eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
45 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک 50 فروشگاه بابُ الحَرَم
مشاهده در ایتا
دانلود
البنین_سلام الله_علیها چادر خاکی به سر شیون فراوان می کند گریه های بی هوا همچون یتیمان می کند   میرود بالای صورت های قبر اهل شهر را به صرف روضه مهمان می کند   کار او گشته حضور و نوحه خوانی در بقیع با همین کارش زیارت را چه آسان می کند   آمده از ره بشیر آن قاصد کرببلا بین بصیرت را فدای حال شیران می کند   او نگفت هرگز ، بشیر احوال عباسم بگو او سوالاتش فدای حال سلطان می کند   تاخبر دادند به او از ماجرای دشت طف هر شب عمرش ببین شام غریبان می کند   زینب آورده برایش یادگار از واقعه یک سپر ام البنین را جسم بی جان می کند   صمدی
البنین_سلام الله_علیها ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد   همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد   رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد   به دور نام او از چار سو عمری پسرهایش رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد   تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد   رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد   وَمادر روضه ی عباس را تا آب می خواند چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد   به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی ولی ماهش چگونه ارباًاربا بر زمین باشد   حضور  چار امام در بقیع و مادری یعنی؛ که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد   رحیمی
البنین_سلام الله_علیها خبر رسیده قافله و چشم های تر دارد برای ام بنین یک نفر ... خبر دارد   خدا کند که مراعات سن او بشود خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد   نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش سوال بود برایش ...حسین سر دارد ؟   براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه به روی آینه اش گرد از سفر دارد   تمام واقعه این بود : بین نخلستان جماعتی سر حمله به یک نفر دارد   تمام قامت او را به باد می دهد و بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد   شهید می شود عباس نه !...حسین دمی که جان سپردن عباس را نظر دارد   گذشت واقعه اما تصورش باقیست هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد   زسمت علقمه سمت خیام می آید چرا که پیکر عباس درد سر دارد   ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی که قصد بی ادبی با سر قمر دارد   شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست چرا که " ام بنین ...لا اقل پسر دارد   کرمی
M.sh M..sh, [05.01.23 11:45] # مرثیه حضرت امُ البنین (س) فاطمیه رفته اما دل شده با غم قرین از غم هجران بی بی حضرت اُم البنین بانویی که اهل دل از او ادب آموخته عرشیان و قدسیان از ناله هایش سوخته اشک ماتم از دو دیده ریخت او با شور وشین در عزای جعفر و عباس و عثمان و حسین چون خبر دادش بشیر از کربلا با چشم تر صِیحه ای زد ، پاره شد بند دلش از این خبر وای از آنساعت که او میگفت با آهِ غمین آه اِی مردم نخوانیدَم دگر اُمُ البنین من شنیدم دست عباسم شده از تن جدا جان خود تقدیم جانان کرده او در کربلا من شنیدم تیر کین بر چشم شهلایش زدند با عَمود آهنین بر فرق زیبایش زدند هر چه آمد بر سرش قربان شاه عالَمِین جان او جان عزیزانم به قربان حسین گر چه قطعه قطعه گشته آن گلِ احساس من روی دامان حسین بِنهاده سر عباس من من بمیرم که حسین در کربلا مادر نداشت کشته شد با حنجر خشکیده و یاور نداشت
  البنین_سلام الله_علیها ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی از مادر چشم انتظارت دل بریدی   جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی   تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو بر خاندان فاطمه روح امیدی   بر گردنم انداختی با دستهایت زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»   زینب کنار گوش من آهسته می گفت : هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی   از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر بر پیکر مانیست جایی از سپیدی   این تکه مشک پاره را تا داد دستم فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی   از مشک معلوم است با جسمت چه کردند وای از زمین افتادن،وای از ناامیدی   باور نخواهم کرد تا روز قیامت بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی   در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم    
