eitaa logo
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
202 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
10 فایل
✨﷽✨ به محبینِ من بگو آن لحظه که احساسِ تنهایی می‌کنیدتنهاچیزی که شمارا آرام می کند من هستم🌱♥️ ارتباط با ادمین و تبادل👇🏻 @Fatemme_javid آدرس کانال↯ @banatoolmahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱... آیت الله جاودان: یکی از راه‌هایِ نجات انسان از گناه، پناه بردن به امام زمان علیه‌السّلام است... 💬ایشان به انتظار نشسته‌اند تا کسی دستش را به سمت‌شان دراز کند، تا ایشان او را هدایت کنند. ╰⇨ @banatoolmahdii313
1.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ترک خورده دلم ، وحشت آن را دارد، که بمیرد و نبیند پسر زهرا (سلام الله علیها) را...💔 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ╰⇨ @banatoolmahdii313
تسبیحات‌‌حضرت‌‌زھرا(س) روبدون‌ِ تسبیح‌‌بگید..! با‌بند‌بندھای‌ِ‌انگشت‌‌که‌بگی‌ روز‌قیامت‌‌همینا‌به‌‌حرف‌‌میان‌ شهادت‌میدن‌که‌‌باهاشون‌ذکرگفتی...! شهیدحمیدسیاهکالی مرادی🌱 ╰⇨ @banatoolmahdii313
-میگفت‌: شاید ظهورِ خیلی‌ چیزا تو قلب‌ و زندگیت جا واسه‌ جلوه‌یِ‌ ظهورِ امام‌زمان‌ نزاشته! پس‌ به‌ جای‌ گله‌مندی، با استغفار غبار روبی‌ کن .. :)❤️ ╰⇨ @banatoolmahdii313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام‌نرگس‌هاۍدنیاهم‌که‌یك‌جاجمع‌شوند، هیچ‌نرگسےبوۍیوسف‌ِزهرارانمیدهد!♥️ ╰⇨ @banatoolmahdii313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۸ 💢 علی مشکوک میزنه! 🔸 من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم، علی ا
🌌 شب 19 هم راز علی 🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟ ...😢 رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ...😒⁉️ رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...😢 - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😤 🔷 با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ... - هانیه جان؛ شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...☺️ 💢 با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟😤 می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 💔 🔺نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...😓 🔷خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین! - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم...دیگه نمیارمشون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد...حسابی لجم گرفته بود... 😤 - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ 😒 خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ... - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ⁉️😊 خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😊❣️ ادامه دارد.... ╰⇨ @banatoolmahdii313
🌿کاری را که انجام میدهید؛ حتی نایستید کسی بگوید خسته نباشید. از همان در پشتی بیرون بروید... شهید حسن تهرانی مقدم🕊 شبتون شهدایی💫💛
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
۰۰:۰۰
یا صاحب الزمان ادرکنی💚💚