو خوابوندید و میتونید یه ساعت #آرامش داشته باشید، یهو یه شبح هولناک از پشت پقی کنه و همه بزنن زیرخنده؟ 😱👻
و تازه شبح شروع کنه از خودش تعریف کردن که: «دیدی چه قشنگ چادر مامانو انداختم رو سرم داشت سکته میکرد؟»😂🥺
🌸واقعا شیرین کاریهاشون تمومی نداره. 😂😭
تشریف بیارید تو کانال تا از #روزمرگیهام با این #شش_تا_فرشته بیشتر براتون بگم👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2140275155C5efce19099
به قول معروف اومدنتون با خودتونه ولی بعیده به این راحتی دلتون بیاد برید بیرون 😉
@ba_fereshteha
#شیرینیجات
🧑🏻🎓: چی میخوری؟
🧒🏼: شیل عمه (شیر انبه)
🧑🏻🎓: آخی، عمه رو بخوری گناه داره ها، دیگه عمه نداری
🧕🏻: همینقدر باهم صاف و پوست کنده سخن میگن😂
@ba_fereshteha
#معرفی_کتاب
#زیبای_رانده_شده
#رمان_نوجوان
یک کتاب بسیار بسیار زیبا،
که همون چندصفحه اول با وجود اینکه رمان نوجوان بود،جذبم کرد
همونطور که پشت جلدش نوشته شده داستان سفر یکی از فرزندان امام جواد علیه السلام و برادر تنی امام هادی(ع) به ایران است
چه سری بود امشب رسیدم به ماجرای شهادت امام جواد علیه السلام...🥀
@ba_fereshteha
ختم صلوات هدیه به باب الحوائج امام جواد علیه السلام
نیازی به گفتن تعداد نیست...
همه ی حاجت هارو در نظر بگیرید، اول و آخرش هم تعجیل در امر ظهور آقا جانمون
همه بیماران، اونهاییکه دلشون نی نی میخواد
کسانی که سالهاست تو صف درمانند
بیماران روحی، جسمی، بیماران اعصاب و روان، جانبازان عزیز
کسانی که مشکل مالی دارند
به هرنحوی مسکن مناسب ندارند
قرض دارها
زندانی ها
بدهکارها
کسانی که میخوان جهیزیه و سیسمونی تدارک ببینند
هرکسی که اسباب یه زندگی آبرومند و راحت احتیاج داره
خانواده ی کرم اند در حق هم دعا کنیم🌹
@ba_fereshteha
🏴 توَسُّلُ بِه اِمٰامِ الْجَوٰادِ(ع):
🚩﴿یٰا اَبٰا جَعْفَرٍ یٰا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ،
اَیُّهَا التَّقِیُّ الْجَوٰادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّٰهِ،
یٰا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلیٰ خَلْقِهِ، یٰا سَیِّدَنٰا وَ مَوْلٰینٰا،
اِنّٰا تَوَجَّهْنٰا وَ اسْتَشْفَعْنٰا وَ تَوَسَّلْنٰا بِکَ اِلَی
اللّٰهِ، وَ قَدَّمْنٰاکَ بَیْنَ یَدَیْ حٰاجٰاتِنٰا،
یٰا وَجیهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اِشْفَعْ لَنٰا عِنْدَ اللّٰهِ﴾.
@ba_fereshteha
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی به سقط جنینم فکر کردم
شب ها تا صبح گریه می کردم ...
لینک قسمت سوم مجموعه پریزاد
از تلوبیون 👇👇
https://telewebion.com/episode/0xaa003a3
پریزاد شنبه ها و تکرار سه شنبه ها
ساعت ۲۱ از شبکه تهران
@ba_fereshteha
یڪ روز با فرشتہها
خیلی به سقط جنینم فکر کردم شب ها تا صبح گریه می کردم ... لینک قسمت سوم مجموعه پریزاد از تلوبیون 👇
#سقط_جنین
اینو دیدم یاد این قسمت از #کتاب_مرضیه افتادم👇🏻
هم زمان با من دو نفر از خانمهای فامیل هم باردار بودند. آن دو هم مثل من بچه کوچک هم سن و سال سمانه داشتند با فاصله سنی یک سال و نیم، از آخرین فرزندمان دوباره بچه دار شده بودیم دور هم نشسته بودیم.
صحبت بچه داری و بارداری شد. گفتند: «ما» که تصمیممون رو گرفتیم این بچه های توراهی رو نمیخوایم اگه اینها به دنیا بیان هم به خودشون ظلم میشه هم به بقیه بچه هامون هم به خودمون تو هم که سمانه ت هم سن و سال مونا و مهناز ماست بیا تا این بچه جون نگرفته از بین ببرش بعدا که از مکه برگشتی و سمانه هم بزرگ تر شد، دوباره بچه دار می شی.»
