🌸خداوند عزّوجلّ فرمود:
ماه (رجب)، ماه من، بنده، بنده من، و رحمت، رحمت من است؛ هر كه در اين ماه مرا بخواند، اجابتش كنم و هر كه حاجت آورَد، عطايش كنم.
إقبال الأعمال، ج 3، ص 174
💠@baghiat_salehat_ghaem
📚نماز جماعت به امامت کنیز مست
ولید بن یزید در سال ۱۲۵ هجری قمری به خلافت رسید. او به شرابخواری شُهره بود و دستور داد در دارالخلافه حوضی از شراب برایش بسازند!
شبی در حالی که مست بود، با کنیز خود همبستر شد. هنگام سحر، صدای اذان صبح را شنید. عمامه خود را بر سر کنیز نهاد و عبایش را به دوش او انداخت و دستور داد که کنیز، صورت خود را بپوشاند و به جای او به محراب نماز رفته و نماز جماعت بخواند.
کنیز هم اطاعت امر کرد و با همان حالت مستی و جنابت به مسجد رفت. هوا تاریک بود و کسی متوجه قضیه نشد و مردم هم به کنیز مست، اقتدا کردند و نماز خواندند.
یک سال بعد و پس از قتل ولید بن یزید، با اعتراف کنیز و اطرافیان، این راز، آشکار شد و مردم شام تازه فهمیدند که در یک نماز صبح، به کنیز مست ولید اقتدا کردهاند!
📚الاغانی(چاپ دارالفکر)جلد ۶، صفحه ۵۷
📚حیاة الحیوان الکبری، جلد۱، صفحه ۱۰۸
👈چه اتفاقی در کجای تاریخ و توسط چه کسانی افتاده است که فقط ۱۱۴ سال پس از رحلت حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله، امثال ولید بن یزید میتوانند حاکم مملکت اسلامی شوند
💠@baghiat_salehat_ghaem
🔴 آنچهتوازرومیخوانیمنازبرم
یکی بود یکی نبود . فروشنده ی دوره گردی بود که به روستاها می رفت و جنس خرید و فروش می کرد .
روزی به خانه ی یک مرد روستایی رفت ، مرد برای او چایی آورد . دوره گرد چشمش به گربه ای افتاد که از یک کاسه ی سفالین گران قیمت آب می خورد .
او که فهمیده بود ظرف عتیقه است به مرد روستایی گفت :چه گربه ی نازی آن را به من می فروشی ؟ روستایی گفت قابل ندارد ، صد تومان می شود دوره گرد گفت اشکالی ندارد و صد تومان داد و دوباره گفت : اگر ممکن است ظرف آب این گربه را هم بدهید که به آن عادت کرده ظرف را برداشت و مشغول خواندن نوشته های داخل آن شد.
مرد روستایی گفت : این کاسه را نمی فروشم تو هم برای خواندن نوشته زحمت نکش من از برم .
روی کاسه نوشته : کاسه ای که باعث می شود هر روز یک گربه ی بی ارزش را صد تومان بفروشی از دست نده... از آن زمان به بعد به کسانی که حیله گری می کنند می گویند : آنچه تو از رو می خوانی من از برم .
💠@baghiat_salehat_ghaem
♦️آدمیزاد ترمز می خواهد،
چون قدرتمند است
🔹یک روز دو تا از بچه های من در خانه دوچرخه بازی می کردند که خوردند به هم. از یکی شان که بزرگتر بود، پرسیدم: چرا چنین شد؟
🔹گفت: چرخ من، لنت ترمزش افتاده است و ترمز نمی گیرد. به آن یکی گفتم: چرخ تو هم که ترمز ندارد. جواب داد: این دوچرخه ، کوچک است، چرخ کوچک که ترمز نمی خواهد! برای چرخ بزرگ ترمز
می گذارند.
🔹هرچه قدرت چرخ بیشتر، ترمز او هم قوی تر. چطور اگر دوچرخه درجه اش بالا برود، ضرورت ترمزش را بچه هفت ساله هم در می یابد، اما وقتی علم انسان و قدرت او بالا می رود، ترمز نمی خواهد؟
🔹قدرت شکافتن کوهها و خارج شدن از فضای جاذبه زمین، قدرت این که شهری را خاکستر کند را دارد؛ ولی کو ترمزش.
