eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
baghdad0120
مجیر: بسم الله الرحمن الرحیم 📝#قسمت_هفت «حالا من قربانی شدم یا تو؟» منوچهر زل زد به چشم هام، چشم
مجیر: بسم الله الرحمن الرحیم 📝 اول دوم مهر بود. سر سفره ی ناهار از رادیو شنیدیم سربازهای منقضی 56 را ارتش برای اعزام به جبهه خواسته. از منوچهر پرسیدم: منقضی 56 یعنی چه گفت:« یعنی کسانی که سال 56 خدمتشان تمام شده.» داشتم حساب می کردم خدمت منوچهر کی تمام شده که برادرش رسول آمد دنبالش و با هم رفتند بیرون. بعد از ظهر برگشت با یک کوله خاکی رنگ. گفتم این را برای چه گرفته ای؟ گفت:«لازم می شود. آماده شو با مریم و رسوا می خواهیم برویم بیرون. » دوستم مریم، با رسول تازه عقد کرده بودند. شب رفتیم فرحزاد، دور میز نشسته بودیم که منوچهر گفت:«ما فردا عازمیم.» گفتم: چی؟ به این زودی؟ گفت:«ما جزو همان هایی هستیم که اعلام شده بود باید برویم» مریم پرسید: ما کیه؟ گفت:«من و داداش رسول» مریم شروع کرد به نق زدن که نه رسول تو نباید بروی، ما تازه عقد کرده ایم؛ اگر بلایی سرت بیاید من چی کار کنم؟ من کلافه بودم، ولی دیدم اگر چیزی بگوییم مریم روحیه اش بدتر می شود. آن ها تازه دو ماه عقد کرده بودند، باز من رفته بودم خانه ی خودم. چشم هایم روی هم نمی رفت، خوابم نمی آمد. به چشم های منوچهر نگاه کردم. هیچ وقت نفهمیده بودم چشم های او چه رنگی اند؛ قهوه ای، میشی یا سبز؟ انگار رنگ عوض می کردند. دست هایش را در دست گرفتم و انگشتانش را دانه دانه لمس کردم. دو تا شست های منوچهر هم اندازه نبودند، یکی از آن ها پهن تر بود سرکار پتک خورده بود. منوچهر می گفت:«همه دو تا شست دارند. من یک شست دارم، یک هفتاد.» می خواستم همه ی اینها را در ذهنم نگه دارم لازمم می شد. منوچهر می گفت: «فقط یک چیزی توی دنیا هست که می تواند تو را از من جدا کند؛ یک عشق دیگر، عشق به خدا، نه هیچ چیز دیگر.» بغضم را قورت دادم دستم را زیر سرم گذاشتم و گفتم: قول بده زیاد برایم بنویسی. اما منوچهر از نوشتن خوشش نمی آمد. جنگ هم که فرصت این کارها را نمی گذاشت. آهسته گفتم: حداقل یک خط. منوچهر دستم را که بین انگشتانش بود فشار داد و قول داد بنویسد تا آنجا که می تواند. زیاد می نوشت، اما هر دفعه که نامه اش می رسید یا صدایش را از پشت تلفن می شنیدم، تازه بیشتر دل تنگش می شدم. می دیدم نیست. نامه ها را رسول یا دوستانش که از منطقه می آمدند، می آوردند و نامه های من و یا وسایلی که براش می گذاشتم کنار می رساندند به دستش. رسول تکنسین شیمی بود. به خاطر کارش، هر چند وقت یک بار می آمد تهران.
