فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای غیرت ایمانهاای چارۀ بحرانها
هرگز نروی از یاددر نعرۀ طوفانها
از خون تو میرویدصدلاله به دامانها
ای قاسم جبارین سرلشکر میدانها
از نام تو میافتدصد لرزه به شیطانها
#روز_پاسدار
#سردار_دلها
#قاسم_بن_الحسن
splus.ir/baghdad0120
دست مرا بگیر که از باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت
که هوش از سرم ببرد
#سردار_دلها
#قاسم_بن_الحسن
splus.ir/baghdad0120
💛🇮🇷
بلند بالای سبز پوشم
#سید_علی_خامنه_ای
#روز_پاسدار
#روز_جانباز
#قاسم_بن_الحسن
splus.ir/baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رنگ لباسش سبزودلش سفید
بخاطر خوشی ما سختی کشید
آرامش شبهایمان دردست اوست
حافظ مرزوبوم ودین وآبروست
#پاسدار
#سردار_دلها
#قاسم_بن_الحسن
splus.ir/baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_بیست_ونهم
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
💎بسمـ الله الرحمن الرحیم 💎
#قسمت_بیست_ونهم
#مجـیـــر
سال هفتاد ونه انگار آگاه بود که سال آخر است.
به دل ما هم برات شده بود.
هر سه دل تنگ بودیم.
هدی روی میز کنار تخت منوچهر سفره ی هفت سین را چید و نشستیم دور منوچهر که روی تختش نماز می خواند.
لحظه های آخر هر سال سر نماز بود و سال که تحویل می شد.
سجده ی آخرش بود. سه تایی شش دانگ حواسمان به منوچهر بود.
از این فکر که ممکن بود نباشد، اشکمان می ریخت و او انگار سر نماز می خندید.
پر از آرامش بود و اشتیاق، و ما پر از تلاطم. نمازش که تمام شد.
دستش را حلقه کرد دور سه تامان.
گفت:«شما به فکر چیزی هستید که
می ترسید اتفاق بیوفتد، من نگران عید سال بعد شما هستم.
این طوری که می بینمتان، می مانم چه جوری شما را بگذارو بروم.»
علی گفت: بابا این حرف چیه اول سال می زنی؟
گفت:«نه بابا جان سالی که نکوست از بهارش پیداست. من از خدا خواسته ام توانم را بسنجد. دیگر نمی توانم ادامه بدهم.».....
تا من آرام می شدم، علی با صدا گریه می کرد.
علی ساکت می شد، هدی گریه می کرد.
منوچهر نوازشمان می کرد.
زمزمه می کرد«سال دیگر چه بکشم که نمی توانم دل داریتان بدهم؟»
بلند شد. رفت روبه رویمان ایستاد.
گفت:«باور کنید خسته ام.»
سه تایی بغلش کردیم.
گفت:«هیچ فرقی نیس بین رفتن و ماندن. هستم پیشتان.
فرقش این است که من شما را می بینم و شما من را نمی بینید.
همین طور نوازشتان می کنم.
اگر روحمان به هم نزدیک باشد، شما هم من را حس می کنید.»
سختر از این هم می بینید؟
منوچهر گفت:«هنوز روزهای سخت مانده.»
مگر او چقدر توان داشت؟ یک آدم معمولی که همه چیز را به پای عشق تحمل می کرد. خواستم دلش را نرم کنم .
گفتم:«اگر قرار باشد تو نباشی، من هم صبر ندارم. عربده میزنم. کولی بازی در می آورم. به خدا شکایت می کنم.»
منوچهر خندید و گفت:«صبر می کنی»
چرا اینقدر سنگ دل شده بود؟
نمی توانستم جمع کنم بین این که آدم ها نمی توانند بدون دل بستگی زندگی کنند و این که باید بتوانند دل بکنند.
می گفت:«من هم دوستت دارم، ولی هر چیز حد مجاز دارد، نباید وابسته شد.»....
بعد از عید، دیگر نمی توانست پاش را زمین بگذارد.
ریه اش، دست و پایش، بیناییش و اعصابش همه به هم ریخته بود.
آنقدر ورم کرده بود که پوستش ترک
می خورد.
با عصا راه رفتن برایش سخت شده بود.
دکترها آخرین راه را تجویز کردند.
برای این که مقاومت بدنش زیاد شود، باید آمپول هایی می زد که نُه صد هزار تومان قیمت داشتند.
دو روز بیشتر وقت نداشتیم بخریم.
