هدایت شده از نایت کویین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣امروز را عالی بدانید؛
وقتی میگویی روزم عالیست، وقتی میگویی امروز چقدر حس و حال فوق العاده ای دارم و فرکانس زیبای عشق را به کل کیهان منتشر می کنی دنیا به پاس اینهمه حس خوب، اینهمه عشق، اینهمه ارتعاش مثبت دروازه های بخشش خود را به رویت می گشاید و تو را از شادی و عشق مست می کند.
این را باور کنید که اگر حستان به زندگی ، به خداوند، به نفس هایی که هر دم و بازدم می کشید خوب باشد و معمولی نگاه نکنید عاشقانه به محیط اطرافتان بنگرید، معمولی لبخند نزنید با عشق و همه وجود لبخند بزنید، معمولی درخواست نکنید با عشق و امید به رسیدن بخواهید، آنگاه همه چیز درست میشود، انسانهای خوب از راه می رسند، ثروت ، سلامتی و محبت دنیا به شما داده می شود و این پاداش کسی است که عاشقانه زیستن را هر روز تمرین می کند.
👈با همه وجود تکرار کن؛
1. من عاشق زندگی ام هستم.
2. به لطف پروردگارم همه چیز عالی پیش می رود.
3. خداوند تنها قدرت زندگی من است و او مرا به همه خواسته هایم می رساند
خداوندا سپاسگزارم💚
💐 @bluebloom_madehand 💐
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این کلیپ، ارزش چند بار دیدن دارد!
🦌 کار عجیب این آهو و عظمت خلقت خدا را تماشا کنید... سبحان الله
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
@Lootfakhooda
فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می نمود. وی روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت: من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی. در همین هنگام مرد در دل خود می گفت: چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد. او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود
عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می کرد.
عطار در دل خود می گفت: تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور. تو فکر می کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!
این داستان یکی از حکایت های زیبای مولوی در مثنوی معنوی است. مولانا با ظرافتی ستودنی گل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی زندگی آدمی تشبیه می کند. در نظر او آنان که به گمان زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی خود می دزدند که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت می کنند، کاسته می شود.
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🖤حضرت آیت الله ابطحی رحمةالله علیه می فرمودند:
یک خانوادهای در این شهرهای اطراف دریای خزر که از نظر وضع دینی خیلی ضعیف بودند اینها آمدند یک جریانی را برای من گفتند و... نمیدانستند چیست.
✔️میگفتند شب عاشورا بود، عصر تاسوعا، ما چند نفر نشسته بودیم مشغول کارها و عیاشی خود بودیم، لب دریا بودیم، از خلوتی هم استفاده کرده بودیم و یکی از چند نفرِ ما گفت: امشب شب عاشورا است بیایید دُور هم بنشینیم و یک چیزی بگوییم، اینطور که نمیشود، ما نشستیم در خانه...، من بعد رفتم آن خانه را دیدیم، نشستیم، بعد گفتیم چه بگوییم؟ گفتیم همۀ ما بگوییم یا حسین...، این کلمۀ یا حسین خیلی عجیب است، چیزی بلد نیستیم، نه روضهای بلد هستیم، نه پای منبری بودیم، کسی از ماها هم که روضهخوان نیست، بگوییم یا حسین، مدام گفتیم یا حسین و اشک ما ریخت،
✔️بچهها در حیاط داشتند بازی میکردند، یک دفعه آمدند گفتند: یک آقایی آمده است و جلوی در ایستاده است، ما خیال کردیم فقیری چیزی است، آمدیم بیرون دیدیم کسی نیست، بچهها گفتند یک آقایی با این خصوصیات آنجا ایستاده بود. از بچهها سؤال کردیم... چون من کوچه را دیدم کوچه هم بلند بود و تا آخر کوچه دیده میشد، اگر میخواست با سرعت هم برود باز دیده میشد، آمدیم داخل کوچه را هم دیدیم کسی نبود، از بچهها سؤال کردیم، شش نفر بودند همه یک شکل گفتند چنین آقایی جلوی در آمد. برگشتیم، یک مقدار حال ما تغییر بیشتری کرده بود، نشستیم مشغول گریه کردن شدیم
✔️دیدیم یک آقایی تشریف آوردند روی این مبل با همان خصوصیاتی که آن بچهها گفتند فرمودند: من آمدم با شما عزاداری کنم شب شهادت ابی عبدالله الحسین. ما تا پریدیم به طرف این آقا که دست او را ببوسیم دیدیم نیست.