البنین_سلام الله_علیها بدون ماه قدم می زنم سحر ها را گرفته اند از این آسمان قمرها را   چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است رسانده است به خانم کسی خبرها را   نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گرفته اند از این پیر زن پسر ها را   چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیاورند برایش فقط سپرها را   نشسته است سر راه ، روضه می خواند که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را   ندیده است اگر چه ولی خبر دارد سر عمود عوض کرده شکل سرها را   کنار آب دو تا دست بر روی یک دست رسانده است به ما خانم این خبرها را   بشیر آمد گفتی که از حسین بگو ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو   ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه مولا که انتخاب شدی   به خانه ی ولله اعظم آمدی و دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی   به جای اینکه شوی مدعی همسری اش کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی   تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و برای چرخش دستار انتخاب شدی   پهار تا پسر آورده ای برای علی که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی   دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی   اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت   تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد به چادر عربی تو خار گیر نکرد   تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن به غیر کرب وبلا هیچ چیز پیر نکرد   به احترام همان تکه بوریا دیگر زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد   از آن زمان که شنیدی خزان گلها را هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد   چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد   به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را به ضرب دست لگد میزدن زن ها را  
البنین_سلام الله_علیها وقت غروب ، چشم ترش درد مي كند ذره به ذره بال و پرش درد مي كند   كم كم كه ماه مي شكفد در برابرش با رؤيت هلال، سرش درد مي كند   بي اختيار وقت نگاهش به آب ها قلبش به ياد گل پسرش درد مي كند   بايد كه از بقيع به سوي منزلش رود پر زحمت ست چون كمرش درد مي كند   هر چند كنج خانه كسي نيست منتظر اين بيت حزن، بوم و برش درد مي كند   تنها نه محض خاطرآن چار شير نر اين خانه سال هاست، درش، درد مي كند   اما هزار شكر كه شب ها منور است از نور خواهري كه پرش درد مي كند   هرشب مي آيد از پي دلداري زني با اين كه جسم محتضرش درد مي كند   يك سال و نيم تلخ، شبيه دو ماه و نيم با ياد كوچه ها جگرش درد مي كند    
البنین_سلام الله_علیها زبانحال حضرت ام البنین(سلام الله علیها) به حضرت زهرا(سلام الله علیها)   نوید عاطفه در گلشن امیدم من و تا همیشه به درگاهتان مریدم من   به نبض عالم هستی که دست حضرت توست برای خاطرتان بود اگر طپیدم من   قدم زدید و ز موزون رقص چادرتان شدم نسیم و سر کویتان وزیدم من   به جای خال خود کاشتی وجود مرا و از زمین شما تا خدا رسیدم من   حضور گرم شما تا همیشه حس شدنی است اگرچه حضرت بانو تُرا ندیدم من   میان سرو قدی با رشیدگی فرق است به لطف سایه ی طوباست ، قد کشیدم من   حضور دختر آیینه ها زدم زانو و طعم کوثر عشق تو را چشیدم من   اگرچه دیر ولی جای شکرتان باقی است به جایگاه کنیزیتان رسیدم من   چهار پاره برایت سرودم و آن وقت به جای قافیه عکس قمر کشیدم من   هزار مرتبه شکر خدا به محضرتان شبیه صفحه آینه رو سپیدم من   عجیب نیست یقین کن پس از حسین شما کمی شبیه قد و قامتت خمیدم من   تمام دغدغه ی من ، ادای نذرم بود برای زینبت عباس پروریدم من   یکِ شما به چهارم اگر چه می چربد به حدّ وسع خودم مادر شهیدم من   چه عزّتی به از این با تمام آدابش کنیز زاده بمیرد برای اربابش  
