eitaa logo
baghdad0120
1.2هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
5هزار ویدیو
50 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستمو بگیر نذار ازت جدا بشم که جانمی فقط نه صاحب منی که صاحب الزمانمی توووو... صدای هر نمازمی @baghdad0120
«من به‌خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم و می‌روم تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س) را بگیرم». @baghdad0120
2.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ""، سناریوی تکراری غرب و "مافیا"ی آمریکا، در بحران‌هایی که خودش به‌وجود می‌آورد. از ایجاد آشوب و فتنه‌گران سال ۸۸ در ایران، تا ایجاد آشوب در عراق و در سوریه و ایجاد داعش جنایتکار و حالا هم در ...!!! 🔺یه عده جنازهٔ جعلی رو خوابوندن جلوی دوربین، که مثلاً این‌ها کشته‌های غیرنظامی اوکراینی توسط نیروهای روسیه هستند. ‼️ اما.... در این بین، گویا حوصلهٔ یکی از جنازه‌ها سر می‌ره...😂🤣 @baghdad0120
تازه می خواست دلش سرخوش مبعث باشد خبر آمد که حسین بن علی را ز مدینه راندند ۲۸رجب سالروز حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه به مکه 🚩 @baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_علی_یوسف_عطیه #شهید_مدافع_حرم_علی_یوسف_عطیه #حزب_الله #صلوات 🌷
🕊 اردکانی هنگامی که شهید صاحب کرم تصمیم به رفتن گرفت، موقع خروج، همسرش از او پرسید مردم دلیل رفتنت را پرسیدند، به آن‌ها چه بگویم و شهید گفت: بگو با خواست خودش رفت و خود را فدای اهل بیت (ع) و دینش کرد. 🌷 @baghdad0120
🕊 ‏بگذار تا ببینمش اکنون که مۍرود اۍ اشک! از چه راه تماشا گرفته‌ای؟ @baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم داستان( ) 🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎 📝 من هم نمی توانستم ببخشم. هر چیزی که منوچهر را می آزرد، من را بیش تر آزار می داد. انگار همه غریبه شده بودند. چقدر بهش گفتم گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید؛ هیچ نگفت. اما من توقع داشتم. توقع داشتم روز جانباز از بنیاد یکی زنگ بزند و بگوید یادشان هست. چه قدر منتظر ماندم. همه جا را جارو کشیده بودم. پله ها را شسته و دستمال کشیده بودم. میوه ها را آماده چیده بودم و چشم به راه تا شب ماندم. فقط به خاطر منوچهر که فکر نکند فراموش شده. نمی خواستم بشنوم «کاش ماهم رفته بودیم.» نمی خواستم منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش برنمی آید؛ که زیادی است. نمی خواستم بشنوم « ما را بیندازند توی دریاچه نمک، نمک شویم، اقلا به یک دردی بخوریم.» همه ی ناراحتیش می شد یک حلقه اشک توی چشمش و سکوت می کرد. اما من وظیفه خودم می دانستم که حرف بزنم، اعتراض کنم.......
ما دوسال در خانه های سازمانی حکیمیه زندگی می کردیم. از طرف نیروی زمینی یک طبقه بهمان دادند. ماشین را فروختیم، یک وام از بنیاد گرفتیم و آن جا را خریدیم. دور و برمان پر از تپه و بیابان بود. هوای تمیزی داشت. منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده می کرد. بعد از ظهرها با هم می رفتیم توی تپه ها پیاده روی. یک گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهی تابه ای که به اندازه ی دوتا نیم رودرست کرده جا داشت خریدیم. با یک کتری و قوری کوچک و یک قمقمه. دوتایی می رفتیم پارک قیطریه. برای علی و هدی دوچرخه خریده بود. پشت دوچرخه هدی را می گرفت و آهسته می برد و هدی پا می زد تا دوچرخه سواری یاد گرفت. حکیمیه از شهر و بیمارستان دور بود؛ اگر حالش بد می شد، می ماندیم چه کار کنیم. زمستان سردی داشت. آن قدر که گازوئیل یخ می زد. سختمان بود. پدرم خانه ای داشت که روبه راهش کردیم و آمدیم یک طبقه اش را نشستیم. فریبا و جمشید طبقه ی دوم و ما طبقه ی سوم آن خانه. منوچهر دوست داشت به پشت بام نزدیک باشد. زیاد می رفت آن بالا..... 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد..... ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 @Baghdad0120