سرداران شهید باکری
عملیات والفجر یک 1362/1/21( با رمز: یا الله)
عملیاتی که رزمندگان خوی در واحدهای مختلف لشکر و رده های بالای آن نقش بسزایی داشتند. از جمله گردان حر لشکر به فرماندهی پاسدار شهید عوض عاشوری در این عملیات به عنوان گردان خط شکن وارد عمل شده و از لابلای موانع مختلف و پرحجم از جمله میادین چند لایه مین، سیمهای خاردار چند ردیفه، کانالهای عمیق و عریض و طویل پر از موانع، بشکه های فوگاز و سنگرهای کمین دشمن عبور نموده و به مواضع متجاوزان بعثی یورش برده و بخشی از میهن اسلامی مان را که در اشغال متجاوزین بعثی بود، از لوث وجود آنها پاک کردند.
شهیدان گرانقدر و سرافراز:
1_ زین العابدین ابراهیم اوغلی
2_ رحیم آسیابی تازه محله
3_ خداوردی الهیاری نژاد
4 _ غلامرضا بدرخانی آجایی
5 _ مسعود پناهنده
6_ علی تقوی
7_ بایرامعلی جعفر قلی پور
8_ غلام جلیل زاده
9_ حسن جهانگیر خویی
10_ ابوالقاسم چیت سازی اصل
11_ صفر(حسن) حبشی خویی
12_ علی حسن پور
13_ بهرام خندانی
14_ محمد داودی
15_ حسین دشتبانی
16_ عليرضا رئیسی
17_ حسن رزمجو
18_ عبدالله رضا زاده
19_ محمد حسین زینالی
20_ مرتضی زینالی
21_ حسن سربازان
22_ شاهرود(عبدالمجید) سیستانی زاده
23_ قربانعلی شرفخانلو
24_ اسماعیل شرزوانی
25_ غلامرضا صلاحلو
26_ عوض عاشوری
27_ علی اصغر عسگر زاده
28_ حسین غفاری
29_ ایرج غفیری
30_ کریم کریمی
31_ اصلان محمدخانی
32_ حسین مختاری
33_ جلیل مصطفایی
34_ داود ملاحسن زاده خوئی
35_ حسن نوری چرکندی
36_ حسن ولیزاده اصل
سرداران شهید باکری
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
شهیدم من، شهیدم من
به کام خود رسیدم من
خداحافظ ایا مادر
نمی بینم تورا دیگر
این اولین نغمه ایست که با صدای دلنشین آقا محمد در آخرین روزهای زمستان 1359 موقع تردد بین پیرانشهر و نقده شنیدم. این سرود در آن روزها توسط مرحوم موسوی قهار در حسینیه جماران و در حضور پیر و مراد رزمندگان امام خمینی (رض) اجرا شده بود. با هم بسوی نقده می رفتیم. ایشان ضمن رانندگی سرود مذکور را با صدایی رسا، حزین و دلنشین سرداده و می خواندند. گفتنی است، آقا محمد مدتی پس از استقرار نیروهای اعزامی از شهرستان خوی در پیرانشهر در پاییز 1359، به فرماندهی عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیرانشهر انتخاب شده بودند.
از جمله اتفاقات آن دوران عملیاتی با حضور یگانی از تیپ 1 پیرانشهر در 26 دی ماه 1359 بود که در منطقه شرق و جنوب شرق پیرانشهر(روستاهای مسیر جاده سردشت) اجرا شد. در جریان آن عملیات خودرو لندرور حامل تعدادی از رزمندگان از جمله شهید یوسف پیری اشتباها به روستایی که در تصرف حزب دمکرات بود وارد شده بودند. و تمامی عزیزان را اشرارحزب دمکرات کردستان ایران به شهادت رسانده بودند. که ذکر حوادث و خاطرات آن ایام نیازمند مجالی دیگر است. و فقط به خاطره ای از برادر حجه الاسلام غلامرضا بابایی اصل اکتفا می کنم.