البنین_سلام الله_علیها روضه هایی عجیب میخواند از شب و روز کربلای حسین با خجالت به زینبش میگفت: پسرانم همه فدای حسین از خدا خواست که قد من را ای خدا بیشتر هلالش کن دست بر دامن سکینه گرفت پسرم را بیا حلالش کن زیر این آفتاب چون آتش بدنش ذره ذره آب شده تشنه لب مانده آنقدر اینجا صورتش سوخته، کباب شده بعد آن مشک پاره پسرش شرم دارد از اینجا چرا زنده است هر کجا شیر خواره می بیند از نگاه رباب شرمنده است در کنار چهار قبر شریف آنقدر گریه کرده بیحال است ظهر امروز باز غش کرده روضه خوان شهید گودال است: گفت زینب میان مردم شام فکر رأس برادرت بودی؟ راستی این دفعه جواب بده راضی از دست نوکرت بودی؟ گفته بودم که روز عاشورا همه دم پیش خواهرش باشد قبل از آنکه کسی شهید شود پیش مرگ برادرش باشد سر عباس را به نی دیدی لب او خشک بود یا تر بود؟ خواب دیدم که آبها را ریخت نگران لب برادر بود دست او جای دست مادر تو من شنیدم که زود پرپر شد سر عباس را به نی بستند بسکه افتاد مثل اصغر شد ** تا سر شیر خواره می افتاد شعله بر قلب کاروان میزد سر عباس من که، ولی افتاد رعد و برقی در آسمان میزد    
البنین_سلام الله_علیها وقتی که با صدای رسا گریه میکند گویا تمام کرب و بلا گریه میکند   راحت بخواب مشک تو خالی نمانده است مادر نشسته مشک تو را گریه میکند   با یاد دست های تو هی سینه میزند زیر علم برای شما گریه میکند   وقتی به روی فرق سرش مُشک میزند حتما از آن عمود جفا گریه میکند   مادر فدای روی خجالت کشیده ات زهرا برای تو بخدا گریه میکند   مادر چه شد که باز نگشتی به خیمه ها دیدی که شیر خوار خدا گریه میکند   یک دست تو که بر سر راه حسین بود آن دست دیگرت به کجا گریه میکند   آن دست را مدینه به یک کوچه دید که... ...بر روی دست مادر ما گریه میکند   مادر فدای وفایت شود ببین.... ....ام الوفا برای وفا گریه میکند   من پا شدم که راه بیفتم، قدم شکست حالا حسین در همه جا گریه میکند    
البنین_سلام الله_علیها باز هم نشسته یک گوشه طبق رسم همیشه اش:تنها زیر تیغ آفتاب بقیع دورتر از هیاهوی دنیا از صدای گرفته اش پیداست دیشبش سخت گریه می کرده یاد آن روزی افتاده است که زینبش سخت گریه می کرده یاد حرفهای زینب افتاده کم کم آب میشود به پای حسین باز تکرار کرده،میگوید: هرچه دارم همه فدای حسین یاد حرفهای زینب افتاده حسین را تشنگی ش آزرده وقت میدان از عطش می گفت از لبان خشک و ترک خورده: خواهرم!تشنگی عجب سخت است احساس میکنم که سنگینم! آسمان چرا سیاه شده هوا را پر ز دود می بینم ** ام البنین کاش تو هم بودی آنجا که لحظه هاش پر از غم بود بین دردهایشان تنها سایه ی مادری فقط کم بود  
هستند کهکشان‌ها بر محور اباالفضل چرخند ماه و خورشید دور سر اباالفضل ای آنکه درد داری، مشکل گشاست، آری آن دست‌ها که افتاد از پیکر اباالفضل هنگامه‌ی عزای ام البنین رسیده ای دل بگیر حاجت، از مادر اباالفضل دست و سر اباالفضل در راه دین فدا شد عالم شود فدای دست و سر اباالفضل زخم سلاح و شمشیر، انواع چوبه‌ی تیر بیش از ستاره‌ها بود بر پیکر اباالفضل در لحظه‌های آخر ام البنین نبود و زهرا کشید دستی روی سر اباالفضل صلی الله علیک یا قمر بنی هاشم یا ابالفضل العباس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
البنین_سلام الله_علیها وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری حق داری از دوری گلهایت بباری   تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع کارت شده یک عمر تنها گریه زاری   تو پا به پای زینب کبری همیشه یک گوشه در شهر مدینه روضه داری   با او تمام روضه ها را گریه کردی ام المصائب را تو تنها غم غمگساری   روزی که آمد کاروان غم برایت آن روز شد روز شروع بی قراری   معلوم شد عباستان در کاروان نیست با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری؟   آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی آیا خبر از یوسف زهرا نداری؟   دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده آری که تا دنیاست دنیا سوگواری   شکر خدا در علقمه حاضر نبودی آخر چطور می خواستی طاقت بیاری   وقتی شنیدی دست هایش را بریدند کم مانده بود از غصه ی او جان سپاری   عباس تو سعی خودش را کرد اما دیگر چرا تو از سکینه شرمساری   احساسهای تو سفر کردندو رفتند اما تو ماندی و نگاه اشکباری   _ابراهیمی