نماز را سبک نشمارید و لحظه ای از توفيق خدمتگزاری به مادرتان غافل مشويد که خير دنيا و آخرت نصیب شان شده است . خواهرانم برای دیگران در نماز و حجاب الگو باشید. @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچیز به آخر می‌رسد جز دوست داشتنت که هرروز از نو در من متولد می‌شود..🌱 @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اخاف الله اخاف الله منهُ کل شیء هرکس‌ از خدا ترسید، خدا همه چیز ره ازو می‌ترساند. @baghdad0120
baghdad0120
مجیر: بسم الله الرحمن الرحیم 📝#قسمت_هشت اول دوم مهر بود. سر سفره ی ناهار از رادیو شنیدیم سربازهای
💠 مجیر: بسم الله الرحمن الرحیم 📝قسمت دهم دوتا ماشین شدیم و بردیمشان پادگان. منوچهر هر دقیقه کنار یکی بود. پیش من می ایستاد، دستش را می انداخت دور گردن پدرم، مادرش را می بوسید. می خواست پیش تک تکمان باشد. ظهر سوار اتوبوس شدند و رفتند. همه ی این ها یک طرف، تنها برگشتن به خانه یک طرف. اولین و آخرین باری بود که رفتم بدرقه ی منوچهر. تحمل این که تنها برگردم نداشتم. با مریم برگشتم، مریم زار می زد، من سعی می کردم بی صدا گریه کنم.می ریختم توی خودم. وقتی رسیدم خانه انگار یک مشت سوزن ریخته باشند به پاهام ؛ گز گز می کردند. از حال رفتم، فکر می کردم منوچهر مال من نیست. دیگه رفت. از این می ترسیدم. منوچهر شش ماه نیامد من سال چهارم بودم. مدرسه نمی رفتم، فقط امتحان ها را می دادم.
سرم به بسیج و امدادگری گرم بود. با دوستانم می رفتیم بیمارستان خانواده، مجروح ها را آوردند آن جا. یک بار مجروحی را آوردند که پهلویش ترکش خورده بود و استخوان دستش فرو رفته بود به پهلویش، به دوستم گفتم: من الان دارم این را می بینم؛ حالا کی منوچهر را می بیند؟ روحیه ام را باختم آن روز، دیگر نرفتم بیمارستان. منوچهرم کجاست؟ حالش چه طور بود؟ چشمم افتاد به گل های نرگس که بین دست های پیرمردی شاداب بودند. پارسال همین موقع ها بود که دوتایی از آن جا می گذشتیم. پیرمرد بین ماشین ها، که پشت چراغ قرمز مانده بودند،می گشت و گل ها را می فروخت. گل ها چشمم را گرفته بود. منوچهر چند بار صدام زده بود نشنیده بودم؛ فهمیده بود گل های نرگس هوش و حواسم را برده اند. همه ی گل ها را برایم خرید. چقدر گل نرگس برایم می آورد! هر بار می دید می خرید. می شد که روزی چند دسته برایم می آورد. می گفت: «مثله خودت سرما را دوست دارند. اما سرمای آن سال گزنده بود، همه چیز به نظرم دلگیر می آمد. سپیده می زد، دلم تنگ می شد. دم غروب، دلم تنگ می شد. هوا ابری می شد دلم تنگ می شد. عید نزدیک می شد اما دل و دماغی برای عید نداشتم....
اسفند و فروردین را دوست دارم. چون همه چیز نو می شود، در من هم تحول ایجاد می شود. توی خانه ی ما که کودتا می شد انگار. ولی آن سال با این که اولین سالی بود که خانه ی خودم بودم، هیچ کاری نکرده بودم. مادر و خواهرهایم با مادر و خواهر منوچهر آمدند خانه ی ما و افتادیم به خانه تکانی. شب سال تحویل هر کس می خواست من را ببرد خانه ی خودش، نرفتم. نگذاشتم کسی هم بماند. سفره انداختم و نشستم کناره سفره. قرآن خواندم و آلبوم عکس هامان را نگاه کردم. همان جا کنار سفره خوابم برد. ساعت سه ونیم بیدار شدم. یکی می زد به شیشه ی پنجره ی اتاق. رفتم دم در. در را باز کردم، یک عروسک پشمالو آمد توی صورتم یک خرس سفید بود که بین دست هایش یک دسته گل بود؛ منوچهرم آمده بود، اما با چه سر و وضعی. 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد..... ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 @Baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مانده ام در پس این شهر پر از دود و گناه من بدون تو چطور نای نفس را دارم! @baghdad0120