" باشهید قنبرلو سالهای ۵۹ و۶۰ خیلی خاطره ها داشتیم. یک خصلت خوبی که داشت زود با آدم همنوا میشد. مدتی که درخوی وپیرانشهر بودیم خاطره های زیادی هر روز مارا صفا میداد. فقط یکی رامختصر توضیح میدهم. بعداز شروع جنگ تحمیلی عده ای از پاسداران و بسیجیان با اتفاق دوستان به پیرانشهر رفتیم. شهید قنبرلو بعد به گروه ما اضافه شد. از اول ورودشان مسئول عملیات درمرکز فرمانداری سابق پیرانشهر بود. مردم شهر خیلی کم بودند. بالاخره همه با ایجاد امنیت مردم شهر مشتاق شدند به خانه ها یشان بیایند. معمولا" برای مرخصی من باشهید قنبرلو یک هماهنگی که داشتیم هردو همزمان مرخصی شهرستان نبودیم. روزی درفصل زمستان من سه روز مرخصی رفتم بعد از برگشت، صبح ورود به پیرانشهر اولین بار شهید قنبرلو رابا لباس واسلحه بدست وسط خیابان دیدم. ضمن دیده بوسی وچاق سلامتی گفتم: اینجا چکارمی کنی؟ گفت؛ شب برف آمده بود بسیجیان با مردم شهر درپشت بامها شروع به برف روبی کردیم، بدون اطلاع حزبی ها همه را به رگباربستند. متوجه شدم درفصل سرمای منطقه هم دشمن این مرزوبوم ازخیانت خود دست بردار نخواهند شد. روحش شاد. "
آقا محمد پس از مدتی خدمت در پیرانشهر در بهار 1360 به خوی بازگشت و فرماندهی واحد عملیات سپاه خوی را بعهده گرفت.
حضور آقا محمد در عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوی مصادف بود با حوادث دلخراش، جانسوز و فراموش نا شدنی که کشور ایران را متأثر کرده بود. خباثت منافقین و اعلام جنگ مسلحانه، عزل بنی صدر از ریاست جمهوری، ترور نافرجام امام جمعه تهران، انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت جمعی از مسئولان و خدمتگزاران نظام و انقلاب، درگیری های خیابانی منافقين در شهرها و.... ،فرار بنی صدر و رجوی از کشور، انفجار نخست وزیری و شهادت رئیس جمهور محبوب و مردمی و نخست وزیرش، ترور دادستان کل و دیگر قضایای مشابه آن ایام که در حوزه کاری ایشان بوقوع می پیوست، از جمله: _ماجرای گروگانگیری شهید حسن رزمجو و برادر کامل جنگجو در گردنه قوشچی
_شهادت پاسداران و بسیجیانی که حین انجام ماموریتهای محوله و یا در مناطق عملیاتی به وقوع می پیوست، همچون:
َحادثه منجر به شهادت برادر محمد(قربان) درستی در روستای چنقرالوی پل ارومیه
شهادت برادران نعمت محمدلو (معاون نیروهای اعزامی به گیلانغرب) و الهوردی درستی در گیلانغرب
حادثه منجر به شهادت برادر محمدعلی خادم حسینی در نزدیکی جلدیان
شهادت برادران سیدحسن حسنی و جلیل گردشخواه در پیرانشهر
شهادت برادران جلیل سلیمی و مرادعلی زاهد در مریوان
شهادت برادران ناصر ضیائی و علی اصغر زینالی سابق در باینگان جوانرود
شهادت برادران حسین درستی(مش حسین عمی) و حسن کاظمی در سومار
، شهادت عزیزانی در منطقه سرو در ارومیه
همچنین حادثه ناگوار عروج فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ناحیه خوی برادر حسن متفکرآزاد در بهار 1361.
شهادت جمعی از عزیزان در عملیاتهای فتح المبین، الی بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل.
ودر میان چنین حوادث ناگوار و درد ناکتر از آنها جو سازی و نامهربانی ها علیه سپاه و مسئولان آن توسط برخی از کسانی بود که در نهادهای انقلابی شهر مسندی داشتند.
برادر غلامعلی ولیخانلو که در آن ایام عضو شورای فرماندهی سپاه خوی بودند، نقل می کند
؛ گزارشهایی از سوی برخی افراد علیه پاسداران انقلاب اسلامی خوی مسئولان آن، به منطقه 5 و ستاد مرکزی سپاه ارسال شده بود.
اکیپی از سوی ستاد مرکزی سپاه و منطقه 5 جهت رسیدگی به گزارشات مذکور به خوی آمدند.(1)
سرداران شهید باکری
قسمت دوم
جلسه ای در منزل مرحوم حاج شیخ عباس محمدی برگزار شد. اعضای شورای سپاه خوی در یک ردیف دور اتاق نشسته بودیم و برادر قنبرلو نفر آخر بود. ایشان نا رضایتی خود را به ترتیب با عنوان کردن ایراداتی در مورد تک تک اعضا مطرح کردند، به آخرین نفر ( برادر محمد) که رسید دید خیلی بد شد وهمه را رد کرد، لذا دنبال عنوانی می گشت که حد اقل یک نفر را تایید کند. بعد از مکث کوتاهی گفت: ایشان آقای قنبرلو برای فرماندهی عملیات مناسب است، می بینید که «بدنش هم خوبی » و این موضوع بعد از آن جلسه بابی شد برای شوخی کردن با برادر محمد. وقتی به هم می رسیدیم بعد از سلام می گفتیم بدنش هم خوبی..... آن روزها حاج شیخ عباس همه کاره خوی بود ودر تمامی امور دخالت داشت.
