قرار بود برای ناهار برم جایی ولی زنگ زدم گفتم نمیتونم بیام و رفتم خونه خودمون
ساعت یک بعدازظهر بود که رسیدم خونه
۳ هفته بود که خونه خودمون نرفته بودم😂
درو باز کردم و ۴ تا سوسک مرده دیدم :))
تو مکتب هم که بودیم سوسک از زیر هردوتا پام رد شد و خیلی جای تعجب بود که جیغ نزدم
یکی از خانومای مکتب : آفرین از شجاعتت خوشم اومد :)))
خلاصه رسیدم خونه نیم ساعت خوابیدم کارایی که داشتمو انجام دادم ، یه ساک لباس و مانتو برداشتم و کولمو پر از کتاب کردم.
با همون وسایلی که داشتم هلک و هلک رفتم جایی که نهار قرار بود برم ولی نرفتم.
رسیدم اونجا همه : به به یگانه اومد نیروی تازه نفس داریم[😭🤣]
نشستم به خانومای خادم کمک کردم لقمههارو درست کردم و نباتارو جم و جور کردم.