خجالت میڪشم
اسمم را گذاشته ام : منتظر...
امّا زمانۍ که دفتر انتظارم را ورق
میزنۍ میبینی ؛ فضاۍ مجازۍ را
بیشتر از امامم میشناسم ؛
حتۍ گاهۍ صبح آفتاب نزده آنها را
چِک میڪنم ؛ اما عهدم را
نه!((:
#امامزمان
#اللھمعجللولیڪالفرج...
#نیمهشعبان
@banatoolmahdii313
حواسمون باشه شیطان برای کسی که به خداوند نزدیک هست بیشتر تلاش میکنه مبادا سست شوی مومن🙂
@banatoolmahdii313
🔆جاودانگی در بهشت و جهنّم
امام صادق علیه السلام:
علّت این که اهل دوزخ همیشه در آتش خواهند بود، آن است که قصد و نیّت آنها این بود که اگر. همیشه در دنیا بودند، همواره خدا را معصیت کنند، و علّت این که اهل بهشت، همیشه در بهشت خواهند بود، آن است که قصد آنها این بود که اگر همیشه در دنیا باشند همواره خدا را اطاعت کنند، پس نیّتها است که موجب شده اهل بهشت در بهشت و اهل آتش در آتش جاویدان باشند.
◽الکافی، ج۲، ص۸۵
@banatoolmahdii313
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام فرمانده به سبک آقای خامنهای:)
#لبیک_یا_خامنه_ای
@banatoolmahdii313
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
سلام فرمانده به سبک آقای خامنهای:) #لبیک_یا_خامنه_ای @banatoolmahdii313
یعنی میای:)
میبینمت یعنی میشه؟
-نیازمندی؟
+یهذهنِدغدغہمند
جمعکردنوسایل
سفربہکربلا :)
#امام_حسین_قلبم❤️✨
@banatoolmahdii313
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 41 🌷 "که عشق آسان نمود اول ..." 🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 42
🌷 "بیا زینبت را ببر ..."
🔹 تا بیمارستان، هزار بار مُردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ...
❇️ از درِ اتاق که رفتم تو ... مادرِ علی داشت بالای سرِ زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ...
⭕️ مثل مُرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمتِ زینب ... صورتش گُر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدتِ تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ...
🔸اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ...
- زینبم ... دخترم ...
🔹هیچ واکنشی نداشت ...
- تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ...😭
🔶 دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبانِ بی زبانی بهم فهموند ... کارِ زینبم به امروز و فرداست ...😢
🌅 دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباسِ منطقه ... بدونِ اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستارِ زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ... 😔
✅ دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ...
🔷 رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ...
- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیرِ شکنجه شکایت نکردم ...❤️
- امّا دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدنِ بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جَدّت، پسرِ فاطمه زهرا می کنم ... 😭
❣زینب، از اوّل هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نَفَس و شاهرگش تو بودی ... چه بِبَریش، چه بذاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... 😭
🔹 اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمامِ سجّاده و لباسم خیس شده بود ...
ادامه دارد...
@banatoolmahdii313
🌸السَّلامُ عَلَیْکَ فِی آنَاءِ لَیْلِکَ و اطرافِکَ نَهارِک
🌿سلام بر تو در تمام ساعات شب و روز