البنین_سلام الله_علیها چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد   چهار بار دلت کوه شد به لرزه درآمد   تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونین   مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد   چهار مرتبه شن‏زارهای ظهر، تنت را   گریستند و تو را داغ‏های مستمر آمد   چنان گریسته‏ای روزهای خستگی‏ات را   که تکّه تکّه ی خاک بقیع نوحه‏گر آمد   از آن گلایه تلخت به گوش علقمه بانو!   هر آنچه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد   چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی   چهار بار تو بودیّ و اسب بی‏پسر آمد   تو کوه بودی و از پشتِ شانه‏های بلندت   چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد   هدایتی  
ای میوه معراج چشم روشن تو یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو   ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور دست همه خورشید ها بر دامن تو   دست غزل خالی ست در از تو سرودن از واژه هایم بر نیاید گفتن تو   قبل از شما مثل جهنم بود این خاک حالا بهشتی گشته با عطر تن تو   ای قله احسان سخاوت های باران تندیس احسان میشود پیراهن تو   چشم مرا بارانی خاکت سرشتند نامه رسان بی نشان مدفن تو   رو به درازا میرود شب های دنیا بعد از تو و آن ماجرای رفتن تو   _کردی
هی میکِشم گل مینویسم مادر من وقت توسل می نویسم مادر من   من قصه های باورم را دوست دارم من عاشقانه های مادرم را دوست دارم   ای رحمت للعالمین خوانده تو را اُم خورشیدی و دور سرت دریای انجم   ترکیب عشق و نور و احساس و حیایی تو چلّه ی پیغمبر اهل حرایی   اول که عطر خاک و باران زد تو بودی وقتی نسیم سیب می آمد تو بودی   آثار تو در جاده ی افلاک باقی ست یک جلوه ات در قصه ی لولاک باقی ست   دست تو در روز قیامت بازِ باز است دست تو در امر شفاعت بازِ باز است   ای ذکر تسبیح تو بعد از هر نمازم ایاک نعبد های جاری در نمازم   ای دختر آیینه های بی تعلق هرچه سرودند از تو شعر بی تملق   معراج اهل آسمان از دامن تو عطر خدا می آید از پیراهن تو   کوثر توئی ما تشنه کامان تو هستیم ما مستحق لقمه ی نان تو هستیم   باران شما و ما همه خاک کویریم بر ما ببار از تشنگی اینجا نمیریم   ای وصف تو در آیه های پاک کوثر ای بوسه بر دست شما داده پیمبر   ای گرد خاک چادرت خورشید تابان از چادر تو صد یهودی شد مسلمان   آئینه ی تقدیس در دنیای پیشین ای لیله القدر پیمبرهای پیشین   ما با تو ترسی از شب محشر نداریم خود را فقط در دست لطفت می سپاریم   ای احترامت واجب بر هر پیمبر ای آسمان روشن شب های حیدر   خورشید بعد از دیدنت در تابش آمد عالم پِی دستاس تو در چرخش امد   بر آسمان عشق حیدر دل که دادی پیراهنت را هدیه بر سائل که دادی   عالم به دستان عطایت آفرین گفت بر بخشش بی انتهایت آفرین گفت   شور نمازت تا خدا بالا گرفته اینگونه نامت کنیه ی زهرا گرفته   ای خادمت آسیه و حوا و مریم چشم همه بر دست تو چشمان ما هم   گاهی گلو از مهر تو تر می نمایم بنگر چگونه بی شما سر می نمایم   امروز جمعه؛ روز آقای غریبی ست بانوی من بی صاحبی درد عجیبی ست   دیگر کسی چشم انتظار آسمان نیست چشم انتظار مهدی صاحب زمان نیست   ندبه گذشت و حضرت دریا نیامد گاه سمات آمد ولی آقا نیامد   بانو قسم بر پهلوی آزرده ی تو بر چهره ی در کوچه سیلی خورده ی تو   امشب بگو مهدی بیاید ما غریبیم آقای هم عهدی بیاید ما غریبیم  
داریم به دل گرمیِ طوفانِ نجف را داریم به لب مدحت سلطانِ نجف را داریم به سر شوق پریشان نجف را خوردیم فقط شُکرِ خدا نان نجف را   دل اولِ این شعر به ایوانِ نجف رفت گفتیم همه فاطمه و جانِ نجف رفت   باید به درِ خانه‌ی زهرا بنشینیم تا لطف خدارا به تماشا بنشینیم تا در خنک سایه‌ی طوبی بنشینیم تا ظِلِّ قیامت همه بالا بنشینیم   بوسیدنِ دستانِ شما واجب عینی است تعظیم تو بر شیرِ خدا واجب عینی است   دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است آن دخترکی که شده مادر فقط این است کفوی که شده معنی حیدر فقط این است یاسی که شده قبله قمصر فقط این است   خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت