هروقت حالم بد بوده و از همه جا بریده بودم شهدا طلبیدن و اومدم سر مزارشون
یه جوری حالمو خوب کردن که ..
من حتی قصد نداشتم امشب بیام اینجا
ولی هروقت قشنگ تو منجلاب تاریکی و گناه فرو میرم صدام میزنن :)
یکی از بچههای اونجا که باهاش دوستم
فردا میره کربلا و اومده بود حلالیت بگیره
اومد بغلم و باهم فقط گریه کردیم ..
و گفت انشاءالله توام یه شب بیای اینجا
بگی فردا میخوام برم :)💔
یعنی میشه ؟ ..
دیشب ساعت ۴ و نیم خوابیدم و ساعت ۶ پاشدم کارامو کردم و یه سر رفتم اداره پست و کارای اونجارو اوکی کردم
یه مسیر طولانی رو پیاده روی کردم تا رسیدم به مکتب که قرار بود ۱۰۰۰ تا گلدون کاکتوس رو تمیز کنیم و برچسب بزنیم🪴