امام هادی (علیه‌ السلام): الْعُجْبُ صَارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، دَاعٍ إلیَ الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ. خودپسندی مانع تحصیل علم است و انسان را به سوی نادانی و خواری می‌کشاند. Arrogance is an obstacle of obtaining knowledge and diverts man towards ignorance and humiliation بحارالأنوار، ج 69، ص 199 @baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_مهدی_حیدری (لشکر فاطمیون) #صلوات🌷 #مدافعان_حرم #لشکر_فاطمیون #ق
🕊 قسمتی ازوصیتنامه شهید صالح صالحی خدا را سپاسگزارم که این سعادت نصیب من شد تا دوباره در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شرکت داشته باشم و به آرزوی خود رسیدم، واقعا با تمام وجود [دوست] داشتم به فرمان رهبر عزیزم جهت دفاع از دین و اسلام عزیز در جبهه‌های نبرد حاضر شوم. از اینکه خداوند متعال ما را به این راه ارزشی و دفاع از حرم حضرت زینب (س) هدایت نمود، خدا را بسیار شاکر و سپاسگزارم. 🌷 @baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_صالح_صالحی قسمتی ازوصیتنامه شهید صالح صالحی خدا را سپاسگزارم که
🕊 شهید مدافع حرم، مدیر انقلابی حاج علی‌محمد قربانی از رزمندگان قدیمی خوزستانی بود که در 14 سالگی از ابتدای جنگ تحمیلی عازم جبهه‌ شد و در تمامی عملیات‌های آفندی و پدافندی لشکر 7 ولی عصر(عج) خوزستان حضور فعال داشت که منجر به جانبازی ایشان گردید سال 1375 به ریاست هیئت فوتبال شهرستان اندیمشک منصوب شد و با شناخت خوبی که از ورزش فوتبال و فوتبالیست‌ها داشت، طی مدّت 10 سال، بدون دریافت هیچگونه حقوق و دستمزدی برای خود، خدمات بسیاری به فوتبال و ورزش اندیمشک، استان و کشور ارائه نمود سال حضور در مجموعه حراست استان خوزستان به عنوان قائم مقام حراست شهرداری کلانشهر اهواز و مبارزه با فساد اداری و اقتصادی و فراهم نمودن زمینه اشتغال تعداد قابل توجهي از جوانان مستعد عشق به خدمت در دستگاه امام حسین(ع) باعث شد در سالهای پایانی عمر پر برکت‌شان در سمت مدیریت کاروان‌های زیارتی حج و عتبات عالیات، خادم زائران اباعبدالله الحسین(ع) باشند. این شهید عزیز در آخرین مرحله از زندگی دنیایی خود برای دفاع از حریم اهل‌البیت(ع)، عازم سوریه شد. در عمليات‌های آزادسازي چند شهر و شهرک از جمله شکستن حصر شهرهای شیعه نشین نُبُل و الزهراء، گروهان ویژه از لشگر عملیاتی 7 ولی عصر(عج) خوزستان به فرماندهي ایشان موفق شدند حلقه محاصره را بشکنند و وارد نُبُل و الزّهراء شوند. سرانجام در عملیات تثبیت امنیت این دو شهر و فتح تپه‌های الطّاموره که مشرف به این دو شهر بود، شجاعانه زودتر از سایر نیروها بالای تپه رسید و در درگیری مستقیم با تروریست‌ها به شهادت رسید. 🌷
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_علی_محمد_قربانی شهید مدافع حرم، مدیر انقلابی حاج علی‌محمد قربانی ا
