eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
5.7هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
387 ویدیو
16 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیطان با انواع و اقسام وسوسه‌ها و استدلال‌ها، سعی می‌کند ما را خراب کند؛ یکی از حرف‌هایی که می‌زند این است که مثلاً بعد از ماه رمضان می‌گوید: «حالا شما فکر نکن اتفاق خاصی افتاده است و با یک ماه رمضان، مثل آیت‌الله بهجت(ره) شده‌ای!» ضمن اینکه شیطان از خدا هم اجازه گرفته است که وسوسه‌ها را در سینۀ ما به گونه‌ای القاء می‌کند که ما فکر کنیم حرف دل خودمان است. یکی از حرف‌های ابلیس-که به‌ظاهر جزوِ حرف‌های خوب اوست و برای آدم‌های خوب استفاده می‌کند- این است که می‌گوید: تو با این یک‌ماه عبادت، فکر می‌کنی چه کار بزرگی انجام داده‌ای که مثلاً بخواهی بر اساس آن خیلی از برنامه‌هایت را تغییر بدهی؟ چیزی نشده است... یعنی سعی می‌کند تو را ناامید کند. همان‌طور که مراقب ویروس کرونا هستیم، مراقب ویروس «یأس ابلیس» هم باشیم علیرضا پناهیان
امیرالمؤمنین علیه السلام: خدایا! بر خوش گمانی ام(به تو)، نا امیدی را مسلط نمی گردانم و اميدم را از زیباییِ بزرگواری و بخشش تو، قطع نمی کنم إلهي لم اُسَلِّطْ على حُسنِ ظَنِّي قُنوطَ الإياسِ ، و لا انقَطَعَ رَجائي مِن جَميلِ كَرَمِكَ فرازهایی از دعای امیرالمؤمنین در مناجات شعبانيه https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعترافات یک زن از جهاد نکاح با تردید و ترس پرسیدم: شما چکار می کنید یعنی شغلتون چیه؟ یه دستمال از جعبه ی دستمال کاغذی برداشت و عرق پیشونیش را پاک کرد و گفت: بخوام مختصر بگم من با همسر خانوم مائده و داداششون همکارم... گفتم: همکار! خوب همکار در چه کاری؟ سرش را آورد بالا مستقیم توی چشمام نگاه کرد... نفسم بالا نمی اومد ایندفعه من جهت چشمهام را عوض کردم... از نوع نگاهش دلم می خواست بشینم زار زار گریه کنم خدایا من چقدر بدبختم خواستگارمن کیه! خواستگار فرزانه کیه! خدایا می دونم که هیچ کارت بی حکمت نیست ولی من ظرفیت چنین چیزهایی ندارم... دستی به محاسنش کشید و گفت: من راجع به شغلم باید مفصل باهاتون صحبت کنم چون شرایط خاص کاری دارم و می دونم هر دختری حاضر نیست این جور سختی ها را تحمل کنه... بعد با یک حالت خاصی که صداش هم می لرزید ادامه داد با توجه به صحبتهای مامانم از روحیات شما احساس می کنم لطف خدا شامل حالم میشه اگر شما توی زندگی همراهم باشید..‌. ترجیح دادم دیگه حرف نزنیم ... فشارم افتاده بود، دستهام مثل یک تیکه یخ منجمد چسبیده بودن به چادرم ... خیلی خودم را کنترل کردم ولی چند قطره اشک‌ که دیگه سد احساسات من نمی تونست جلوشون را بگیره از گوشه ی چشمم سرازیر شد روی گونه هام... سکوت کردم..‌. سکوتم که طولانی شد و گفت: شما چیزی نمی خواید بگید؟ باتوجه به حرف مامان مستقیم نگفتم نه ! هر چند که دلم می خواست صراحتا با به چالش کشیدن عقایدش نابودش کنم که بره و دیگه هیچ وقت این اطراف پیداش نشه... ولی به خاطر مامانم چاره ایی نبود گفتم: من باید بیشتر فکر کنم و بعد از روی صندلی بلند شدم... با کمی تعجب پرسید: نمی خواید ملاک هاتون را بگید یا شرایط من را بدونید؟! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اگر به نتیجه رسیدم جلسه ی دیگه ایی راجع به بقیه ی موارد هم صحبت می کنیم ... توی دلم گفتم: البته دیگه تو خواب اگر من رو ببینی... ناچار بلند شد و گفت: باشه چشم پس منتظرم... لبخند مصنوعی زدم و رفتیم پیش خانواده ها... تا نشستیم فاطمه خانم گفت: چقدر زود حرف هاتون تموم شد خوب حالا دخترم نظرت چیه؟ خیلی سخته همه ی نگاهها به سمتت باشه و منتظر باشند ببینن چی می خوای بگی ... سعی کردم لرزش دستم را با محکم گرفتن چادرم مهار کنم با همون لبخند مصنوعی و صدای لرزان گفتم: توکل بر خدا بعد هم سرم را انداختم پایین ... مامانم به دادم رسید و گفت: فاطمه خانم هر چی خیره... بعد هم خیلی حرفه ایی بحث را برد زمان خواستگاری خودشون و آداب و رسوم های آن زمان... تمام این مدت من هم در سکوت محض نشسته بودم و شنونده ی از هر دری سخنی در جلسه ی خواستگاری بودم، مثل بقیه با ظاهری آرام ولی دلی آشوب... او هم ساکت نشسته بود با همان جذبه ی خاصش! انگشت های دستش مدام بهم گره می خورد و باز می شد انگار درونش متلاطم بود نمی دونم شاید احساس کرد بود که جوابم منفیه... ادامه ی داستان در کانال به دنبال ستاره ها👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب به تک تک شما عزیزان😊 روزهاتون پر روزی و ثانیه های زندگی تون پر از خیر🙏🌹
دوستم می گفت من چند هفته است دارم به صورت مداوم طبق برنامه ریزیم تلاش میکنم به یکی از اهدافم که وزن ایده آل برسم تا هم سلامتی ام را بدست بیارم هم یک آدم فرز و چابک بشم🏃‍♂🏃‍♂ ولی دیگه کم کم دارم نا امید میشم😔 گفتم: چرااااااا؟ گفت: آخه من هیچ نتیجه ایی نمی بینم با اینکه چند هفته است دارم روی خودم کار میکنم😢😢 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
گفتم:چه نکته ی مهمی گفتی👌👌👌 یه نکته ی اساسی که برای رسیدن به اهداف باید بدونیم علاوه بر داشتن یک چرایی و انگیزه ی قوی اینه که👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286