از نورِ شما یازده آئینه خدا  ساخت   بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی با نقطه‌یِ با ، نقطه‌یِ پیوند تو هستی آئینه قَدی خداوند تو هستی   چیزی بِجُز از نورِ خداوند نداری سوگند که ای آیِنه مانند نداری   بانو چه شگفت است هُبوتی که تو داری قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری یا جمع جلال و جبروتی که تو داری صد رشته قنات است قنوتی که داری   با تیغ به تو تکیه کند شیرِ خداوند ای خطبه‌یِ تو غیرتِ شمشیر خداوند   از روزِ ازل هر تپشت یادِ علی بود نَبْضَت ، ضربانت ، نَفَسَت نادِ علی بود این هشت فلک فاطمه آبادِ علی بود خانم همه‌ی حرفِ تو فریاد علی بود   از ریشه‌ی آن چادر اگر ریشه‌ی شیعه است از خطبه‌ی بُرَّنده‌ات اندیشه‌ی شیعه است   در سینه اگر آتشی از شور تو داریم در دست اگر رأیتِ منصور تو داریم ما چشم فقط جانبِ منشور تو داریم دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم    از بارِشَت ای ابر ، پُر از لاله شد این باغ  از لطفِ نگاهِ تو چهل ساله شد این باغ   هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما هر تیر توان داد به برخاستنِ ما با ماست همیشه نفسِ بُت شکن ما در سایه‌ی زهراست تمامِ وطنِ ما   صائب  چه خوش آورد زِ شرحِ جگرِ ما "آسایش منزل نبُوَد در سفرِ ما"   یکروز از این ظلم گران هیچ نمانَد از دشمن اسلام نشان هیچ نمانَد از آلِ فلان آل فلان هیچ نمانَد از حسرت این پیر و جوان هیچ نمانَد   یکروز از این دل پَرِ پرواز بسازیم در خاکِ بقیع چار حرم باز بسازیم   گفتید که : سرگرمِ پریشانی خویشم سرخوش زِ سبویِ غمِ پنهانی خویشم شرمنده‌ی جانان زِ گران جانی خویشم دلبسته‌ی یارانِ خراسانی خویشم   یاران خراسانی‌ات امروز بگوشند لب تر بکنی پایِ شما مرگ بنوشند   _لطفی
  در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد   تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد   حجت الله علی الحجة به این معناست که یازده تا حجت الله علینا خلق کرد   مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد   فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل حبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل   در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست   مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست   در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست   محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست   میرود محراب با معبود خلوت میکند رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست   نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست   هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست   بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست   از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست   زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست   شک اگر داری از امثال أبوحامد بپرس مهر بی بی زیر طومار شهادت دیدنی ست   در گرفتاری گره از کارمان وا می کند رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنیست   از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست   در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست "گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"  
چون تو تمام آينه خلق احمدي هر روز روز تو ست به سال پيمبري   ايام شادماني و روز ولادت است هنگام شاد بودن و وقت عبادت است   در مصحف خداي تعالي نوشته بود اين نور با طهور ولايت سر شته بود   پيش از شروع خلقت اين خاك و آسمان اين دانه را به مزرعه عرش كشته بود   از بسكه بود دست توسل به سمت تو هر گوشه اي ز چادر تو رشته رشته بود   چندي به التماس زمين كرده اي نزول اين آخرين مسافرت يك فرشته بود   عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت حب تو در صحيفه مومن نوشته بود   ما را ببخش مدح تو كوثر نداشتيم ما غير چند واژه ابتر نداشتيم   هر دختري كه ام امامت نمي شود يا مادر پيمبر رحمت نمي شود   در مجمع خلايق حق فاطمه يكي است اين وحدت است شامل كثرت نمي شود   آنجا كه پاي كفو علي هست در ميان هر دختري كه لايق وصلت