زنگ زدم بنیاد جانبازان،
به مسئول بهداشت و درمانشان.
گفت: شما دارو را بگیرید نسخه ی مهر شده را بیاوردید، ما پولش را می دهیم.
من نُه صد هراز تومان از کجا می آوردم؟
گفت مگر من وکیل وصی شما هستم؟
و گوشی را قطع کرد.
وسایل خانه را هم می فروختیم، پولش جور نمی شد.
برای خانه و ماشین چند روز طول
می کشید مشتری پیدا شود.
دوباره زنگ زدم بنیاد.
گفتم: نمی توانم پول جور کنم.
یک نفر را بفرستید بیاید این نسخه را ببرد بگیرد.
همین امروز وقت دارم.
گفت: ما همچین وظیفه ای نداریم.
گفتم: شما من را وادار می کنید کاری کنم که دلم نمی خواهد.
اگر آن دنیا جلوی من را گرفتند،
می گویم مقصر شمایید.
به نادر گفتم هر طور شده پول جور کند، حتی اگر نزول باشد.
نگذاشتم منوچهر بفهمد،
وگرنه نمی گذاشت یک قطره آمپول برود توی تنش،
اما این داروها هم جواب نداد.
آمدیم خانه. بعد از ظهر از بنیاد چند نفر آمدند.
برایم غیر منتظره بود.
پرونده های منوچهر را خواندند
و گفتند: می خواهیم شما را بفرستیم لندن.
یعنی تمام....
همیشه این طور دیده بودم.
منوچهر گفت:«من را چه به لندن؟
دلم پر می زند بروم بقیع،
بروم دوکوهه.
آن وقت می خواهید من را بفرستید لندن؟»
اصرار کردند که بروید،
خوب می شوید و سلامت بر می گردید.
منوچهر گفت:«من جهنم بخواهم بروم، همسرم را با خودم باید ببرم.»
قبول کردند.....
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@Baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#رمان_جذاب
4_5951995545999378662.mp3
9.1M
ای قسم مردمِ ایران، ابالفضل...
#ولادت_حضرت_عباس
#قــاســم_ابــن_الحـــسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینکه مردم نشناسند تورا غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#قاسم_بن_الحسن
#ماه_شعبان
#baghdad0120
✨
#حدیث_روز
امام سجّاد (علیه السلام)
یا أبا خالِدٍ! إنَّ أهْلَ زَمانِ غَیْبَتِهِ، القائِلیِنَ بِإمامَتِهِ، المُنْتَظِرینَ لِظُهُورِهِ، أفْضَلُ مِنْ أهْلِ کُلِّ زَمانٍ
ای أبا خالد! مردمان زمان غیبت امام زمان (ع)، اگر به امامتش اعتقاد، و برای ظهورش انتظار برند، از مردم همۀ دورانها برترند.
O ’Abā Khāled, the people living in the time of Imām Mahdī’s major occultation are superior to the people living in every other period, provided that they believe in his leadership and if they await his reappearance.
کمال الدین و تمام النّعمة، ص 320
#حدیث #احادیث #حدیث_گرافی #اهلبیت #یاحسین #یاعلی #شيعة #Shia #shiaart #Muslims #karbala #yahussain
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارد از آسمانها گل یاس
به یُمن جشن میلاد عباس
دلبر بی مثل وقرین آمد
گل پسر امّ بنین آمد
#میلاد_حضرت_عباس (ع) مبارک🌺🎉🌸
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
ندیدم کسی را گدایش نباشد
مسلمان یار بنایش نباشد
مسیر تکامل یقینا محال است
اگر کربلا انتهایش نباشد
#Hero
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
عباس آمد تا برادری را معنا کند، وفا را شرح دهد، ایثار را الگو باشد، شجاعت را تفسیر کند و دلاوری را مصداقی والا گرداند.وبه یقین شما پای مکتب عباس نشستید.
#سرباز_وطن
#روز_جانبار
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
دوس داری فیش حقوقی یه جانباز رو ببینی!؟.خوب عکس رو نگاه کن....
شاید این عکس ماجرا رو برات به درستی بازگو کنه
#روز_جانباز
#میلاد_حضرت_عباس
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
اي جانباز ! زخم تنت ستاره دنباله داری اسـت کـه یادآور نادیده هاي آسمان کربلاست.
کجایند مردان بی ادعا!....