بنظر می آید، لذت بخش ترین ایام خدمت آقا محمد در عملیات، لحظات و روزهای مواجهه ورویارویی با بسیجیان داوطلب و پاسداران غیرتمند و سایر عزیزانی بود که از طریق ایشان سازماندهی شده و به جبهه های نبرد حق عازم می شدند. تکمله این فقره به عهده برادر حاج علی بهشتی فر و سایر همکاران آن ایام است. سرکشی به نیروهای اعزامی در جبهه های مختلف از موارد بیاد ماندنی این دوران است. که روایت آنرا باید از زبان همراهانش از جمله برادر دکتر محمدعلی فتح الهی شنید.
آقا محمد بیش از یکسال و نیم در مسئولیت عملیات سپاه خوی نبودند ولی حوادث و اتفاقات پی در پی به حدی زیاد بودند که در مهارت افزایی و کسب تجارب گوناگون منشاء اثر بود. تلاشهای صادقانه و برخوردهای برادرانه اش، در بین همکاران از ایشان چهره ای محبوب و دوست داشتنی و عامل قوت قلب ساخته بود. برادر مجید صمدزاده که توفیق همراهی و معاونت ایشان را داشتند، منش، رفتار وخلق و خوی ایشان را چنین توصیف کرده اند:
به همراه شهید بزرگوار قنبرلو تا مهرماه 1359 درپادگان حر بودیم. واز مهرماه مسئولیت بسیج خوی رابرعهده داشتم.( بعدا مسئولیت بسیج مرند وبناب) و از تاریخ 60/4/7 الی 1361/5/17 در معاونت عملیات باشهید قنبرلو بودم. مرداد ماه انفرادی به جنوب اعزام شدم. بعدا درعملیات والفجر مقدماتی شهید عزیز قنبرلو رازیارت کردم.
شهید والا مقام قنبرلو فردی موفق وبا درایت درعرصه های تکنیکی وتاکتیکی نظامی بویژه دربکارگیری اصول مدیریت منابع انسانی بودند. من سراغ ندارم، چه در سپاه خوی، سلماس، پیرانشهر و...درمبارزه باگروه های ضد انقلاب واشرارمسلح ودرمقابله باتحرک احزاب سیاسی بالاخص منافقین، ایشان ناموفق عمل کرده باشند. به جرأت می توانم ادعا کنم درآن برهه زمانی ایشان یک نابغه نظامی ویک فرمانده جامع الشرایط با شاخص ولایت مداری بودند. به همین دلیل پس ازعملیات مسلم ابن عقیل به سردارکبیری پیشنهاد دادم که جای فرمانده من (شهید قنبرلو ) درتیپ عاشورا خالی است. حقیقتا دربین فرماندهان گردان درتوانمندی وهدایت عملیات کسی را درحد و قواره ایشان نمیدیدم. فلذا تیپ به منطقه 5 وسپاه خوی اعلام نیاز نمود که اسباب حضور ایشان فراهم شد. شهیدوالامقام از مصادیق فرمایش امیرمؤمنان علی (ع) که در خطبه 150فرمودند: "حملوا بصائرهم علی اسیافهم" بودند. بانگاه به فضای اوائل انقلاب وفعالیت وتحرک گروه های سیاسی وحضور البته کم رنگ بعضی ازاین افراد درسپاه(جنبشی ها و...) باداشتن بصیرت وقدرت تحلیل مسائل سیاسی سبب شد درآن برهه بسیار حساس ایشان و دوستانش اسیر تندبادهای ترفند وشایعه وتهدید نگشته وتن به شبه وشک ندهند و با بیمه بصیرت واگاهی درخط ولایت وصراط مستقیم استوار بمانند. شهید جلیل القدر در فراهم کردن اسباب وصلت وازدواج برادران قدمهای مؤثری بر میداشتند. درحل مشکلات باسعه صدر و درایت وخوشرویی به استقبال آن می رفتند.
