هدی دست انداخت دور گردن منوچهر
و هم دیگر را بوسیدند.
نتوانست بماند.
گفت: نمی توانم این چیزها را ببینم ببریدم خانه.
فریبا هدی را برد.
یکدفعه کف اتاق نگاه کردم دیدم پر از خون است.
آنژیوکت از دست منوچهر در آمده بود و خونش می ریخت.
پرستار داشت دستش را می بست که صدای اذان پیچید توی بیمارستان.
منوچهر حالت احترام گرفت.
دستش را زد توی خون ها که روی تشک ریخته بود و کشید به صورتش.
پرسیدم:منوچهر جان چه کار می کنی؟
گفت:«روی خون شهید وضو می گیرم.»
😭
دو رکعت نماز خوابیده خواند.
دستش را انداخت دور گردنم.
گفت:«من را ببر غسل شهادت کنم.» مستاصل ماندم.😭
گفت:«نمی خواهم اذیت شوی.»
یک لیوان آب خواست.
تا جمشید لیوان آب را بیاورد،
پرستار یک دست لباس آورد و دوتایی لباسش را عوض کردیم.
لیوان آب را گرفت.
نیت شهادت کرد و با دست راستش آب ریخت روی سرش.
جایی از بدنش نمانده بود که خشک باشد.
تا نوک انگشت پایش آب می چکید.....
😭😭😭
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@Baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#رمان_خوب_ایرانی
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای عشق بی نشان
ای ماه جمکران
عجل ظهورک
یاصاحب الزمان
دارم غروب هر
جمعه به لب دعا
یابن الحسن بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨
#کلام_شهید
«همیشه با توکل به خدا و توجه به ائمه معصومین(ع) واطاعت از دستورات رهبرعزیز وعالیقدرمان بر دشمنان بتازید تا آنها را از صفحه روزگار بردارید و هیچ وقت بر پیروزیهایتان مغرور نشوید».
#شهید_عباس_کریمی
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_مجید_نان_آور #شهید_مدافع_حرم_مجید_نان_آور مجید نان آور" از نیروها
✨
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
#شهید_داود_مرادخانی
#شهید_مدافع_حرم_داود_مرادخانی
داود مـرادخانی مومنی مهربان وخوشرو بود که علاقهاش به امام راحل وصفناپذیر بود. فرمان ولایت همیشه ارجحترین پیام زندگیاش بود. به نماز عشق میورزید و خواندن نماز اول وقت از مـهمتـرین ویـژگیهـایش به شمار میرفت. شهید داود مرادخانی اهمیت خاصی بـه حـجاب و عـفـاف قـائـل بـود و همـواره دو دخـتـرش را به برترین حجاب توصـیه مـیکرد. در هـنـگام کـار روحـیهای جهادی و توام با تواضع داشت. شهید، همسری وفادار و پدری دلسوز و مهربان بود. او همیشه الگو بود و اهل مطالعه و کتاب.نماز شب از عادتهای همیشگیاش بود. وقتی به هر دلیل از چیزی ناراحت میشد به قرآن روی میآورد. آیههای نور بود که آن شـهید بـزرگوار را آرام میکرد. تنها ملاک او در زندگی رضای خداوند متعال بود. با حمله دشمنان قسم خورده اسلام به حرم امامان و حضرت زینب(س)، داوطلبانه به مدافعان حرم پیوست و در نجات برادران و خواهران مسلمانش صفحاتی شکوهمند از حماسه آفرید.داود مرادخانی در ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ به آرزوی دیرینهاش دست یافت و در سوریه به وصال معبود رسید و حسینوار در راه دفاع از حریم زینبی به همرزمان شهیدش پیوست
#صلوات 🌷
#مدافعان_حرم
#قاسم_بن_الحسن
#شهدای_مدافع_حرم
@baghdad0120
✨
اگر امام زمان (عج)
غیبت کرده است...
این غیبت ماست نه غیبت او
این ما هستیم که چشمان خود را بسته ایم
این ما هستیم که آمادگی نداریم...!
#شهید_مصطفی_چمران
۶روز تا نیمه شعبان✨🌸🍃
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
سخنش با تو !
ای خواهرم!بیش از هر چیز که پشت ابر قدرت ها را به لرزه در آورد و ضربه مهلکی است که بر سر آنان فرود می آورد؛حجاب و عفاف توست که تاثیرش بیش از ریختن خون هر شهید است.
#شهیدانه
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad012
✨
مےگفتچشمانشهدا
بهـ راهےاستکهازخودبهـ
یادگـارگذاشتهاند
اماچشممابهروزیےاست
کہ باآنانروبهروخواهیمشد!
#ابو_مهدی_المهندس ♥️
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
أنت جمیل حین تبتسم
و جهان به اعتبار خندهی تو زیباست سردارم❤️
#سرداردلــــ❤️ــها
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_سی_وچهار
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎
📝 #قسمت_سی_وچهار
#مجـیـــر
سرم را گذاشتم روی دستش.
گفت:«دعا بخوان.» آن قدر آشفته بودم که تند تند فاتحه می خواندم.
حمد و سه تا قل هوالله و اناانزلناه
می خواندم.
خندید. گفت:«انگار تو عاشق تری.
من باید شرم حضور داشته باشم.
چرا قاطی کرده ای؟»
هم دیگر را بغل کردیم و گریه کردیم.
گفت:«تورا به خدا ، تورا به جان عزیز زهرا دل بکن.»
من خودخواه شده بودم.
منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم، حاضر شده بودم بدترین دردها را بکشد، ولی بماند.
دستم را بالا آوردم و گفتم: خدایا من راضیم به رضایت.
دلم نمی خواهد منوچهر بیش تر از این عذاب بکشد.
منوچهر لب خند زد و شکر کرد.
دهانش خشک شده بود.
آب ریختم دهانش. نتوانست قورت بدهد.
آب از گوشه لبش ریخت بیرون،
اما «یا حسین» قشنگی گفت.
به فهیمه و محسن گفتم وسایل را جمع کنند و ببرند پایین.
می خواستند منوچهر را ببرند سی سی یو.
از سر تا نوک انگشتان پاش را بوسیدم. برانکار آوردند.
با محسن دست بردیم زیر کمرش،
علی پاهاش را گرفت و نادر شانه هاش را. از تخت که بلندش کردیم،
کمرش زیر دستم لرزید.
منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روی تخت بیمارستان نباشد.😭
او را بردند..........😭