#روز_جانبار
#سرباز_وطن
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادَرتـــ شُد عَروس زَهراءُ
اِفتخارَش
نَصيب ايـــران شـُد
سلام بر زینت صالحین و ساجدین 🌸
#میلاد_امام_سجاد(ع) مبارک باد 🌼💫
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
💎بسم الله الرحمن الرحیم 💎
📝 #قسمت_سی_ام
#مجـیـــر
نمی توانستم حرف بزنم،
چه برسد به اینکه شوخی کنم.
همه قطع امید کرده بودند.
چند روز بیشتر فرصت نداشتیم.
لباس هاش را عوض کردم که در زدند.
فریبا گفت: آقایی آمده با منوچهر کار دارد.
چادر سرم کردم و در را باز کردم.
مردی گفت یا الله...
و آمد تو.
علی را صدا زدم، بیاید ببیند کیست
دیدم آمده کنار منوچهر نشسته،
یک دستش را گذاشته روی سینه ی منوچهرو یک دستش را روی سر منوچهر و دعا میخواند.
من و علی بهت زده نگاه میکردیم.
به سمت ما آمد و گفت شما خانمش هستی
گفتم:بله
گفت ببینید چه میگویم هر چه گفتم مو به مو انجام دهید...
چهل شب عاشورا بخوان
{دست راستش را با انگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد}
با صد لعن و صد سلام.
اول با دو رکعت نماز حاجت شروع کن.
بین دعا هم اصلا حرف نزن...
زانوهایم حس نداشت.
توی دلم فقط امام زمان را صدا می زدم.
آمد برود.
دویدم دنبالش.
گفتم: کجا می روید؟
اصلا از کجا آمده ید؟
گفت: از جایی که دل آقای مدق آنجاست. می لرزیدم....
گفتم: شما من را کلافه کردید،
بگویید کی هستید؟
لبخند زد و گفت: به دلت رجوع کن و رفت.
با علی از پشت پنجره توی کوچه را نگاه کردیم،
از خانه که رفت بیرون یک خانم همراهش بود.
منوچهر توی خانه هم او را دیده بود.
ما ندیده بودیم....
منوچهر دراز کشید روی تخت،
پشتش را کرد به ما و روی صورتش را کشید.
زار می زد.... 😭
تا شب نه آب خورد، نه غذا.
فقط نماز خواند.
به من اصرار کرد بخوابم.
گفت:«حالش خوب است، چیزی نمی شود.»
تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا سلام الله حرف زد... 😭.
می گفت:«من شفا خواستم که آمدید من را شفا بدهید؟
اگر بدانم شفاعتم نمی کنید،
نمی خواهم یک ثانیه دیگر بمانم.
تا حالا که ندیده بودمتان،
دلم به فرشته و بچه ها بود؛
اما حالا دیگه نمی خواهم بمانم.»
و این را تا صبح تکرار می کرد..... 😭
به هق هق افتادم.
گفتم: خیلی بی معرفتی منوچهر.
شرایط به وجود آمده که اگر شفایت را بخواهی، راحت می شوی.
ما که زندگی نکردیم.... 😭
تا بود، جنگ بود، بعد هم که یک راست رفتی بیمارستان.
حالا می شود چند سال راحت با هم زندگی کنیم.
گفت:« اگر چیزی را که من امروز دیدم می دیدی، تو هم نمی خواستی بمانی.»
😭
چهل شب با هم عاشورا می خواندیم.
گاهی می رفتیم بالای پشت بام
می خواندیم.
دراز می کشید و سرش را می گذاشت روی پام و من صد تا لعن و صد تا سلام را می گفتم.
انگشتانم را می بوسید و تشکر می کرد.
همه ی هواسم به منوچهر بود.
نمی توانستم خودم را ببینم و خدا را.
همه را واسطه می کردم که او بیشتر بماند.
او توی دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر.... 😭
برایم مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتنی می زند
، که همین موقع هاست....
😭😭😭
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@Baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#رمان_خوب_ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگوکه بیخبری درد هر دوای من است
که زَهر بی خبری درد پُر بلای من است
نگو برای من ازمرگ و روزگارفراق
بلای اعظمِ من،غیبتت برای من است
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨
#کلام_شهید
«هرگز از خط ولایت خارج نشوید ، بسیار مواظب باشید که فتنه گران گاه به نام ولایت درپی خواهند بودتاشما را در مقابل ولایت قرار دهند. مواظب باشید که بدون بصیرت عملتان راه به جایی نخواهد برد. مواظب عملیات روانی دشمن باشید».
#شهید_محرم_علیپور
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120