eitaa logo
بچه های آسمان ۳۱۳
1.2هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
16.4هزار ویدیو
83 فایل
آنهایی که دلشان میخواست در کربلای حسین (ع) بودند,بدانند,امروز,هر لحظه یک کربلاست جنگ،جنگ نفس گنه آلودس وهوای هوس، واین طرف میدان مهدی فاطمه(س) غریب وتنها اشک می ریزد. مهدی یاوران #گناه نمیکنند!همین» خادم کانال @nafas_aseman_313 تبادل @i_11n8
مشاهده در ایتا
دانلود
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | انتخابِ خدا 🔺 ماجرای عنایت حضرت سیدالشهدا (ع) بر مادر شهید معماریان و شفا گرفتن وی در شب عاشورا ✍🏻 متن تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب را بخوانید👇🏻 https://khl.ink/f/49051 @bachehaeyaseman
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🔺 دقیقاً وقتی تاریکیِ شب به منتهای خویش می‌رسد؛ نزدیکی طلوع فجر؛ قابل حدس یا تشخیص است! دردهای روزافزون جهان، بشارت اتفاقاتِ نزدیکی است ... امّا سؤال اینجاست؛این حادثه‌ی بزرگ که قرنهاست تاریخ آبستنِ آن است؛ کِی بوقوع می‌پیوندد؟ و علّت اینهمه تأخیر آن چیست؟ @bachehaeyaseman
4_5821073286276057839.mp3
13.23M
۶۰ عاشق که می‌شوی؛ در عشق حریص خواهی شد! میخواهی سهم بیشتری از قلب محبوبت را داشته باشی! کسی که عاشق اهل آسمان است؛ هر روز شهید می‌شود! منیّت‌ها، گناهان، مقاومت‌ها، حسادت‌ها و ... هر آنچه سیاهی است را برای محبوبش سَر می‌بُرد! تا بیشتر بخواهندش! باید شهید باشی تا شهید شوی! @bachehaeyaseman
😍✋ با هر نفسی سلام ڪردن عشــق است آقا بـه تـو احترام ڪردن عشــق است اسـم قشنــگت بــه میــان چــون آیــد از روی ادب قیـام ڪردن عشــق است تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 🌺 @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ 🔴فرق زنبور عسل با مگس!! ✍آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): 🐝زنبور روی گل می نشیند و مگس این همه گل را رها کرده و روی زشتی و کثیفی می نشیند... 💢ما هم باید مثل زنبور باشیم و خوبی های مردم را ببینیم! بعضی ها مثل مگس می مانند و فقط دنبال عیب و بدی مردم می گردند.. 💖پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند:... قسم به خدایی که جز او خدایی نیست خداوند مومن را پس از توبه و استغفار عذاب نمی کند مگر به دو چیز: 🛡سوظن به خدا، 🛡و غیبت مردم... غیبت واقعا گرفتاری می آورد. ❤خــداوند توفیق خوش گمانی به خودش و غیبت نکردن را به ما بدهد که گرفتار عذاب الهی نشویم... @bachehaeyaseman
🔹آیـت الله حـق شناس: ✨توصیه می کردنـد که را با ترک کـردن گناهان زبان آغاز کنید و ابتدا با ترک مطلق غیـبت کردن ... @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ ✳️داغی صحرای محشر و حساب و کتاب اعمال... 🌷 روزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. 🔆سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. 🌺روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت 🔥و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» ✨ سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. ☘وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. 🌹پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است... 📘آشنایی با اسوه ها، سلمان فارسی، ص 125؛ به نقل از پند تاریخ، ج 1، ص 190 @bachehaeyaseman
🔴دعای غریق برای ثابت ماندن بر دین در آخرالزمان... ✅بهتره در قنوت هر نماز خوانده شود. ✅حتما مداومت کنیم تا از شر فتنه های آخرالزمان که ایمان انسان را می ربایند،در امان باشیم ان شاءالله.. @bachehaeyaseman
بچه های آسمان ۳۱۳
☁️🌞☁️ 🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۷) 🔵نزاع مجرمان ✅حرف‌هايم که تمام شد خودم را به نيک نزديک