در منصب فرماندهی ومدیریت اهل تدبیر و فکر و محاسبه_تکلیف گرا_عملگرا_واقع گرا_به هنگام بودن_سخت کوش_ثابت قدم_روحیه انقلابی_قاطع_شجاع واقعا نترس_ سرعت عمل_مقیدبه حفظ اصول انقلاب ونظامات سازمان بودند. خلاصه مدیر و فرمانده جهادی ومرد میدان بودند. درعین حال خوش قلب _خوش خلق__اهل مزاح وشوخی_مهربان_ آرام _باصفا_مخلص و.......بودند. شهید عزیز ما درتدبیرمعاش به تک تک برادران توصیه می فرمودند؛ مراقب دخل وخرج خود باشید، بخصوص پس ازتشکیل خانواده درتامین وسایل اسباب آن میانه روی واولویت ها رامد نظر قرار دهید. به شدت مراقب بود اختلاف سلایق دربدنه سپاه نفوذ وسرایت نکند. باحفظ احترام افراد با آن مقابله میکرد.
فرماندهی بودکه دراتاق نمی نشست تا فرماندهی کنددر عرصه و بین برادران حضور فعال داشت، معمولا اتاق کار ایشان پررفت و آمد بود. مسؤلیت سنگین وعمده سپاه عملا برعهده عملیات بود، فلذا فرمانده عملیات دربین واحدها شاخص و مورد توجه افکار عمومی بخصوص رزمندگان بود.
خوشا به حالشان به فتحی بزرگ دست یافتند. خدا را چه دیدی شاید ما هم با آنها محشور بشویم.?(2)
سرداران شهید باکری
قسمت سوم
بعد از فرماندهی عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوی مدتی در طرح و عملیات منطقه پنج سپاه در تبریز بودند.
تا به فرماندهی عملیات سپاه ارومیه منصوب شدند. مدتی نیز فرماندهی عملیات سپاه ارومیه را بعهده داشتند. در بهار 1363 با تغییراتی که در فرماندهی تیپ 662 بیت المقدس بعمل آمد، با ارومیه خداحافظی نموده و به جمع رزمندگان آن تیپ پیوست و فرماندهی یکی از گردان های تیپ (گردان قدس) را به عهده گرفت. اواسط زمستان 1363 تغییراتی در محل ماموریت تیپ بوجود آمد و تیپ بیت المقدس به کردستان رفت و در این هنگام آقا محمد از تیپ بیت المقدس جدا شد و برابر تدبیر فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) به خوی رفت. ولی حضورش در خوی طول نکشید، در هنگامه عملیات بدر خود را به لشکر عاشورا وآقا مهدی باکری رساند و با فرماندهی بر گردان یک روزه بدر، در رکاب آقا مهدی و دوش بدوش او رزمی بی امان با صدامیان نموده و شاهد شهادت سردار لشکر بود. پیکر آقا مهدی را به تنها قایق موجود در منطقه انتقال داده و با آن قایق در شط جنون راه می افتند و قایقشان در روی دجله آماج موشک آرپی جی 7 شده و سوختن قایق و همراهی پیکر فرمانده دلاور لشکر عاشورا مهندس آقا مهدی باکری را با آبهای روان دجله، برای پیوستن به یم ابدی به نظاره نشسته. تا آخر عمرش می سوخت و از عروج آقا مهدی می گفت و ماندن خودش.... و گریه امانش را
می برید، و مدام آرزوی پیوستن به او را داشت.
پس از این واقعه تقدیر او را به زادگاه آقا مهدی کشاند و فرماندهی عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میاندوآب را عهده دار شد. و با جابجایی محل خدمتش ایام کوتاهی را هم در سمت قائم مقام فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سلماس بود.
جنگ حق علیه باطل هنوز ادامه داشت و برای درگیری با چند چته خود فروخته در آنجا طاقت ماندن نداشت و دوام نیاورد و باز هم به لشکر عاشورا بازگشت و خود را به جمع دلاوران عاشورایی رساند، بنا به تدبیر فرماندهی لشکر ماموریت سازماندهی و راه اندازی گردان امام سجاد (ع) به ایشان محول می شود.
با سرعت نیرو هایی از بین رزمندگان خوی، سلماس، ارومیه و... جذب نموده و گردان را برای انجام ماموریت آماده می نمایند. آنروزها لشکر در جبهه فاو و در کارخانه نمک خط پدافندی داشت. به گردان ماموریت پدافند در فاو عراق داده میشود. او مسئولیت هدایت و کنترل نیروهای در خط را عهده دار می شود.
در شرایط سخت جنگی و آب و هوای شرجی و بسیار نامناسب منطقه علاوه بر انجام وظایف محوله برای آمادگی در برابر دشمن بعثی، اهتمام جدی برای ادامه تحصیل و شرکت در کنکور سراسری نموده و مطالعه کتابهای درسی راجزو برنامه کاریش قرار می دهد .