(اینها آمده بودند و این جریان را برای من میگفتند، من بعد رفتم آنجا و آن خانه و آن خصوصیات را در همان شهر دیدم و با این برنامه کلی زندگی اینها عوض شده بود، اهل معنویت، اهل نماز، اهل نمازشب شدند در صورتی که تا آن روز هیچ چیزی نداشتند.
☑️اثرات عزاداری بر سیدالشهداء اینها است. یک یاحسین گفتن، یک دل شکستن، به خدا قسم اگر روی اخلاص باشد به قدر بال مگسی... روایت دارد من همان مضمون روایت را عرض میکنم اگر کسی بر حسین بن علی علیه السلام گریه کند خدای تعالی به او اجر زیادی میدهد که روایات مختلف است
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
⚫️ این کانال رو از دست ندین ⚫️
✌️👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3668443562C0d055d3034
✅تـلنـگــر (لطفابخونید)
🍃به "زُبیر"میگفتن سیف الاسلام،
مِنّا اَهلُ البَیت، فقط زُبیر بود که تو تشییع جنازه ی حضرت زهرا"س"شرکت داشت،با شمشیرش چه گره هایی رو تو راه اسلام باز کرد؟
🍃به"ابن ملجم"میگفتن شیعه ی امیرالمومنین،
خودش به امیرالمومنین گفت حُبّ و عشق توست که تو خون و رگ من هست...
🍃"شمر"جانباز جنگ صفین بود که داشت به درجه ی رفیع شهادت میرسید؛
میدونی که وقتی وارد قتلگاه شد زانو هاش رو بسته بود؟از بس که نماز شب خونده بود زانوهاش پینه شتری بسته بود.
🍃میدونستیدکه "عمرسعد"روز عاشورا نماز صبحش رو که تموم کرد"قُربتً اِلی الله"گفت و اولین تیر رو به سوی خیمه ی"سیدالشهدا"نشونه زد؟
🍃میدونستید که همه ی اونایی که اومدن کربلا مسلمون بودن و اهل نماز و روزه؟
همشونم "قربت الی الله"گفتن و اومدن برای کشتن" سیدالشهدا"...
🍃"زهیر بن قین"عثمانی مسلک بود و اومد برای یاری ابی عبدالله!
🍃"شمربن ذی الجوشن"هم نماز شبش ترک نمیشد ولی اومد برای کشتن ابی عبدالله...
✅بصیرت نداشته باشیم... خسر الدنیا والاخره می شیم...
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#دلگویه
باز باران با بهانه...
میشود از دیدهٔ کودک روانه
باز هق هق مخفیانه...
میرسد...از زیربوتهٔ خاری
شبانه
یادش آمد صبح دیروز..
بودش او نازدانه، هم مثال شاهزاده
گه دراغوش پدر،گه عمو،گاهی برادر
غرق بازیهای، شادوکودکانه
اینک اما....
خورده او بارها تازیانه....
مردی با اسب دنبالش روانه
میکشد گوش کودک...
بهرگوش واره...
درپی بابای خود، آن نازدانه
میرود هرجای بیابان را
شبانه..
سوی خیمه،میکشد آتش زبانه
میزند آن نامرد تازیانه....
بابهانه.....بی بهانه
آخ بابا...
خار درپایم کرده کمانه...
گوش من زخمی،هردوپاره
وای بابا...
باز هم
تازیانه....تازیانه...تازیانه
#شاعر:ط_حسینی
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
#داستان
🔸تنبیه زن باهوش برای شوهر چشم چرانش
🔷🔸چند وقت پیش شوهرم تو کارش ترفیع گرفت و یه سری کارمند خانم هم زیر دستش شدن.
یواش یواش بهونه گیری هاش به من شروع شد،میگفت هیکلت بد شده.
بدنت دلچسب من نیست،رنگ پوستت زیادی تیرست و هزار تا بهونه که هیچوقت به زبون نمی آورد.
انقدر زن هزار رنگ دور و ورش چرخ میخوردن که من به چشمش نمی اومدم.
🔷🔸یه شب که اومد خونه بهش گفتم میخوام با خوشگل ترین و خوش هیکلترین خانم کارمندت رابطه دوستانه داشته باشی و بعد ازدواج کنی.
یکی که رنگ پوستش و هیکلش رو دوست داشته باشی.
وقتی شنید یکم تعجب کرد و چشماش برق زد،ولی طوری رفتار کرد که من نفهمم که خوشحاله از پیشنهاد من.
گفت واقعا این جوری میخوای،گفتم آره
اونم قبول کرد و گفت پس خودت برام خواستگاری برو.
قبول کردم،شوهرم مثل بچه ها شده بود،نمی تونست خوشحالیش را پنهان کنه.
