#می_آیم_چون..
تا نشان بدهیم ما از پا نخواهیم نشست تا زمانی که سلام فرمانده هایمان را روبروی خود فرمانده بخوانیم...✋💚
#دهه_فجر
╰⇨ @banatoolmahdii313
این روز ها حجابم را محکم تر میگیرم
تا یادم باشد آخرین نگاه حسین به خیمه ها بود♥️
#حجاب
╰⇨ @banatoolmahdii313
#صدقه
🌺آیت الله مجتبی تهرانی (ره):
اگر میخواهی صدقه بدهی، همین طوری صدقه نده؛ زرنگ باش، حواست جمع باشد.
صدقه را از طـرف امـام رضـــا(ع)
بــرای سـلامتی امام زمـان(عج) بـده!
این جوری برای دو معصوم است؛
دو معصومی که خدا آنها را دوست دارد،
ممکن نیست خداوند این #صدقه تو را رد کند. توهم اینجا حق واسطهگریات را میگیری.
تو واسطهای و همین حق واسطهگری است
که اجازه میدهد تو به مراحل خاص برسی
#امام_زمان
╰⇨ @banatoolmahdii313
#یک_پند_یک_معرفت
✍اگر کسی در زندگی اخلاص، تواضع و عقل پیشه کند؛ اگر هزار گناه هم مرتکب شود خداوند او را گوشمالی میدهد، ولی دستش را میگیرد و عزیزش میدارد؛ ولی اگر کسی گناهی هم نکند اما اخلاص، تواضع و گذشت پیشه خود نسازد حتی خداوند کوچکترین نگاهی به او نمیکند.
✅پس جلب نظر محبت الهی فقط در ترکِ معصیت نیست که گمان کنیم چون گناهی نکردهایم مقرّب درگاه او هستیم.
#اللھمعجݪلولیڪاݪـفࢪج
#امام_زمان
#پندانه
╰⇨ @banatoolmahdii313
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 15 "من شوهرش هستم " 🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو س
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۶
🌹 ایمان واقعی
🔹علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.☺️
💢 دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...😠
🔸 تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ...
اما حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ 😒
من همون شب خواستگاری فهمیدم که چون من طلبه ام، چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست.
🌷 آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
⭕️ این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارین منزل ما...قدمتون روی چشم ماست.
عین پدر خودم براتون احترام قائلم...اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...☺️
💢 پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری!!! در رو محکم بهم کوبید و رفت...💢
🔹پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ...
یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ...
⭕️ بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...
ادامه دارد....
╰⇨ @banatoolmahdii313
شهیدسیاهکالیخیلیسینهمیزدن
بهقدریکهخانمشونمیگفتن
کهلازمنیستانقدرخودتسختبگیری
روزیکهپیکرشونبرگشت
همهجایبدنشونزخمهایترکشبود
جزءسینهشون
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی✨
شبتون شهدایی 💫💛
#شهدا
╰⇨ @banatoolmahdii313