بعد از آن با گردان امام سجاد(ع) برای نبرد با متجاوزان آماده میشود و در عملیات عملیاتهای کربلای چهار(که قبل از ورود شان عملیات لغو میشود) و کربلای پنج حضور داشته اند، که شایسته است همرزمان و بازماندگان آن گردان ابعاد مختلف آنرا روایت نمایند. در اینجا خاطره ای از برادر حسین حاج حسینلو تقدیم می شود .
"هرروز که به پیاده روی و ورزش صبحگاهی میرفتیم شهید بزرگوار در چادر میماندند و بمن میگفتند خودت اداره کن ...یه روزی گردان حرکت کرد و من بیرون موندم که ایشان چیکار میکنند نمیان ورزش که بدنش هم سنگین بود .
پادگان شهید باکری دزفول درسال 1365 قبل از عملیات کربلای چهار و پنج که گردان امام سجاد بودیم .
بعد از رفتن بچه ها دیدم از چادر امد بیرون و جارو و دبه آب دستش رفت طرف توالت ها و شروع کرد تک تک توالتها را تمیز و شستن ..پیش اومدم گفتم بزرگوار تو چرا ?!!! با بچه ها برگشتنی خودمون تمیز میکنیم .گفت من خودم نوکر و خدمتکار بچه هام . هواکه گرم بود و مگس و پشه زیاد و بچه ها صبح زود با عجله میرفتند توالت خرابکاری بیشتر بود و نیاز به نظافت داشت .
یه شب دیگه در همون زمان خودم شاهد بودم شبها از جلوی چادر ها همه کفش ها را جمع میکرد و در کناری تمیز و واکس میزد و منظم جلوی چادر میچید ...
اری برادرم ما چنین فرماندهان مهربون داشتیم و طی چند سالی که در خدمتش بودم هر لحظه اش برام خاطره ساز و درس زندگی و بندگی و اخلاص و مسئولیت و از خودگذشتگی و ایثار ....و........
چقدر عاشقانه دوستش داشتم و همه ی بچه ها عاشقانه دوستش داشتند و حقش بود شهید بزرگوار و اسوه اخلاص و عمل سردار آقا مهدی باکری در هنگام شهادت سر مبارکش را روی زانوی محمد قنبرلو بگذارد و جان دهد .
نحوه شهادت آقا مهدی را برای من حضورا شرح داده بودند. با اشک و آه و حسرت عمیق و نگران از اینکه تکرارا میگفتند من میترسم جنگ تمام شود و من شهید نشوم .منی که شاهد شهادت آقا مهدی روی زانوی خودم بودم .وای برمن میگفت و گریه میکرد. اونهم چه گریه هایی ....
خداوند ارواح همه ی شهدا را شاد کند صلوات بفرستیم بر محمد و ال محمد [ص] .
سرداران شهید باکری
قسمت چهارم
در اواخر بهمن ماه 1365 باقی مانده گردان امام سجاد (ع) شامل اندک نیرویی بود متشکل از کسانی که در کربلای پنج شرکت کرده بودند .اما با انگیزه و روحیه. سازماندهی مجدد و بازسازی آغاز شده بود ، نیروهایی از شهرهای مختلف آذربایجان غربی و شرقی به آن جمع می پیوستند. ازمیاندواب،ارومیه،خوی، سلماس، پیرانشهر ، تبریز، آذرشهر ،اهر و ...
گردان امام سجاد علیه السلام در دو مرحله از مراحل عملیات کربلای 5 شرکت نموده و عمده کادر هایش از رده خارج شده بودند. معاونین گردان با جراحت شدید و عزیزانی همچون سعید اشرف پور، بدلی، ولی مزرعهلی، عبدالله علیزاده، سعید قرهباغی زاده، غلامرضا بهفر، حمیدداورپور و غلامرضا ایلاتی با شهادت و عرش نشینی خود آقا محمد را تنها گذاشته بودند. اینک فرماندهی که از نظر جسمی و روحی بشدت آسیب دیده بود ، بدنبال بازسازی، کادرسازی، سازماندهی مجدد و اعلام آمادگی و حضور برای اجرای فرمان حضرت امام و ادامه جنگ بود.
برادر محمد قنبرلو همان پاسداری که در لحظه های پایانی حیات دنیایی شهید مهندس مهدی باکری در رکاب او با بعثی ها جنگیده و شاهد رشادت ، فداکاری، مناجات ،عشقبازی با معبود و تیرخوردن و شهید شدنش بوده و او را در بغل کشیده ودر قایق گذاشته بود تا به عقبه منتقل نماید ولی تقدیر آن بوده که با اصابت موشک آرپی جی به قایق بین آنها فاصله بیفتد . وپیکر آقا مهدی را آب دجله به بی نهایت منتقل کند و آشوبی در دل آقا محمد برای وصل به آقا مهدی ایجاد نماید
برادر قنبرلو همویی که در فراق آقا مهدی میسوخت و عطش پیوستن به او و سایر همرزمان شهیدش را داشت اینک ما را به همکاری و همراهی برای پیمودن این راه فرا خوانده بود.
