یکی از بچههای اونجا که باهاش دوستم
فردا میره کربلا و اومده بود حلالیت بگیره
اومد بغلم و باهم فقط گریه کردیم ..
و گفت انشاءالله توام یه شب بیای اینجا
بگی فردا میخوام برم :)💔
یعنی میشه ؟ ..
دیشب ساعت ۴ و نیم خوابیدم و ساعت ۶ پاشدم کارامو کردم و یه سر رفتم اداره پست و کارای اونجارو اوکی کردم
یه مسیر طولانی رو پیاده روی کردم تا رسیدم به مکتب که قرار بود ۱۰۰۰ تا گلدون کاکتوس رو تمیز کنیم و برچسب بزنیم🪴
قرار بود برای ناهار برم جایی ولی زنگ زدم گفتم نمیتونم بیام و رفتم خونه خودمون
ساعت یک بعدازظهر بود که رسیدم خونه
۳ هفته بود که خونه خودمون نرفته بودم😂
درو باز کردم و ۴ تا سوسک مرده دیدم :))