این خصلت جدیدم که از یه سری حرفا خیلی راحت رد میشم و برام بیاهمیتن رو دوست دارم.
هدایت شده از [دُشمݩِعزیز]
ولی من عاشق این فشار و این خستگی و این له شدن بعد از یه روز کامل کار کردنم
عاشق وقتایی که بدنم کنترل مغزم رو به دست میگیره و از شدت خستگی نمی تونم به هیچی فکر کنم
همین وقتایی که نمی فهمم چه جوری خوابم برد
از قافیه ها خسته ، از بحر و هجا خسته
شعرم به چه کار آید ، وقتی تو نمیخوانی ؟(:
چهجوری یه ادم از "کاش زودتر باهاش آشنا شده بودم" میرسه به "کاش هیچوقت باهاش اشنا نشده بودم" ؟