مثل اینکه فقط منتظر حرف من بود.
یکی را بهم معرفی کرد و گفت ایشون زن لایقیه و بنظرم همه مواردی که من میخوام را داره.
گفتم باشه مشکلی ندارم ،فقط قبل از اینکه برم جلو
یه شرطی دارم.
سریع گفت چه شرطی
گفتم
ما دو تا بچه داریم یه دختر و یه پسر که خودت میدونی تربیت این بچه ها با منه.
گفت آره خب
گفتم من شرطم را میزارم قبول کردی همین الان می رم و با خانم مورد پسند شما صحبت میکنم.
شوهرم قبول کرد
بهش گفتم
پسرت را جوری تربیت میکنم که چشمش دنبال همه دخترهای توی خیابون باشه.
و دخترت رو جوری تربیت میکنم که وقتی بزرگ شد خودش را هزار رنگ کنه و توجه همه مردها را به سمت خودش جلب کنه.
وقتی شرط های منو شنید صورتش سرخ شد،خجالت کشید و سرش را به زیر انداخت.
گفتم قبوله
هیچی نگفت.سرش هنوز پایین بود،وقتی سرش را آورد بالا گفت شرمندتم
منو ببخش.حواسم نبود دارم چکار میکنم. منو به خودم آوردی.دیگه هیچ وقت ندیدم شوهرم از من ایراد بگیرد
✅✅نتیجه اخلاقی: همیشه نیاز نیست برای این که به همسرتون بفهمونید از یکی از اخلاق هاش خوشتون نمیاد شروع به مخالفت شدید کنید و داد و بیداد کنید.
با سیاست رفتار کنید ،اول آرامش خودتون را بدست بیارید و در مورد مشکل تون فکر کنید،حتی اگر راهکاری به ذهنتون نرسید افرادی هستند که کمکتون کنند،افرادی مثل یک مشاور و کسی که تجربه های زیادی داره.
لازم نیست به صورت مستقیم به همسرتون نکات منفی اخلاقش را متذکر بشید چون مطمئنا با جبهه گیری و مقاومت همسرتون مواجه میشید .
فقط فکر کنید و به بهترین راهکار برای عوض شدن زندگیتون دست پیدا کنید.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🔹 آیتالله #بهجت :
🔹 وقتی مجلس برگزار میکنید، برتریها و امتیازهای اهلبیت علیهمالسلام و فضایل و مناقب این حضرات را بگویید و در برابر این قضیه ابراز احساسات کنید. حتی اگر اشک شما جاری نمیشود، حالت #گریه به خود بگیرید و در حال حزن باشید و تباکی کنید(حالت گریه بگیرید).
📚 رحمت واسعه، ص٢۴
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨
🔴 ما با سود کم قانع هستیم 🔴 #به روز بودن رو با ما تجربه کنید
با #مقایسه کردن قیمت ها با تمامی #مراکز خرید و سایت ها مشتری دائم ما می شوید 🎈🎈🎈🎁
+جاکلیدی چرمی رایگان دستدوز در ایام محرم،با حکاکی یا حسین(ع)🖤
👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3668443562C0d055d3034
💥استفاده کنید این فرصت استثنایی رو از دست ندهید تا حذف نکردم 💥
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...!
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،
بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست...
حکایت زندگی هم این چنین است!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده،در حالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصه هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود...!
زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم.
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨
🔻مادرم حضرت زهرا نمیگذارد تو بیفتی❗
◽علامه مداح :
مدتی به خاطر سکته قلبی، چند روز در بیمارستان بودم و مریضیِ سختی گذرانده بودم
پس از چندی که طبیب اجازه حرکت داد، در اوّلین سفر به حرم امام رضا علیه السلام مشرّف شدم
به خاطر بیماری، قدمهای کوتاه برمیداشتم در هتل تهران، طبقه اوّل، منزل کرده بودم
گفتند: حضرت آیت اللّه العظمی گلپایگانی مشرّفاند و در کوچه جنبِ هتلِ تهران، منزل دارند با یک زحمتی مرا آن جا بردند
◽آقا مرحمتی فرمودند و گفتند:
از جا برخیز و یک قصیده برای امام رضا علیه السلام بخوان! عرضه داشتم:دیگر خواندن تمام شد!
عصایِ مبارک خود را به من مرحمت فرمودند و گفتند: مادرم حضرت زهرا(س) نمیگذارد تو بیفتی، حالا حالاها باید برای مادرِ ما روضه بخوانی!
من ایستادم به خواندن، مثل این که اصلاً هیچ حادثهای برایم رخ نداده است!
#حکایت
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