baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_علی_یوسف_عطیه #شهید_مدافع_حرم_علی_یوسف_عطیه #حزب_الله #صلوات 🌷
✨
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
#شهید_محمد_صاحبکرم اردکانی
#شهید_مدافع_حرم_علی_محمد_صاحبکرم_اردکانی
هنگامی که شهید صاحب کرم تصمیم به رفتن گرفت، موقع خروج، همسرش از او پرسید مردم دلیل رفتنت را پرسیدند، به آنها چه بگویم و شهید گفت: بگو با خواست خودش رفت و خود را فدای اهل بیت (ع) و دینش کرد.
#صلوات 🌷
#مدافعان_حرم
#قاسم_بن_الحسن
#شهدای_مدافع_حرم
@baghdad0120
✨
#شهیدانه🕊
بگذار تا ببینمش اکنون که مۍرود
اۍ اشک!
از چه راه تماشا گرفتهای؟
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_بیست_وششم
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎
📝 #قسمت_بیست_وششم
#مجـیـــر
من هم نمی توانستم ببخشم.
هر چیزی که منوچهر را می آزرد، من را بیش تر آزار می داد.
انگار همه غریبه شده بودند.
چقدر بهش گفتم گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید؛
هیچ نگفت.
اما من توقع داشتم.
توقع داشتم روز جانباز از بنیاد یکی زنگ بزند و بگوید یادشان هست.
چه قدر منتظر ماندم.
همه جا را جارو کشیده بودم.
پله ها را شسته و دستمال کشیده بودم.
میوه ها را آماده چیده بودم و چشم به راه تا شب ماندم.
فقط به خاطر منوچهر که فکر نکند فراموش شده.
نمی خواستم بشنوم
«کاش ماهم رفته بودیم.»
نمی خواستم منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش برنمی آید؛
که زیادی است.
نمی خواستم بشنوم
« ما را بیندازند توی دریاچه نمک، نمک شویم، اقلا به یک دردی بخوریم.»
همه ی ناراحتیش می شد یک حلقه اشک توی چشمش و سکوت می کرد.
اما من وظیفه خودم می دانستم
که حرف بزنم،
اعتراض کنم.......
ما دوسال در خانه های سازمانی حکیمیه زندگی می کردیم.
از طرف نیروی زمینی یک طبقه بهمان دادند.
ماشین را فروختیم، یک وام از بنیاد گرفتیم و آن جا را خریدیم.
دور و برمان پر از تپه و بیابان بود.
هوای تمیزی داشت.
منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده می کرد.
بعد از ظهرها با هم می رفتیم توی تپه ها پیاده روی.
یک گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهی تابه ای که به اندازه ی دوتا نیم رودرست کرده جا داشت خریدیم.
با یک کتری و قوری کوچک و یک قمقمه.
دوتایی می رفتیم پارک قیطریه.
برای علی و هدی دوچرخه خریده بود.
پشت دوچرخه هدی را می گرفت و آهسته می برد و هدی پا می زد تا دوچرخه سواری یاد گرفت.
حکیمیه از شهر و بیمارستان دور بود؛
اگر حالش بد می شد، می ماندیم چه کار کنیم.
زمستان سردی داشت.
آن قدر که گازوئیل یخ می زد.
سختمان بود. پدرم خانه ای داشت که روبه راهش کردیم و آمدیم یک طبقه اش را نشستیم.
فریبا و جمشید طبقه ی دوم و ما طبقه ی سوم آن خانه.
منوچهر دوست داشت به پشت بام نزدیک باشد.
زیاد می رفت آن بالا.....
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@Baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#رمان_خواندنی
#رهبر_انقلاب
بنظر من اوکراین هم قربانی سیاست بحرانسازی آمریکاست.
آمریکا اوکراین را به این نقطه کشاند. آمریکا با ورود در مسائل داخلی آن کشور، راه انداختن اجتماعات علیه دولتها، حرکت مخملی به وجود آوردن، کودتای رنگی درست کردن، حضور سناتورهای آمریکایی در داخل اجتماعات معارضه، این دولت را برداشتن آن دولت را گذاشتن طبعاً به همین جاها منتهی میشود.
