🍃
#حکایت_سفراربعین3
تو کرمانشاه نوشته های داخل بسته بندی رو دادیم واسه چاپ..
تا خود مهران تو ماشین در حال بسته بندی جوراب ها بودم..
🍃
#حکايت_سفراربعین4
رسیدیم به مرز حالمون خوب بود.☺️.
سرخوش ..
بوی نجف میومد..😍
رد شدیم..
.
.
🍃
#حکایت_سفراربعین5
رسیدیم نجف و دیگه دنیا مال ما بود😍..
،ذوق نفس کشیدن تو #خانه_پدری
نسیم های بهشتی بعد نماز صبح تو صحن امام حسن هوش از جانمون میبرد
😌
.
.
🍃
#حکایت_سفراربعین6
حسینیه ای که اسکان داشتیم .
به دلیل ازدحام یه روز بیشتر به ما جا نداد و روز دوم تو ساعت اوج گرما بایدتخلیه میکردیم.
تایم طولانی بیرون موندن آقایون تو ظهر گرم عراق
باعث شد همسرم گرما زده بشن ..
راه افتادیم سمت محل اسکان دوم.
حدود ۲ ساعت تا محل اسکان دوم فاصله بود..
بعد پیاده روی یه راه طولانی باوجود گرمای زیاد وازدحام عجیب جمعیت رسیدیم به محل اسکان دوم.
بنا داشتیم روز بعدش حدودای غروب به سمت پیاده روی حرکت کنیم..
که مسئول محل اسکان گفت فردا ساعت ۱۲ باید تخلیه کنید.
استرس همین قضایا،تجربه گرمای سال قبل و سیستم ایمنی نه چندان قوی همه مون..
باعث شد همسرم بهم بگن بیا برگردیم..
اشک تو چشمام جمع شد..
واقعا ..
🍃
#حکایت_سفراربعین7
همه چی تموم شده بود...
عقل،عشق و ادب،همه چیز حکم اطاعت میداد..😔
با گریه شروع کردم به جمع کردن کوله..🥺
جوراب های نوزادی رو سپردم به همسفریم و گفتم تو مسیر مشایه به جای منم قدم بردار..
زیر قبة که رسیدی به ارباب بگو منم مثل رقیه شون از زیارت اربعین جاموندم ..😭😭
.
.