به دنیا آوردن نوزاد و مراقبت از او با وجود چهار تا دختر و پسر قدونیم قد، برای من هم سختی هایی داشت؛ اما گناه آن بچه بی دفاع چه بود؟
با خودم تکرار می کردم که این بچه را خدا داده و خودش این طور مصلحت دیده.
شاید همان «محمد»ی باشد که حاج آقا میگوید او را از پیغمبر خواسته چطور می توانم جانش را بگیرم؟
تمام تلاشم را کردم آنها را هم از تصمیمشان منصرف کنم.
می گفتم: «توکلتون به خدا باشه خودش این بچه رو تو دامنتون گذاشته خودش هم توان میده.
هر چه کردم نتوانستم نظرشان را برگردانم برای آنها هم دل کندن از فرزند و از بین بردنش کار راحتی نبود؛ اما در چشمشان درست ترین انتخاب همین بود
و این کار را از هر جهت به صلاح همه میدانستند.
مسافرهای آن دو نیامده از این دنیا رفتند و من با مسافرم عازم خانه خدا شدم.
داشتیم از مکه بر میگشتیم و آنها برای استقبال از ما آمده بودند گرگان وقتی دیده بودند هنوز دوسه روزی به برگشتمان مانده و بچه ها هم بهانه ما را می گیرند با شوهرهایشان بچه هایمان را سوار ماشین کرده و برای تفریح دل به دریای بهشهر زده بودند به جز سمانه که پیش مادرم بود، همه را با خود برده بودند.
بچه ها یک دل سیر کنار ساحل بازی کرده بودند و موقع برگشت درخت های تمشک کنار جاده همگی را هوایی کرده بود که چند دقیقه ای زیر سایه اش ترمز کنند. کوچک و بزرگ از ماشین بیرون زده بودند و هر کس برای تمشک چینی دست به دامن درختی شده بود.
این وسط سر محمود و مونا و مهناز که دستشان به درختی نمی رسید، بی کلاه مانده بود. پدر مونا هر سه را روی ریل قطار نشانده و به آن ها گفته بود از آنجا تکان نخورند تا برود برایشان تمشک بچیند. از محلی های آن منطقه پرس و جو کرده بودند و مطمئن بودند.
محمود که از همان اول پسر چموشی بود و بیشتر از دو دقیقه یک جا بند نمی شد بی توجه به تذکرهای پدر مونا پشت سر او راه افتاده بود؛ اما مونا و مهناز بی حرکت روی همان ریل نشسته بودند.
هر کسی پای یک درخت مشغول بوده که با صدای سوت قطار، ناگهان همه به خودشان آمده و دویده بودند سمت ریل؛ اما قطار زودتر از آن ها به مونا و مهناز رسیده بود.
لوکوموتیوران اصلاً بچه ها را ندیده بود وقتی متوجه صدای جیغ و دادها شده و چهره مضطرب همه را دیده بود که دارند به سمت قطار می دوند، توقف کرده بود؛ اما کار از کار گذشته بود آن دو طفل معصوم درجا از بین رفتند و
ترش و شیرینی تمشکها به کام همه زهر شد.
وقتی از مکه برگشتیم تا چند روز آن قدر رفت و آمد زیاد بود که از دستم در می رفت با چه کسانی برای چندمین بار دارم سلام و احوالپرسی میکنم و چه افرادی را هنوز ندیده ام دوسه روزی که گذشت و دورمان خلوت تر شد حس کردم مونا و مهناز در آن چند روز اصلاً به چشمم نخورده اند. سراغشان را از مادرهایشان گرفتم تا اسم بچه ها را آوردم چشم هایشان پر از اشک شد و ماجرا را برایم تعریف کردند داغی بزرگ روی دلشان سنگینی میکرد اما تا نپرسیدم به روی خودشان نیاوردند که حواسم از مراسم پرت نشود.
دردشان تنها از دست دادن دخترهایشان نبود؛ لبریز بودند از بغض و حسرت می گفتند این بلایی بود که خودمون سر خودمون آوردیم با دست خودمون دو تا بچه بی گناه رو سقط کردیم خدا هم دو تای دیگه رو ازمون گرفت حق با تو بود.
بچه نعمته ما ناشکری کردیم
@ba_fereshteha
بعضی از دوستان پیام دادن درباره ی دندون درآوردن نی نی 😍 و گلاب بروتون اسهال 🤢و دست به آب رفتن های کوچولوها تو هوای گرم و از#پوشک_گرفتن و... سوال داشتن
یکسری از این مطالب رو قبلاً تجربه شو گفتیم با مطالعه هشتک های کانال میتونید مطالعه بفرمائید یکسری هم انشاءالله میگیم...
اما در کنار اینها تجربه ی پزشکی لازمه که میتونید از کانال خانوم دکتر خوبمون استفاده کنید 👇🏻