eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
راهپیمایی 22ام بهمن ماه1401
✨🇮🇷 🔴برای حفظ حجاب و حیای زنان و دختران تمدن ساز کشورمان قیام کنیم سرنوشت هر تمدنی را فلسفه هستی شناختی زن در تمدن مشخص می‌کند. تمدن ایرانی اسلامی از زن بی حجاب آسیب پذیر است‌ و ادامه حیات خود را درحفظ جایگاه معنوی زن مسلمان می‌داند. لذا فردا همه می آییم برای بیعت با ولی فقیه و مطالبه کرامت بخشی به زن مسلمان و اجرای قوانین عفاف و حجاب امیدوارم فردا یک نه دی دیگری برای اختتام ستیز با عفاف وحجاب جامعه ایرانی شکل بگیرد @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🇮🇷 حضرت ثقة الاسلام هم حضور پیدا کردن😂 یه جورایی شاخ و شونه کشی کرده برا عمامه پران ها 😄 🇮🇷 @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🇮🇷 ای در رگانم خون، وطن❤ ای پرچمت مارا کفن.. دور از تو بادا اهرِمَن ایران من ️🇮🇷 @baghdad0120
✨️🇮🇷 ‌قتل عام مردم بابل بخاطر سفر رضاخان 🔹روزی به مازندران مسافرت کرد، قرار شد یک روز در بابل توقف نماید، ولی در آنجا بسیاری از مردم به خاطر مصادره املاکشان توسط شاه به افتاده بودند! شهردار به خاطر اینکه رضاخان گدایان شهر را نبیند آنها را جمع کرد ودر حمام های عمومی شهر زندانی کرد تا رضاخان از شهر خارج شود، ولی به دلیل بارندگی شدید رضاخان۳روز در شهر ماند، پس از رفتن رضاخان وقتی در حمام ها را باز کردند۶۰الی۷۰نفر به دلیل نرسیدن غذا و نبود هوا از و مرده بودند! 📚منبـع:کتاب تاریخ بیست ساله ایران/نوشته حسین مکی(نماینده مجلس در زمان پهلوی) /جلد۶/صفحه۱۰۱-۱۰۲ @baghdad0120
Yekta-3.mp3
3.81M
01:20✨ الانم مراقبه ✨❤️ خبری در راه است✨ قاسم @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️🇮🇷 هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان @baghdad0120
✨️🇮🇷 حضرت زینب (س) خیلی مصیبت ها کشید و درست است که خواهر امام حسین (ع) بود ولی مهمترین ویژگی اش تبعیت از ولایت و امام زمانش است و با وجود تمام سختی ها دست از حمایت ولی زمانش برنداشت ، ما هم باید اینطور باشیم. اگر ولی فقیه بخواهد جانمان را فدا کنیم باید عمل کنیم. برخی در این سال ها در آزمایش خداوند روسیاه شدند چرا که تابع ولی فقیه نبودند. @baghdad0120
✨🇮🇷 ۴۴ سالگیت مبارک:) 🇮🇷 @baghdad0120
✨🇮🇷 بازتاب راهپیمایی جشن انقلاب در رسانه‌های جهان 🔹خبرگزاری فرانسه: در دو سال گذشته به‌دلیل محدودیت‌های کرونا راهپیمایی بزرگداشت انقلاب ۱۹۷۹ عمدتاً با خودرو انجام می‌شد اما امسال با وجود هوای سرد، بسیاری از مردم با پای پیاده برای تجمع در میدان آزادی به راه افتادند. 🔹خبرگزاری روسی «اسپوتنیک»: موشک بالستیک عماد و پهپاد شاهد ۱۳۶ در میدان آزادی تهران به نمایش گذاشته شد. 🔹شبکه المیادین: مردم ایران با حضور گسترده در راهپیمایی امروز، مراسم چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی را برگزار کردند. 🔹«آی۲۴ نیوز» رژیم صهیونیستی: مانند هر سال شرکت‌کنندگان در راهپیمایی پیروزی انقلاب اسلامی شعارهای «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر انگلیس» سر دادند و خواستار حمایت از «ایران متحد، قوی و باثبات» شدند. @baghdad0120
✨🇮🇷 دلار ۴۴میلیون هم بشه بازم میایم راهپیمایی ✌️😂 @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_پنجم 🔹 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه می‌سوخت که
🔹 مصطفی در حرم (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می‌شد. ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت هر چه سریعتر از خارج شویم، اما خیابان‌های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه می‌بردند. 🔹 مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی می‌ترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان ، از وحشت هجوم به شهر، دیگر نمی‌خندید و التماس‌مان می‌کرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابان‌های داریا را به سرعت می‌پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس می‌داد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راه‌مان را بستند. 🔹 تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس می‌کرد این را حفظ کند. سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آن‌ها نمی‌خواستند این طعمه به همین راحتی از دست‌شان برود که هر چهار چرخ را به بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. 🔹 چشمم به مردان مسلّحی که به سمت‌مان می‌آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می‌شنیدم که خدا را صدا می‌زد و سیدحسن وحشتزده سفارش می‌کرد :«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه‌تون می‌فهمن نیستید!» و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم می‌کرد حرفی نزنم و آن‌ها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. 🔹 دیگر او را نمی‌دیدم و فقط لگد وحشیانه را می‌دیدم که به پیکرش می‌کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمی‌زد. من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی‌دیدند زانوانش حریف سرعت آن‌ها نمی‌شود که روی زمین بدن سنگینش را می‌کشیدند و او از درد و ضجه می‌زد. 🔹 کار دلم از وحشت گذشته بود که را به چشم می‌دیدم و حس می‌کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می‌کشیدم و باورم نمی‌شد اسیر این شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط را صدا می‌زدم بلکه شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. 🔹 اسلحه را به سمتم گرفته و نعره می‌زد تا پیاده شوم و من مثل جنازه‌ای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه‌های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که ‌دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی‌ها روی زمین نفس‌نفس می‌زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. 🔹 خودش هم بود و می‌دانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان می‌کند و نگاهش برای من می‌لرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماس‌شان می‌کرد دست سر از ما بردارند. 🔹 یکی‌شان به صورتم خیره مانده بود و نمی‌دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه می‌بیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید :«اهل کجایی؟» لب و دندانم از ترس به هم می‌خورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد :«خاله و دختر خاله‌ام هستن. لاله، نمی‌تونه حرف بزنه!» 🔹 چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان می‌گفت :«داشتم می‌بردم‌شون دکتر، خاله‌ام مریضه.» و نمی‌دانم چه عکسی در موبایلش می‌دید که دوباره مثل سگ بو کشید :« هستی؟» یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفس‌هایم به گریه افتادم. 🔹 مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پای‌شان کشید و مادرانه التماس کرد :«دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج می‌کنه! بهش رحم کنید!» و رحم از پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد. به‌نظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس می‌کشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت :«بذارید خاله و دخترخاله‌ام برن خونه، من می‌مونم!» که را روی پیشانی‌اش فشار داد و وحشیانه نعره زد :«این دختر ایرانیه؟»... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120