هر کسی را در جایی گمارده و کاری را می سپرد،برادر پاسدار رمضان سالاری را که از با سابقه ترین و با تجربه ترین پاسداران میاندواب و از تدین ،تقوا،اخلاص،صداقت، توان و کارایی بالایی برخوردار بود به معاونت خود انتخاب نموده بود.
تلاش شبانه روزی و خستگی ناپذیر خود را برای آماده سازی گردان و حضور مجددش در مصاف با دشمن بعثی شروع کرده بود. این بار تنها نیامده بود، او با سپاهی از اهل بیت خود(همسر و فرزندان) به میدان آمده و صمیمی ترین دوستانش را نیز فرا خوانده بود، عزیزانی همچون رسول علیزاده که برادرش عبدالله را چند روز قبل در شلمچه به قربانگاه فرستاده بود، طهماسب حاج حسینلو و.... را نیز فرا خوانده بود.
روایت برادر طهماسب شنیدنی و خواندنی است:
قبل از عملیات کربلای 8 شهرستان (خوی) بودم ، ذهن فرتوتم یارای علت بودن در شهرستان را نمی دهد.سفارش از طرف شهید قنبرلو به من رساندند که برگردم منطقه !، غافل از پیام فرمانده، من به قصد معالجه مجروحیت سابق که قبلا نوبت گرفته بودم صبح رسیدم تهران ، قرار بود بعد از ویزیت، فردای آن روز عازم منطقه شوم، رسیدم میدان انقلاب، داشتم ول می گشتم که نماز ظهر را در پشتیبانی جبهه و جنگ جهاد سازندگی که اون موقع در میدان انقلاب بود بخوانم و سپس به مطب جراح مغز و اعصاب بروم .بلند گوی جهاد سازندگی که شروع به پخش مارش عملیات کردند .از شدت ناراحتی و با اعصاب داغون نمی دانستم چکار کنم. پیام فرمانده تازه برام معنی می شد، من باید دیروز در جمع رزمندگان گردان بودم! فکر مطب رفتن را از ذهنم خارج کردم و سریع خودم را رسوندم به میدان راه آهن و منتظر اولین قطار اهواز نشستم. قطار راهی اهواز شد و من زانو در بغل برای رسیدن ثانیه شماری می کردم. یک شب حضور در قطار چقدر طولانی به نظر می رسید.! لب بجان با اندوه نبودن در بین بچه ها و با انبوهی فکر دیگر به اهواز رسیده و پشت تویوتایی سوار شده و با هزار مصیبت به منطقه عملیاتی رسیدم . با پرس و جو، به عقبه گردان رسیده و به دوستان ملحق شدم.
شکر خدا گروهان ما وارد عملیات نشده بود. شب تا صبح زیر رگبار توپخانه عراقی ها به اتفاق فرمانده و سایر کادر گروهان چمباتمه داخل سنگری داغون که سقف آن با ورق فلزی پوشش داده شده بود منتظر دستور بودیم .شدت توپ و خمپاره دشمن، مثل رگبار بهاری لحظه ای قطع نمی شد. دلهره عجیبی سرتاسر وجودم را گرفته بود .خستگی راه ، ترس میزبانی از توپ و خمپاره و افسوس ندیدن گل روی فرمانده، امانم را بریده بود. نصف شب تعدادی از رزمنده های یکی از لشکرها جهت در امان ماندن از تیر و ترکش سراسیمه وارد سنگر ما شدند ، جای سوزن انداختن در سنگر پیدا نمی شد.
آفتاب بالا اومده بود،ماهمچنان در انتظار دستور. لحظه ای یک نفر که از نیروهای لشکر ما نبود، با داد و بیداد سرش را داخل سنگر کرد و داد میزد، بچه های لشکر x سریعا عقب نشینی کنید.
از سنگر بیرون اومدیم همه داشتند فرارمیکردند!!
جلو خودرو تویاتا که با سرعت تمام منطقه را ترک میکرد قد علم کرده و با کلاش تهدید کردیم که کجا؟ متاسفانه تلاشمان بی مورد و نافرجام بود.(4)
سرداران شهید باکری
قسمت 5
از سنگر بیرون اومدیم همه داشتند فرارمیکردند!!