#قاسم_بن_الحسن
#رهبر_انقلاب
با جنگ و تخریب در هر جای دنیا مخالفیم. این حرف ثابت ماست. ما با کشته شدن مردم، با تخریب زیربناهای ملتها تایید نمیکنیم در هر جای دنیا که اتفاق بیفتد. ما مثل غربیها نیستیم که چنانچه بمب را سر کاروان عروسی در افغانستان بیندازند و عروسی را به عزا تبدیل کنند این را مبارزه با تروریسم بدانیم و جنایت نیست. اینها منطقشان این شکلی است. در افغانستان در عراق آمریکا در شرق سوریه چه میکند. چرا نفت سوریه و پول ثروت ملی افغانستان را میدزدند و غصب میکنند؟!
#قاسم_بن_الحسن
@Baghdaad0120
#حدیث_روز
#قاسم_بن_الحسن
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله):
مُداراةُ النّاسِ نِصْفُ الإیمانِ، وَ الرِّفقُ بِهِْم نِصْفُ العَیْشِ
مدارا کردن با مردم نیمى از ایمان است و ملاطفت با آنان نیمى از زندگی
Tolerance towards people secures half of one’s faith, and showing leniency towards them is half of one’s life
کافی، ج 2، ص 117
#حدیث #احادیث #حدیث_گرافی #اهلبیت #یاحسین #یاعلی #شيعة #Shia #shiaart #Muslims #karbala #yahussain
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
❄عجب ماهیه این اسفند ماه ❄️
شهید حمید باکری ۶ اسفند 🌺
شهید حسین خرازی ۸ اسفند 💮
شهید امیر حاج امینی ۱۰ اسفند 🌺
شهید حاج ابراهیم همت ۱۷ اسفند 💮
شهید حجت الله رحیمی ۱۸ اسفند 🌺
شهید عبد الحسین برونسی ۲۳ اسفند 💮
شهید حاج عباس کریمی ۲۴ اسفند 🌺
شهید مهدی باکری ۲۵ اسفند💮
هدیه به روح مطهرشان صلوات🌹
#شهدا
#اسفند_ماه
#شهدای_اسفند
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
⭕️ ولی بحث رنگ چشم نیست، همه چیز رو قدرت رسانه تعریف میکنه؛ حدود ۱۳۰ پست دربارهی #اوکراین در یک پیج اینستاگرام bbc فقط در ۲ روز!
#قاسم_بن_الحسن
#اخبار_روز
@baghdad0120
⭕️ راه تمدن غرب از گذرگاه #اوکراین میگذرد!
هرکه دارد هوس امریکا، کانادا، سوئد، سوئیس، آلمان،فرانسه و... بسم الله
رونوشت: قرارگاه خاتم الاشقیاء اصلاحات :)
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
1_1504986663.mp3
7.99M
باز یک قصه که هر هفته شده غصه دل
کربلا، یک شب جمعه حرمت، وای حسین
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#قاسم_بن_الحسن
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
#سردار_دلها
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
بین خودمان بماند سردار
خبرشهادتت چه بی مقدمه قلبم رافشرد
چه بی مقدمه عرق سرد روی بدن نشاند
چه بی مقدمه اشکمان را جاری کرد
و حالا بعد از تو...
کاش بعد از تو
علی تنها نماند ...
#سردار_دلها
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨
✍حاج قاسم سلیمانی:
اولین پایه ی رسیدن به مقام شهید و به مقام شهادت، مسئله هجرت است. هجرت از خود، هجرت از مقامات خود، هجرت از مال خود، هجرت از مکان خود، هجرت از دلبستگیهای خود، هجرت از زیباییهای خود. شهدا، این هجرت را در همهی ابعادش در حد کمال انجام دادند.
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0129
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مــن سخــت نمیـــگیـــرم
سـخــت اســـت جــهــان بــی تــو
#حاج_قاســم💔
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_بیست_وهفتم
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎
📝 #قسمت_بیست_وهفتم
#مجـیـــر
دست هایم دور دست منوچهر،
که دوربین را جلوی چشم هایش گرفته بود و آسمان را تماشا می کرد.