👤 آیت_الله_حائری_شیرازی
💠@baghiat_salehat_ghaem
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
بزرگي گويد: مرا همسايه اي بود گناهكار و فاسق و فاسد و نابكار. هنگامي كه در سفر بودم از دنيا بيرون شد.چون من به خانه رسيدم، سه روز بود تا از دار دنيا رحلت كرده بود . با خود گفتم كه اكنون كه از نماز و تشييع جنازه اش محروم ماندم و ازبراي حق همسايگي، ساعتي بر سر تربت او روم. چون بر سر تربت وي رفتم، دو سه سوره از قرآن بخواندم. پس از آن،
خوابي بر من در آمد. آن جوان را ديدم در خواب كه به نشاط تمام همي خراميدي، تاجي مرصع بر سر نهاده و حله سبز اندربر. با او گفتم: ملك تعالي با تو چه كرد؟گفت: مرا در كنف كرم خويش فرود آورد. گفتم به چه معاملت؟ گفت: مرا معاملتي نبود كه از سبب رحمت بودي و لكن مرا چون در گور نهادند و اقارب و خويشان بر گور من نشسته بودند، فرشتگان عذاب در آمدند با گرزهاي آتشين تا مرا عذاب كنند. ازيك ساعت ديگر او را مهلت دهيد و عذاب مكنيد تا پيوستگان از او جدا شوند. چون ساعتي بر آمد و پيوستگان به خانه رفتند،مادرم بر سر تربت من بنشست. آن فرشتگان باز آمدند به صولتي تمام تا مرا عذاب كنند .خطاب آمد كه: ساعتي ديگر صبر كنيد تا مادرش به خانه شود.ايشان منتظر بايستند. شب در آمد و مادرم همچنان نشسته بود. فرشتگان گفتند: ملكا! پير زن از سر تربت باز نمي گردد، چه فرمايي؟ خطاب آمد كه: اگر او باز نگردد، شما باز گرديد، زيرا كه به كرم ما لايق نباشد كه به عقوبت بشتابيم و فرزند را درپيش مادر عذاب كنيم. ما در اين ساعت درضعيفي آن پير زن نگريم و اين فرزند او را بدو بخشيم.
💠@baghiat_salehat_ghaem
📚حکایتی زیبا و خواندنی
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیان خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:
«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»
💠@baghiat_salehat_ghaem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 از آدم های سمی حتما فاصله بگیرید
#دکتر_انوشه
💠@baghiat_salehat_ghaem
4_5868216041317862517.mp3
5.63M
🌴برکات ماه رجب🌹🌹🌹
حضرت آیت الله مجتبی تهرانی (ره)
💠@baghiat_salehat_ghaem
1_1619761607.pdf
10.6M
وضعیت گل و بلبل در زمان شاه
پیشنهاد دانلود و انتشار
💠@baghiat_salehat_ghaem
1_1714559457.mp3
12.21M
نگرانی از عدم رشد جمعیت و اهمیت فرزند آوری
💠@baghiat_salehat_ghaem
زیارتعاشورا۩شهیدسلیمانی.mp3
4.25M
🕌 زیارت عاشورا
🎙 با نوای علمدار ولایت
حاج قاسم سلیمانی
💠@baghiat_salehat_ghaem
#پندانه
✍ صبر کن، خدا بهترینو برات کنار گذاشته
🔹همه امیدت به اون باشه، به اون بالاسری.
🔸به اونی که میگه از رگ گردنم بهت نزدیکتره.
🔹به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره، دستتو سفت گرفت و کمکت کرد.
🔸به اونی که وقتی تنبیه هم میکنه، میشه تو تنبیهش محبتشو دید.
🔹به اونی که ممکنه دیر چیزی که میخواستیو بده ولی بهترینو میده.
🔸به اونی که وقتی داری گریه میکنی، با لبخند نگات میکنه و میگه: «صبر کن. واست بهترینا رو گذاشتم کنار.»
🔹به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار.
🔸به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته.
🔹وقتی همه امیدت به اون باشه، خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم، یه حامی قوی و یه دست پرمهر داری، که حتی یک لحظه هم ازت غافل نیست.
💠@baghiat_salehat_ghaem