جلو خودرو تویاتا که با سرعت تمام منطقه را ترک میکرد قد علم کرده و با کلاش تهدید کردیم که کجا؟ متاسفانه تلاشمان بی مورد و نافرجام بود.
به اتفاق ایوب آقا (ایوبی) مرحوم جانباز کاظم اسماعیل زاده و … (اسامی دوستان دیگر را فراموش کردم)به طرف منطقه حرکت کردیم،در مسیر با برادر رضا پاسبانی روبرو شدیم،خبر شهادت سردار قنبرلو مثل پتکی بر سرم فرود آمد. چاره ای جز حرکت به سمت خط پدافندی نداشتیم، قیامتی بر پا بود خیلی ها سعی می کردند از منطقه دور شوند. عقب نشینی بدون دستور فرماندهان مگر ممکن بود؟ به سه راه مرگ رسیدیم.
ایوب آقا به من دستور دادند نیرو ها را در سمت دریاچه ماهی داخل کانال به فاصله رویت همدیگر بچینم.
عراقی ها با گستاخی کامل، آستین به بالا و به فرماندهی عدنان خیرالله،داشتند به سمت ما پیشروی میکردند. چند ساعتی گذشت ،رفتم به نیروها سر بزنم،در کمال تعجب غیر از برادر حسن موسی پور کسی در داخل کانال نمونده بود ( از پشت سر ما جیم شده بودند).
آن مرحوم را آوردیم پیش خودمان و بعد از دقایقی ایوب از ناحیه کمر میزبان ترکشی شده و دولا مونده بود. چاره ای نبود، ایشان هم باید منطقه را ترک می کردند. وعده های مکرر تعویض ما هنوز عملی نشده بود.مرحوم موسی پور هم رفتند و من تنهای تنهامونده بودم. (اون موقع بلد نبودم تا "من مانده ام تنهای تنها" را بخونم)
سه راه مرگ در تیر رس کامل عراقی ها بود و به شدت زیر آتش دشمن. نفر بر "پی ام پی "بعد از پیاده کردن تعدادی نیرو با سرعت و با عجله می خواست از معرکه خودش را خارج کند، موقع عقب و جلو کردن، فرمانده گردان (تپل و با محاسن پر پشت و احتمالا جمعی لشکر سید الشهدا)که داشت عقب عقب به سمت خاکریز می رفت، پایش سر خورد و رفت زیر شنی پی ام پی! از زانو به پائین پایش له شده بود و دیدن آن بسیار سخت. چفیه ام را تقدیم کردم و به کمک رزمنده های حاضر پایش را بستیم و سوار همان پی ام پی نمودیم. (آرزوی دیدن ایشان هم بر دلم مونده، اگه کسی ایشان را میشناسد چفیه مرا پس بگیرد)
بی سیم بعد از ایوب دست من بود. هم فرمانده بودم و هم نیرو! با حاج یعقوب تماس گرفتم. دستوری دادند که باید منتظر عقب نشینی سایر دوستان که سمت لودر های سوخته بودند، می موندم.
دوستان که آقا رسول گل( رسول علیزاده)، برادر حاج علیرضا خرازی و سایرین را بخاطر ندارم برگشتند و من آخرین نفر گردان بودم که رمز و رموز بی سیم را بهم زده و می خواستم برگردم، یکی از فرماندهان نیرو هایی که جایگزین ما میشدند جلویم را گرفت و التماس میکرد که اونها را تنها نزارم😭نگاه ملتمسانه اش حسرت دوم اون شب من بود که نتونستم همراهی کنم چون غیر از من ، کسی از گردان و لشکر ما نمونده بود.
البته حسرت اول ندیدن روی گل فرمانده عزیزم بعد از برگشت به منطقه بود .اون حسرت ها هنوز هم که یادم می افتد دلم بشدت می گیرد
و.....
برادر رزمنده حجه الاسلام اسمعیل زینالی چنین روایت می کنند:
کربلای جبهه ها یادش بخیر
یاد و خاطره شهدای کربلا ۸ که چند روز جانانه باسختیهای طاقت فرسا ازخط دفاع کردند گرامی باد. شهدایی که اینقدر باعراقی ها نزدیک بودند نارنجک بازی می کردند و تشنگی امانشان را بریده بود و جنازه شهدا می سوختند. بچه ها قادر نبودند خاموش کنند و..... چند لحظه ای بچه ها عقب نشینی کردند. هیچ وقت فراموش نمی کنم شهید قنبر لو فرمانده شجاع گردان امام سجاد (ع) در کانال ایستاده بود فرمودند: فردا روز قیامت جواب شهدا را چگونه خواهیم داد؟ یکی از بچه ها گفتند؛ اینجا از جهنم بدتراست. ولی چند نفرکه از تعداد انگشتان بیشتر نبودند برگشتند از منطقه دفاع کردند. وچند نفر از آنها طلبه های حوزه علمیه نمازی بودند. ازجمله شهید عادل علیزاده شهید اقاخانی و.......
