eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم داستان( ) 🍃✨
آن قدر خاکی بود که صورت وموهایش زرد شده بود. یک راست چپاندمش توی حمام. منوچهر خیلی تمیز بود. توی این شش ماه چند بار بیشتر حمام نکرده بود. یک ساعت سرش را می شستم که خاک از لای موهایش پاک شود. یک ساعت و نیم بعد، از حمام آمد بیرون و نشستیم سر سفره. در کیفش را باز کرد و سوغاتی هایی که برایم آورده بود درآورد. یک عالم سنگ پیدا کرده بود به شکل های مختلف. با سوهان و سمباده صافشان کرده بود. رویشان شعر نوشته بود، یا اسم من و خودش را کنده بود. چند تا نامه که نفرستاده بود هنوز توی ساکش بود. گفت: «وقتی نیستم بخوان.»... حرف هایی را که روش نمی شد به خودم بگوید، برایم می نوشت، اما من همین که خودش را می دیدم بیشتر ذوق زده بودم.
صبح همه آمدند خانه ی ما. ناهار خانه ی پدر منوچهر بودیم. از آنجا ماشین بابا را برداشتیم و رفتیم ولی عصر برای خرید عید. به نظرم شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد. سر تا پایش را ورانداز کردم و مبارک باشیدی گفتم. برایش عیدی شلوار لی خریده بودم، اما منوچهر معذب بود. می گفت:«فرشته باور کن نمی توانم تحملش کنم.»... چه فرق هایی داشتیم! منوچهر شلوار لی نمی پوشید؛ ادوکلن نمی زد. من یواشکی لباس های او را ادوکلنی می کردم. دست به ریشش نمی زد، همیشه کوتاه و آنکادر شده بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند. انگشتر طلایی را که پدرم سر عقد هدیه داده بود. دستش نمی کرد. حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند، اما من این چیزها را دوست داشتم. مادرم میگفت: الهی بمیرم برای منوچهر که گیر تو افتاده؛ و دایی حرفش را تایید کرد. من از این که منوچهر این همه در دل مادر و بقیه فامیل جا باز کرده بود قند در دلم آب می شد. اما به ظاهر اخم کردم و به منوچهر چشم غره رفتم و گفتم: وقتی من را اذیت می کند که نیستید ببینید.... 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد.....✍ ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 @Baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمستان خسته شد از بی بهاری جهان می لرزد از این بی قراری بیا آقا ...🍃 یا‌رَبیعَ‌ألأَنام @baghdad0120
┄┅┅┅┅❁💛❁┅┅┅┅┄  https://rubika.ir/joinc/BDFIHDHB0DXSBVHCNWNYSCLZPPMTWYHF
« خدایا امید آن دارم که سرخی خونم،سیاهی گناهانم را غسل دهد و پاک شدن از گناه موجب آن شود که در جمع شهدای اسلام سرافکنده نباشم» @baghdad0120
رایحه حجابت اگر چه دل از اهل خیابان نمی‌برد ... اما بدجور خدا را عاشق می‌کند.🦋 @baghdad0120
✨ ✍حاج قاسم سلیمانی: سر دفاع از انقلاب ما تازه رسیدیم به نقطه شروع... ✨ 🇮🇷سردار دلها: علمای ما می‌فرمایند: «چهل سالگی در واقع دوره ای بوده که پیامبران به نبوت می‌رسیدند. انقلاب ما تازه به نبوت خودش رسیده، شروع ولایت و کارش است. خیلی آمادگی می‌خواهد و این آمادگی باید تا لحظه ظهور و برقراری حکومت امام عصر(عج) ادامه پیدا کند.» گردان سایبری فرهنگی https://eitaa.com/joinchat/1124073552C6763fa43b2
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم داستان( ) 🍃✨
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📝قسمت یازدهم هفته ی اول عید به همه گفتم قرار است برویم مسافرت. تلفن را از پریز کشیدم. آن هفته را خودمان بودیم؛ دور از همه. بعد از عید. منوچهر رفت توی سپاه. رسما سپاهی شد. من بی حال و بی حوصله امتحان نهایی می دادم. احساس می کردم سرما خورده ام. استخوان هایم درد می کرد؛ امتحان آخر را داده بودم و آمده بودم . منوچهر از سر کار یک سر رفته بود خانه ی پدرم. مادرم قورمه سبزی برایمان ریخته بود، داده بود منوچهر آورده بود. سفره را آورد. زیر چشمی نگاهم می کرد و می خندید. گفتم: چیه؟ خنده دارد؟ بخند تا هم مریض شوی. گفت:«من از این مریضی ها نمی گیرم» گفتم: فکر می کند تافته ی جدابافته است. گفت:«به هر حال، من خوشحالم، چون قرار است بابا شوم و تو مامان» نمی فهیدم چه می گوید
گفت:«شرط می بندم، بعد از ظهر وقت گرفته ام برویم دکتر.» خودش با دکتر حرف زده بود، حالت های من را گفته بود. دکتر احتمال داده بود باردار باشم. زدم زیر گریه. اصلا خوشحال نشدم. فکر می کردم بین من و منوچهر فاصله می اندازد. منوچهر گفت:«به خاطر تو رفتم، نه به خاطر بچه. این را هم می گویم، چون خوابش را دیده ام.» بعد از ظهر رفتیم آزمایش دادیم. منوچهر رفت جواب را بگیرد. من نرفتم. پایین منتظر ماندم. از پله ها که می آمد پایین، احساس کردم از خوشی روی هوا راه می رود. بیش تر حسودیم شد. ناراحت بودم. منوچهر را کامل برای خودم می خواستم. گفت:«بفرمایید مامان خانم. چشمتان روشن.» اخم هایم تا دم دماغم رسییده بود. گفت:«دوست نداری مامان شوی؟» دیگر طاقت نیاوردم. گفتم: نه دلم نمی خواهد چیزی بین من و تو جدایی بیندازد. هیچی، حتی بچه مان. تو هنوز بچه نیامده توی آسمانی. منوچهر جدی شد. گفت:«یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتواند اندازه ی سر سوزنی جای تو را در قلبم بگیرد. تو فرشته ی دنیا و آخرت منی.»....