نمي شود   از اينكه آب مهريه ات بود روشن است هر خانه اي كه خانه رحمت نمي شود   فردا بيا كه باز قيامت بپا كني اي بانويي كه بي تو قيامت نمي شود   با اشتياق سمت صراط آوريد رو زهرا بدون برگ شفاعت نمي شود   اين سينه باز حال و هواي مدينه خواست  يا رب دعاي كيست اجابت نمي شود   آخر مدينه راز پس پرده داشته است آخر مدينه يار سفر كرده داشته است   لطف مدام حضرت ياسين به دست توست آري دعا به دست تو آمين به دست توست   آنجا كه سينه در تب اندوه سوخته است  آرامش دوباره وتسكين به دست توست   پير خمين جلوه ي فرزندي ي تو داشت  يعني كه عزت و شرف دين به دست توست   آنجا كه ابر فتنه گري سايه گسترد نابودي تمام شياطين به دست توست   اسلام با دعاي تو پيروز مي شود آري كليد فتح فلسطين به دست توست   اين انقلاب جلوه اي از كوثر تو بود بر روح تو سلام خدا و دو صد درود   _محمد_ زماني
ما با علی امام تو هم رأی می شویم هردم برای شیر خدا ذوالفقار ،تو   آن روزکه تمامی مردم پیاده اند برروی ناقه های بهشتی سوار،تو   آنجابرای اینکه شفاعت شویم ما حتما دودست ساقی خود را بیار،تو   محشر به نام پاک تو محشور میشویم بی اذن تو زدرب جنان دور میشویم   توآمدی که درشب دلها قمرشوی درسینه ی شکسته ی دوران گُهرشوی   توآمدی که قامت دین را بپا کنی برشاخه های نخل ولا برگ و بَرشوی   تو آمدی که سوره کوثربیاوری تو آمدی برای علی بال و پرشوی   توآمدی که مادری ات رانشان دهی تو آمدی که مادر کل بشرشوی   معنای اصل ام ابیهافقط تویی توآمدی که باعث فخرپدرشوی   توآمدی که در دل دریای شعله ها مثل کتاب سوخته ای شعله ور شوی   تو آمدی که برلب سادات روز و شب شعربلند مادرم و میخ درشوی   تو آمدی که باطن شهری عیان شود تو آمدی که شاهدمرگ پسرشوی   من که برای مدح توچیزی نداشتم تنها قلم به صفحه قلبم گذاشتم   _نظری
  هرحاتمي كه دامن احسان گرفته بود ازدست پركرامت تو نان گرفته بود   تا پانهاد نور تو درخانه ی علي آيينه ی تو جلوه دوچندان گرفته بود   آري يهودي از تب خورشيد چادرت عطر هزار صاعقه ايمان گرفته بود   خورشيد بود خيس خجالت كه هرسحر درآسمان چشم توباران گرفته بود   عمرت كمي بلندتراز سوره ی تو بود آن هم درابتداي تو پايان گرفته بود   سجاده ديد پاي ورم كرده ی تو را ازبس تب عبادت تو جان گرفته بود   بر جانماز خويش اگر سايه ميكني اول دعا چقدر به همسايه ميكني          ازبس كه روشن است طلوع پگاه تو خورشيد ذره اي است ز خيل سپاه تو   ازخاطرات شعب ابي طالبت بگو آنجا كه بوي درد شكفت از پگاه تو   خيره شده است ديده كروبيان عرش وقتي كه نورمي دمد از سمت  ماه تو   آري دوبيت در غزل صائب آمده است آن شاعري كه نور گرفت ازنگاه تو   "بوي گل از ادب نكند پاي خود دراز درسايه گلي كه بود خوابگاه تو   فردا چه خاك هاي ندامت به سركند امروز هردلي كه نشد خاك راه تو"   آري نداشتي توبدون علي نظير شايان كوثراست شود همسر غدير   دريا به ياد نور تو در امتداد بود صحرا به شور و شوق تو درگرد باد بود   شب هاي جمعه اين دل زائر به كربلا باشوق عطر سيب حضور تو شاد بود   حتي دمي كه خواستي ازمرتضي انار انفاق آن به سائل مسكين مراد بود   در مزرع تو امربه معروف میوه داشت درباغ تو شكفته ترين گل جهاد بود   حتي ميان آينه خطبه هاي تو تصويرهاي روشني از اتحاد بود   مادر براي امت اسلام بوده اي آن سان كه وصف ام ابيها به ياد بود   از يازده ستاره ات ،امت امام يافت اينگونه بود دين خدا انسجام يافت   جز مهر انتظار زجانان نمي رود آري كرامت از دل باران نمي رود   آن دل كه با ولاي علي عهد بسته است جز در ره ابوذر و سلمان نمي رود   يادحضور روشن فرزند آفتاب ازكوچه باغ هاي جماران نمي رود   با آنكه مي رود ز دل آنچه ز ديده رفت هرگز زسينه ياد شهيدان نمي رود   دشمن اگر چو اَبهره آيد به معركه پيروز ازميانه ی ميدان نمي رود   لطف تو بود وغيرت فرزندهاي تو ازياد ما حماسه لبنان نمي رود   تا جان به آستانه توحيد برده ايم چون ذره ايم وبهره ی خورشيد برده ايم   محمد_ زمانی  