🕊 قسمتی ازوصیتنامه شهید عباس کردانی بعد از اقرار به وحدانیت خداوند یکتا و نبوت رسول الله و وصایت ائمه اطهار (علیهم السلام) با بصیرت در راه خدا قدم نهادن و برای خدا از سرزمینم هجرت نمودم تا جهاد در راه خدای تبارم وتعالی را بجای بیاورم و به فریاد خواهی مظلومان بشتابم و به ندای حسین زمانم امام خامنه ای لبیک گفته باشم. و از خدا خواسته ام همچون سیدالشهداء و یارانش آنچه توان دارم قطعه قطعه شهید شوم و اگر شهادتم همراه با اسارت باشه چه بهتر که نشانی از عمه سادات زینب کبری س به یادگار داشته باشم، از خداوند می خواهم جنازه ای ازحقیر باز نگردد و همچون حضرت زهرا (س) بی قبر و نشان باشم و امیدوارم کسی برای جنازه ام که به وطن باز گردد تلاش نکند . 🌷 @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از گام‌های بلندی که در جریان انقلاب موجب ریشه کن ساختن حکومت پهلوی شد، حرکت متهورانه نظامیان نیروی هوایی در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ بود. یک هفته از ورود امام (ره) ایران گذشته بود و هنوز رژیم شاهنشاهی پا بر جا و بختیار مدعی مقاومت در برابر انقلاب بود، شایعه کودتای ارتش، روز به روز فراگیرتر می‌شد و همه نگران اوضاع و احوال بودند. اگر چه اعتصابات پراکنده در برخی از واحدهای ارتش گسترش و موضوع به روزنامه‌ها نیز کشیده شده بود، اما هنوز مردم، ارتش را در برابر خود می‌دیدند و نگران آینده‌ای مبهم و در هراس از روزی که درگیری نهایی ارتش و مردم بخواهد سرنوشت نهایی انقلاب را رقم بزند، بوده و عده‌ای هم آماده نبرد مسلحانه برای حصول پیروزی نهایی می‌شدند. در این شرایط نظامیان فداکار و متعهد نیروی هوایی به این نتیجه رسیدند که باید دست به کار بزرگی زده و وظیفه‌ی ملی و مذهبی خود را انجام دهند. لذا با یک حرکت متهورانه به سیل خروشان مردم پیوستند و در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ با حضور در اقامتگاه رهبر بزرگ انقلاب اسلامی در مدرسه‌ی علوی سندی از افتخار، حماسه، رشادت و ایمان را در برگ‌های زرین تاریخ انقلاب اسلامی به ثبت رسانیدند. @baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_عباس_کردانی قسمتی ازوصیتنامه شهید عباس کردانی بعد از اقرار به وحد
🕊 سردار جاویدالاثر شهید حاج حسین سعادت خواه در روز سوم خرداد ماه سال ۱۳۴۳ در متن خانواده ای مذهبی و وارسته در شهر مذهبی دزفول، پایتخت مقاومت ایران دیده به جهان گشود همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، در سن نوجوانی قرار داشت اما سابقه مذهبی خانواده، پیشینه فعالیت های وی در امورات مسجد و حرکت عظیم امت اسلامی، تاثیر خود را در روح، روان و سرنوشت او به خوبی بر جای گذاشته بود. درزمان جنگ. تحمیلی او رزمنده ای شجاع، نترس و بی باک بود پس از پایان جنگ تحمیلی به جمع سبزپوشان سپاه پیوست و در مدت ۳۰ سال خدمت صادقانه مسئولیت های مختلفی از قبیل فرمانده گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان بلال، مسئول معاونت عملیات و جانشین تیپ سوم سپاه حضرت ولیعصر (عج) داشت.هجوم دشمنان تکفیری به کشورهای اسلامی به سوریه رفت و پس از رشادت ها و دلیرمردی های فراوان در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم در آخرین روز ماموریت خویش در تاریخ ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ در عملیات تسخیر ارتفاعات طاموره در شمال شهرهای شیعه نشین نبل و الزهرا که به تازگی آزاد شده بودند  هنگامی که شاهد کمین سنگین تکفیری ها بود به دل تکفیری ها زد و پس از پاک سازی سنگرهای آنان در بالای تپه ندای تکبیر الله اکبر حاج حسین از پشت بیسیم طنین انداز شد که به دلیل آتش سنگین دشمن تکفیری پشتیبانی نیروهای خودی از وی میسر نشد و در دل نیروهای تکفیری در بالای تپه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه ماند. 🌷 @baghdad0120