معلم و همکلاسیهای مامانمو دیدم و یه جوری مامانمو یادشون بود و باهم صمیمی حرف میزدن انگار هر چندوقت یه بار همو میدیدن :)))))
داوش فندک داری؟
معلم و همکلاسیهای مامانمو دیدم و یه جوری مامانمو یادشون بود و باهم صمیمی حرف میزدن انگار هر چندوقت
معلم کلاس پنجمش بود و واقعا درعجبم
که چه جوری مامان منو یادش مونده🥲
ساعت ۵ آماده شدم که بعد یه هفته برم باشگاه
جوری خوشحال بودم که مامانم میگفت انگار داری میری عروسی :)😭😂
رسیدیم باشگاه شروع کردیم گرم کردن و به طرز عجیبی نفس کم آورده بودم ، منی که اصلا اونقدر نفس کم نمیارم امروز به زور داشتم تمرینو انجام میدادم .