واقعا نمی توانستم کسی را بین خودمان ببینم، هنوز هم احساسم فرق نکرده، اگر کسی بگوید من بیشتر منوچهر را دوست دارم، پکر می شوم. بچه ها می دانند. علی می گوید: ما باید بدویم تا مثل بابا توی دل مامان جا بشویم. می گویم: نه، هر کسی جای خودش را دارد. علی روز تولد حضرت رسول به دنیا آمد. دعا کرده بودم آن قدر استخوانی باشد که استخوان هایش را زیر دستم حس کنم. همین طور بود، وقتی بغلش کردم، احساس خاصی نداشتم. با انگشت هاش بازی کردم. انگشت گذاشتم روی پوستش، روی چشمش. باور نمی کردم بچه ی من است. دستم را گذاشتم جلوی دهانش، می خواست بخوردش. آن لحظه تا فهمیدم عشق به بچه یعنی چه. گوشه ی دستش را بوسیدم. منوچهر آمد، با یک سبد بزرگ گل کوکب لیمویی. از بس گریه کرده بود، چشم هاش خون افتاده بود. تا من را دید؛ دوباره اشک هایش ریخت. گفت:«فکر نمی کردم زنده ببینمت. از خودم متنفر شده بودم.»... علی را بغل گرفت و چشم هایش را بوسید. همان شکلی بود که توی خواب دیده بود. پسری با چشم های مشکی درشت و مژه های بلند. علی را داد دستم روزنامه انداخت کف اتاق و دو رکعت نماز خواند؛ نشست، علی را بغل گرفت و توی گوشش اذان و اقامه گفت. بعد بین دست هایش گرفت و خوب نگاهش کرد. گفت:«چشم هایش شبیه توست، هی توی چشم آدم خیره می شود؛ آدم را تسلیم می کند. تا صبح پای تختم بیدار ماند؛ 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد..... ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّهُم‌‌یَرَوْنَهُ‌بعِیداوَنَراهُ‌قَرِیبا..! و‌‌من‌هـر روز‌ در‌انتـظار‌آمدنت‌هستـم هرلحظه‌بیشتر‌حس‌می‌ڪنـم‌ڪه‌آمدنت نزدیڪ‌است‌ ڪه‌بی‌قـراری‌دلها،خـود‌گواه‌این‌مدعاست..! سلام‌امیـد‌دلها.. .. @Baghdad0120
امام علی (علیه ‌السلام): تَجَرَّعِ الغَیظَ؛ فَإنِّی لَم أرَ جُرعَةً أحلی مِنها عاقِبَةً ولا ألَذَّ مَغَبَّةً. جرعه‌های خشم را فرو خور که من جرعه‌ای با سرانجامی شیرین‌تر و آینده‌ای گواراتر از آن ندیده‌ام Swallow the swings of wrath, for I have not seen any swing with a sweeter final and a fresher future than it نهج البلاغه، ‌الکتاب 31 @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما معجزهٔ روزگاریم ما به چشم دل دیدیم که با یک گل، بهار می‌شود🍃🌸 آنجا که در زمستان ایران گلی از جنس نور آمد✨🌸 و دل‌های یخ‌زده را بهاری کرد.🌱 گرامی باد.🌸🍃 @baghdad0120
🇮🇷 انقلاب اسلامی گرامی باد 🌷🍃 #ماه_رجب @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#قهرمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷۴۳
امام خمینی : «اگر زن های انسان ‌ساز از ملتها گرفته شوند ملتها به شکست و انحطاط خواهند رسید ». @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷ما با الله اکبر شاه را بیرون کردیم امام خمینی(ره): 💠ما با فریاد، محمدرضا را بیرونش کردیم. شما خیال می‌کنید با تفنگ بیرون کردیم؟ با فریاد، با «الله اکبر»! این قدر بر مغز اینها کوبیده شد که خودشان را باختند و فرار کردند. از این مملکت رفتند. @baghdad0120