آنکس که در نهايت اخلاص و بندگي ايمان به پاي چادرش افتاده فاطمه ست    آن بانويي که بعد نبي با حماسه اش درس وفا به اهل ولا داده فاطمه ست   قبرش اگرچه شمع و رواقي نداشته قم، تا ابد مدينه‌ی آباد فاطمه ست   يعني به پاي بوسي آئينه اش بيا آه اين ضريح پنجره فولاد فاطمه ست    هستي ماست نوکري اهل بيت او خيرالعمل محبت اولاد فاطمه ست   اين انقلاب جلوه اي از انقلاب اوست بي شک «امام» هديه‌ی ميلاد فاطمه ست   اين انقلاب فاطمي است و حسيني است با رهبري که آينه دارِ خميني است   رحیمی
شنیده می شود از آسمان صدایی که... کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ... نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که... نوشت نام تورا، نام آشنایی که ـ   پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد   نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد دلیل خلق زمین و زمان معین شد   نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است   نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد ز درک خاک مقام فراتری دارد خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد درون خانه بهشت معطری دارد   پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت   چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست و جای صحبت این شاعر زمینی نیست و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست   خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا   که گِرد چادر تو آسمان طواف کند و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند که این شکوه جهان را پر از عفاف کند   کتاب زندگی ات را مرور باید کرد مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد   در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود درون خانه ی تو نان فقر آجر بود شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود   بهشت عالم بالا برایت آماده است حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است   به حکم عشق بنا شد در آسمان علی علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی چه عاشقانه همه عمر مهربان علی! به نان خشک علی ساختی، به نان علی   از آسمان نگاهت ستاره می خواهم اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم....   ...به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم   به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و این بار هم اجازه بده   به افتخار بگوییم از تبار توایم هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم کنار حضرت معصومه در کنار توایم   فضای سینه پر از عشق بی کرانه ی توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست   _حمید_ رضا _برقعی  
قرآن گشودم آیه ی محشر بیاورم میخواستم که سوره ی کوثر بیاورم   من کیستم زفاطمه سر در بیاورم باید کسی شبیه پیمبر بیاورم   هنگام وصفت عقل  مرا ترک می کند معراج رفته شان تو را درک میکند   با نور تو زمین شرف آسمان گرفت چل روز مصطفی ثمری بی کران گرفت   پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت تا آمدم بگویم زهرا زبان گرفت   گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت   مادر سلام، گوشه ی چشمی به ما کنید مادر سلام، درد مرا هم دواکنید   با این امید در زده ام تا که وا کنید لطفی به این اسیر یتیم گدا کنید   حالا اگر چه چادر تو وصله دار هست من سائلم همیشه برایم انار هست   یا آیه آیه آیه ی خود(( هل اتی)) کنی یا از کرم لباس عروسی عطا کنی   چادر امانتی بدهی تا چها کنی یک قوم را به نور خدا آشنا کنی   دنیا تو را نخواست که اینقدر زشت شد خاکی که زیر پای تو آمد بهشت شد   دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور با تو کم است فاصله تا انتهای نور   همسایه ات اگر که شده آشنای نور این بوده است از برکات دعای نور   در آسمان نور چه بدری ،شبیه توست در سال یک شب است که قدری شبیه توست   در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود یادآور بهشت خدای جلیل بود   سرچشمه ی وضوی تو از سلسبیل بود جاروی خانه ی تو پر جبرئیل بود   دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد آبی که گشت مهرییه ی تو گلاب شد   آنکه تورا به جمله ی لولاک می شناخت درک تورا فراتر از ادراک می شناخت   پرواز را چه کس بجز افلاک می شناخت بانوی آب را پدر خاک می شناخت...   نام پدر همیشه به دنبال مادر است خیر العمل محبت زهرا و حیدر است