همه چی اینجا خیلی قشنگه ، همسفرامون خیلی خوب و مشتین ، با آدمای خوبی رو به رو شدم
از غم زیاد از خود کربلا تا مرز مهران فقط گریه میکردم و هر لحظه سنگینی رو قلبم بیشتر میشد (:
انقدر اتفاقای مختلف افتاد و هرکدومش یه
درس بزرگ بود برامون که الان تازه نیم
درصد از عظمت امام حسین رو متوجه
شدم.[به همین نیم درصدم شک دارم]
نصفه شب دیشب حدود ساعت ۳/۳۰ برای
آخرین بار رفتیم حرم امام حسین ، به لطف
و کرم خودش تونستیم قشنگ زیارت کنیم
اومدیم نشستیم تو صحن رو به روی ضریح و تا نیم ساعت همینجوری سرفه میکردم
حالا این سرفه برای چی بود ؟ اون وسط نفس کم آورده بودم و رسما رو به موت بودم :)😭😂😂
تو همون وضعیتم هی یه چی میگفتم بچهها از خنده غش میکردن دور و بریامون همه ایرانی بودن و حتی اوناهم میخندیدن
آخرش اینجوری بودن که مگه تو مریض نبودی دو دقیقه اروم بگیر تطدسنطدیتتث
همونجا گفتم چی میشه یه بار دیگه برم زیارت
دلم واقعا اروم و قرار نداشت انگار قلبمو گذاشته بودم تو حرم امام حسین و داشتم برمیگشتم
967.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دقیقا همینجا که داشتم حرفای آخرمو میزدم یکی از بچههای کاروانو دیدم که در به در دنبال یکی میگشت تا باهاش بره داخل حرم.