☁️🌞☁️ 🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۸) 🔵جاده های انحرافی ☑️سرانجام از آن تاریکی وحشتناک عبور کردیم و وارد بیابانی بی انتها شدیم . هنوز چند قدمی از غار دور نشده بودیم که نیک ایستاد و گفت:ببین دوست من از اینجا به بعد پیمودن این راه با خطرات بیشتری همراه هست. هرکس در دنیا به نحوی دچار انحراف شده در اینجا نیز گرفتار می شود. 👈سپس به جاده ی روبه رو اشاره کرد و گفت:این راه مستقیما به وادی السلام میرسد. اما باید مواظب بود چون مسیرهای انحرافی زیادی در پیش رو است 💥چرا که جاده های راست و چپ گمراه کننده و راه اصلی راه وسط است. زیر لب زمزمه کردم: الهی اهدنا الصراط المستقیم... 🌑آنگاه از من خواست که پشت سرش حرکت کنم.همه ی کسانی که از غار عبور کرده بودند با نیکهای بزرگ و کوچک خود و با سرعتهای متفاوت جاده را میپیمودند. 💠پس از مدتی راهپیمایی به یک دوراهی رسیدیم.نیک به سمت چپ اشاره کرد و گفت: این جاده ی حسادت🔥 و سرکشی است.هرکس وارد این راه شود سر از جاده ی شرک در می آورد که در نهایت به وادی العذاب منتهی میشود. 🍂در همین حال شخصی را دیدیم که وارد آن جاده شد. لحظاتی به او نگاه کردم و ناراحت شدم که پس از عبور از این همه سختی مسیر انحرافی را در نهایت برگزید ... 🍃از صمیم دل ارزو کردم که پشیمان شود و برگردد. هنوز این خاطره از ذهنم پاک نشده بود که با صحنه ی دیگری مواجه شدم. ♻️شخصی را دیدم با قیافه ی کوچک که ترسان و لرزان از کنار جاده حرکت میکرد.نیک نگاهی به من کرد و گفت: پایت را روی سر این شخص بگذار و رد شو. ⁉️با تعجب پرسیدم:چرا؟ نیک گفت: اینها افرادی هستند که در دنیا متکبر و خودخواه بودند. در اینجا قیافه هایشان کوچک میشود تا مردم آنها را لگدمال کنند. 🔅وقتی تکبر این جور افراد را به یاد آوردم عصبانی شدم با لگدی ان شخص را روی زمین انداختم و بر صورتش پا نهادم و راهم را ادامه دادم. ⚠️چیزی نگذشت که به یک سه راهی رسیدیم. نیک ایستاد و گفت: مستقیم به راه خویش ادامه بده و به سمت راست و چپ توجه نکن. ♨️ زیرا جاده سمت راست مخصوص کسانی است که سخن چین بودند و با نیش زبان خود مردم را آزار ئ اذیت میکردند. در این مسیر گزندگان خطرناکی کمین کرده اند که این عابران را میگزند. ⛔️در همین حال شخصی به آن جاده قدم نهاد و چیزی نگذشت که از لابلای خاک چندین مار بزرگ🐍 و وحشتناک خود را به او رساندند و نیشهای وحشتناک خود را در بدن او فرو کردند... شخص در حالیکه از درد ناله و فریاد میکرد روی خاک افتاد... 🔰بخاطر دلخراش بودن صحنه رویم را به سمت چپ برگرداندم اما از دیدن شخصی که با شکم بسیار بزرگش قادر به راه رفتن نبود و مرتب زمین میخورد تعجب کردم. 🌀چیزی نگذشت که بخاطر نداشتن تعادل به سمت جاده ی چپ کشیده شد و در آن مسیر افتان و خیزان به راه خود ادامه داد. 🔆از نیک پرسیدم چه شد؟ گفت این جاده ی مخصوص رباخواران است که به سخت ترین عذاب الهی گرفتارند... 🔵داغ کردن ✅به تپه ای رسیدیم. تعدادی از ماموران را دیدم که روی جاده ایستادند و چند نفر را متوقف کرده اند.در کنار ماموران شعله های آتش🔥 زبانه می کشید. از ترس و وحشت خودم را به نیک رساندم و مانع از حرکت او شدم. 🌸 نیک لبخندی زد و با مهربانی دستی به روی سرم کشید و گفت:نترس با تو کاری ندارند. اینها در کمین افراد خاصی هستند.در همین لحظه صدای جیغ و فریادی بلند شد . 🍁وقتی نگاه کردم دیدم یک نفر ایستاده و از پیشانی اش دود🌫🔥 و آتش بلند است. سکه ی🕳 گداخته شده ای به پیشانیش چسبانده بودند. در همین حال ماموران سکه ی دیگری برداشتند و اینبار به پهلوی او چسباندند. صدای ناله و فریادهای دلخراشش تمام دشت را پرکرده بود.. 💎با حیرت به نیک نگاه کردم و او گفت:سزای او همین است. اینها سکه هایی است که در دنیا ذخیره و انبار کرده بود و با وجود محرومان و فقیران بسیاری که بودند هیچی به آنها نمیداد و حقشان را ادا نمیکرد. 🌸نیک این را گفت و به سمت پایین تپه حرکت کرد. من هم با ترس و وحشت پشت سرش به راه افتادم . 🔱هنگامی که به ماموران قدرتمند رسیدیم و انها کاری به ما نداشتند و راه را برای عبور ما باز کردند نفس راحتی کشیدم.. ✍ادامه دارد... @bachehaeyaseman