حال بااین وضع جامعه باید اقرار کنیم، شهدا شرمنده ایم.
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
راستی آقا محمد، می دانست فقط یکی مثل سالاری می تواند پیکر بی جانش را بر دوش کشیده و در میان معرکه و زیر توپها و خمپاره ها و شنی تانکهای دشمن در شلمچه برجای نگذارد.
آخرین لحظات رزم آقا محمد عزیز را فرمانده لشکر عاشورا در نماز جمعه خوی چنین توصیف کرد:
"شهید قنبرلو در لحظات آخر به مانند ایام محرم در پشت بی سیم شاخسی واخسی می گفت و...." 😭😭😭
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
با تشکر از همکاری و فرصتی که برادران عزیزم آقایان حاج غلامعلی ولیخانلو، مجید صمدزاده، طهماسب حاج حسینلو، جلال کاویانی، علیرضا خرازی و.... برای تکمیل این مجموعه صرف کردند.
منتظر، نظرات تکمیلی و اصلاحی و خاطرات هم رزمان عزیز هستیم.
تهران میرقاسم سید تاجی
شب بیستم رمضان المبارک 1444 مصادف 21 فروردین ماه 1402
سرداران شهید باکری
شهید علی شرفخانلو
معرفی
سردار شهيد علي شرفخانلو، در یکی از روزهای بهاری، به سال 1338 خورشیدي، پا به عرصه وجود نهاد. در محلهي امامزادهی دارالمؤمنين خوي. در خانوادهاي مذهبي.
زندگی نامه
در ايام جواني با جریان اصيل انقلاب آشنا شد و به سيل خروشان مقلدان خميني پيوست و از همان ابتدا ميدانست كه؛ سرنوشت مقلدان خميني چیزی جز شهادت نيست... .
معلم بود كه نهال نوپای انقلاب به بار نشست و پس از صدور فرمان نورانی امام مبنی تشکیل سپاه، در ایفای عهدی که در سر داشت به همراه یارانِ انقلابیاش سپاه خوی را تشکیل داد و لباس سبز پاسداري را بر تن كرد.
علی مدتی بعد از تشکیل سپاه در خوی، شهردار چایپاره شد و در آن مدت کوتاه خدمات شایانی به اهالی آن سامان کرد که یاد خاطرات آن روزها، هنوز کام مردم آن دیار را شیرین میکند.
شهيد عزيزمان، در سالهاي آغازين دفاع مقدس مسئول تداركات سپاه خوي بود و بعدها، همزمان با شکلگیری لشکر عاشورا به فرماندهی شهیدِ قهرمان، آقا مَهدی باکری و به امر ایشان عازم جبهه شد و در عمليات والفجر يك از سوي آن فرمانده دلير، بعنوان معاون تدارکات و پشتیبانی لشكر انتخاب شد.
والفجر يك، سرآغاز طلوع فجر شهادت شهيد عزيز بود و همای شهادت در روز 22 فروردين سال 1362 بعد از جلسهی هماهنگي شوراي فرماندهي لشكر، بر سر او سایه انداخت و وقتي براي رساندن آب به خط مقدم، عازم خط شده بود، تركش خمپارهای بهانهای ساخت برای پيوستن او به فاقله شهدای آخرالزماني امام عشق... .
شهيدِ سعيد در فرازي از وصيت نامهی عاشورائیاش اینچنین مينويسد:
"چون بدون زيارت و با آرزوي زيارت كربلا از اين دنيا ميروم، خواهش ميكنم كه بعد از آزادي كربلا عكس مرا بهعنوان زائر امام حسين (علیهالسلام) بزرگ آموزگار شهادت، به كربلا برده و زير پاي امام حسين (علیهالسلام) نصب نمائيد و در زيرش جملهي: «با آرزوي زیارت تو شهيد شدم يا حسين» را بنويسيد."
داستان حماسهی حیات پرافتخار و شهادت این شهیدِ عاشورائی، در کتابهائی با عناوین «اشتباه میکنید! من زندهام» و «درضیه» به قلم فرزند بزرگوار شهید و از سوی انتشارات روایت فتح منتشر و در اختیار رهجویان طریق جهاد و شهادت گذاشته شده است.
https://eitaa.com/joinchat/2238578915C35df2a0ca4
لینک گروه سرداران شهید باکری در ایتا