با هر سختی ای بود رفتم و وقتی استادمون منو دید گفت به به یگانه خانوم چشممون به جمال شما روشن شد از این طرفا[😭🤣]
بعد از تقریبا یه ماه رفتم کلاس ، اونم چیی بدون مبینا و تنها میخواستم نرم ولی دیدم اگه نرم تمرینام حیف میشه رفتم
تا ساعت یه ربع ۸ اونجا بودم و بعدش زنگ زدم مبینا و گفتم مبینا دیگه نمیکشممم
مبینا : تازه اول پ.اره شدنته عزیزمم
استادمون گفت قشنگ معلومه تمرینت کم بوده فلان آهنگو بهت میدم به شرطی که زیاد تمرینش کنی.
مبینا : خب این که چیز جدیدی نیست برای تو :))
اینم تموم شد و واقعا شانس آوردم که امروز بابام بود وگرنه حاضر بودم همونجا بشینم و خونه برنگردم😭😂
برگشتم خونه و تک تک حرکتارو برای مامانم اجرا کردم و هرکدومو توضیح دادم
و بعد تمرینای امروز واقعا حس کردم هرچی قبلا باشگاه رفته بودم بچه بازی بود.
داوش فندک داری؟
تمرین بعدیمون این بود که دست حریفمونو بگیریم و با قدرت هلش بدیم حریفمو هل میدادم و نوبتش که میشد نمی
این حرکتو رو مامانم زدم و مامانم : اوه ماشاالله
بعد نوبت بابام شد و مودش اینجوری بود که بشین جوجه من تورو بزرگت کردم :)))