داشتم برای کارم مطلب اماده میکردم و فکرم خیلی درگیر بود🧐😒 یهو صدای اذان اومد 🕌. پاشدم وضو گرفتم و چادر سر کردم و هنوز ذهنم درگیر کارم بود هیچی انگار به ذهنم نمیرسید😔🤨 به خودم گفتم ولش کن فعلا حواست به نماز باشه😎😇 تا رکعت سوم عالی بودم.💪 یهو رکعت سوم یه ایده خوب اومد تو ذهنم.🤩 🧠🧠🧠🧠🧠 (ذهنم گفت بیا اینم ایده، چقدر از من کار کشیدی ،،و شروع کرد تفسیر کردن موضوع از زاویه های مختلف) 🧠🧠🧠🧠🧠 خلاصه با این کاری که ذهنم انجام داد ، نفهمیدم نماز دومم رو کی تموم کردم تا این حد😨😱 بـــــــــــــلـــــــــه. کوالای تنبلی درون🐨 من،( که نماز خوندن براش سخته) به همکاری نفس اماره و شیطون 👿، کاری کردن حواس من از نمازم که برام خیلی مهــــــم و حیاتی بود بخاطر یه کار مهم دیگه پرت بشه😵‍💫😵 این میشه کادو پیچ کردن کاراشتباه😈🤒 ☠😈💀 کار اشتباه بی دقتی به نماز بود اما ذهن🧠 من به بهانه ی ، پیدا کردن ایده برای کارم،، منو برای مدتی گمراه کرد و قدرت تشخیص رو از من گرفت👀😯🤕 🦊🐨🦊🐨🦊 راه حلتون برای اینکه این اتفاق ها تکرار نشه چیه؟ @Hsah71admin #روباه_مکار 🦊 #دشمن_شناسی 🧨 ᘜ⋆⃟݊🖤•✿ꕥ⊰••""••━━━•─ @bache_shiee_nojavan ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━••""••⊱ꕥ✿•ᘜ⋆⃟݊🖤

#چالش❌❌❌

📻 #قصه‌های_عزیز | قسمت ششم 🌸🎈🌸🎈🌸🎈 🔸این قسمت عزیز جون و نوه کوچولوش باهم دیگه رفتن مجلس روضه ولی اونجا خانمی هست که حتی بعد از تموم شدن مراسم هم گریه‌اش بند نمیاد. عزیز می‌گه اشک‌های این زن یه دلیل مهم داره... نویسنده: حامد عسکری #ماه_عاشقی ❤️ #انیمیشن #امام_حسین ᘜ⋆⃟݊🖤•✿ꕥ⊰••""••━━━•─ @bache_shiee_nojavan ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━••""••⊱ꕥ✿•ᘜ⋆⃟݊🖤

کاش کفش هایی به این دلبری واقعی بود🥺😍 🥿👠👡👢👞🥿👠👡👢👞 #زنگ_تفریح 🎈 #ایده ᘜ⋆⃟݊🖤•✿ꕥ⊰••""••━━━•─ @bache_shiee_nojavan ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━••""••⊱ꕥ✿•ᘜ⋆⃟݊🖤

ا﷽ ❁━⊰✼❆🙋‍♂~🎙~🧕❆✼⊱━❁ 💠داستان حضرت ابراهیم علیه السلام ۲ 🔥🌱🌱🌱🌱🌱🔥 🗿 🪓🗿🪓🗿🪓🗿 #داستان گوینده:معین الدینی 🌸❤️🌸❤️🌸❤️ ᘜ⋆⃟݊🖤•✿ꕥ⊰••""••━━━•─ @bache_shiee_nojavan ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━••""••⊱ꕥ✿•ᘜ⋆⃟݊🖤

✨❤️✨❤️✨ در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگواران ، مرد میان سالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر می ریخت و به شدت گریه می کرد. گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می آورد .آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که درگلو داشتم پرسیدم : پدر جان این شهید با شما چه نسبتی دارد؟ مرد گفت: من اهل روستای ده زیار هستم .اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تگنا بودند . ما نمی دانستیم که او چه کاره است ؛ چون همیشه با لباس بسیجی می آمد . او برای ما حمام ، مدرسه و حتی غسالخانه ساخت . همیشه هر کس گرفتاری داشت برایش حل میکرد. همه اهالی او را دوست داشتند . هروقت پیدایش می شد همه با شادی می گفتند : اوس عباس آمد . او یاور بیچاره ها بود . تا اینکه مدتی گذشت وپیدایش نشد گویا رفته بودتهران . روزی آمدم اصفهان ، عکس هایش را روی دیوار دیدم . مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم : اودوست من است . گفتند: پدر جان ، می دانی او چه کاره است ؟ گفتم: او همیشه به ما کمک می کرد. گفتند: اوتیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود. گفتم: اوهمیشه می آمد برای ما کارگری می کرد . دلم از اینکه اوناشناس آمد و ناشناس رفت آتش گرفته بود. پرواز تا بی نهایت صفحه 266 #قصه_شب 🖤 #شهیدانه ᘜ⋆⃟݊🖤•✿ꕥ⊰••""••━━━•─ @bache_shiee_nojavan ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━••""••⊱ꕥ✿•ᘜ⋆⃟݊🖤

امروز پانزده مرداد سالروز شهادت فرمانده بزرگ نیرویی هوایی شهید بابایی هست امشب رو به نیت امام زمان (عج) و شهید بابایی ،،قبل وضو بگیریم و سه سوره توحید بخونیم😴😴

قرارمون دعای عهد قرارمون زیارت عاشورا

❌❌چالش