و بازم فکرمیکردیم فقط همون ۵۰ تا بازوعه..
همینجوری گذشت و هرکدومش ۲۵۰ تا شد :)
یکی از بچهها : عشقم امروز نمیخوای رحم کنیا
مربی خوشحال و خندون : امروز روز منه😏
یه سری تمرین بود که به نوبت باید انجام میدادیم ، نوبت من شد و گفت هرکی انجام داده بره اب بخوره
من : خب منم برم اب بخورم
مربی : بیا وایسا اینجا تمرینتو برو اب خوردن نداریم من تورو میخوام بفرستم مسابقه قوی باش.
کار بعدیمون این بود که حریف بگیریم
و تمرینمون تقریبا ۱۰ دقیقه(فکرکنم)
جاخالی و ضربه بود ، من برای این تمرین
جون میدم انقدر که دوسش دارم😭
تمرین بعدیمون این بود که دست حریفمونو بگیریم و با قدرت هلش بدیم
حریفمو هل میدادم و نوبتش که میشد نمیتونست دستمو خم کنه داد میزد میگفت لنتی الان که نوبت من شد دستتو سفت میکنی؟ :)🤣
حریفم ایشون بود و اینجوری بودم که حریف موردعلاقم رو پیدا کردم چیه بقیه شل و ولن😔😂
من کم میاوردم اون بلندم میکرد میگفت آفرین همینه ادامه بده و وقتی اون کم میاورد این قضیه متقابل بود.
ایشون همکلاسی مبیناعه و تو مدرسه و هیئتا باهمیم ، به مبینا زنگ زدم میگم فلانی حریفم بود
مبینا : اوه اوه نابود شدی پس
من : اون نابود شد :))))))
مبینا : از کارایی که تو مدرسه میکردید مشخص بود تهش حریف هم میشید🤣