حلقه کردم و
گفتم: من از این پشت بام متنفرم.
ما را از هم جدا می کند. بیا برویم پایین.
نمی توانستم ببینم آسمان و پرواز چند پرنده منوچهر را بکشد بالای پشت بام و ساعت ها نگهش دارد.
منوچهر گفت:«دلم می خواهد آسمان باز شود و بالاتر را ببینم.»...
شانه هایم را بالا انداختم همچین دوربینی وجود ندارد.
منوچهر گفت:«چرا هست، باید با دلم بسازم. اما دلم ضعیف است.»...
دستم را کشیدم و مثل بچه های بهانه گیر
گفتم: من این حرف ها سرم نمی شود. فقط می بینم تو را از من دور می کند، همین. بیا برویم پایین.
منوچهر دوربین را از جلوی چشمش برداشت.
دستش را را روی دستم گذاشت و
گفت:«هر وقت دلت برایم تنگ شد بیا این جا. من آن بالا هستم.»...
دلم که می گیرد، می روم پشت بام.
از وقتی منوچهر رفت، تا یک سال آرامش نشستن نداشتم.
مدام راه می رفتم.
به محض این که می رفتم بالا کمی که راه می رفتم،
می نشستم روی سکو و آرام می شدم؛
همانجا که منوچهر می نشست، رو به روی قفس کبوترها.
می نشست پایش را دراز می کرد،
دانه می ریخت و کبوترها می آمدند روی پایش می نشستند و دانه بر می چیدند.
کبوتر ها سفید سفید بودند یا یک طوق دور گردنشان داشتند.
از کبوترهای سیاه یا قهوه ای خوشش نمی آمد.
می گفتم: تو از چیه این پرندها خوشت می آید؟
می گفت:«از پروازشان» چیزی که مثل مرگ دوست داشت لمسش کند...
دوست نداشت توی خواب بمیرد.
دوستش، ساعد که شهید شد.
تا مدتی جرات نمی کرد شب بخوابد.
شهید ساعد جانباز بود توی خواب نفسش گرفت تا برسد بیمارستان شهید شد.
چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می کند،
بی خواب است.
بدش می آمد هوشیار نباشد و برود.
شب ها بیدار می ماندم تا صبح که او بخوابد.
برایم سخت نبود با این که بعد از اذان صبح فقط دو سه ساعت می خوابیدم، کسل نمی شدم.
شب اول منوچهر بیدار ماند.
دوتایی مناجات حضرت علی علیه السلام می خواندیم.
تمام که می شد از اول می خواندیم،
تا صبح.
شب های دیگر برایش حمد می خواندم
تا خوابش ببرد.
هر جایش درد داشت دست می گذاشتم و هفتاد حمد می خواندم.
مدتی هوایی شده بود.
یاد دوکوهه و بچه های جبهه افتاده بود به سرش.
کلافه بود.
یک شب تلویزیون فیلم جنگی داشت.
یکی از فرماندهان با شنیدن اسم رمز فریاد زد حمله کنید.
بکشیدشان.
نابودشان کنید.
یک هو صدای منوچهر رفت بالا
« که خاک بر سرتان با فیلم ساختنتان! کدام فرمانده جنگ
می گفت حمله کنید؟
مگر کشور گشایی بود؟
چرا همه چیز را ضایع می کنید؟...»
چشم هایش را بسته بود از عصبانیت و بد و بیراه می گفت.
تا صبح بیدار بود.
فردا صبح زود رفت بیرون.
باغ فیض نزدیک خانه مان است.
دو تا امامزاده دارد.
می رفت آنجا. وقتی برگشت چشم هایش پف کرده بود. نان بربری خریده بود.
حالش را پرسیدم.
گفت:«خوبم، ولی خسته ام، دلم می خواهد بمیرم.»😭
به شوخی گفتم: آدمی که می خواهد بمیرد، نان نمی خرد.
خنده اش گرفت.
گفت:«یک بار شد من حرف بزنم، تو شوخی نگیری؟»
اما آن روز هر کاری کردم سرحال نشد.
خواب بچه ها رادیده بود.
نگفت چه خوابی......... 😭
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@Baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#مجیر