eitaa logo
[هیئت بنات الزینب]🖤!
198 دنبال‌کننده
985 عکس
457 ویدیو
3 فایل
جوانان نسل ظهوریم اگر برخیزیم ! تنها کانال رسمی هیئت بنات الزینب🌱 ارتباط با خادم و عضویت در هیئت: @Aram3130 اینجا گنـاه ممــنوع📗🖇 برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده   #همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شࢪوط : @fffjon
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله.. 🌱 🔰فراخوان جذب و ساماندهی خدمتگزاران اهل بیت علیهم السلام در هیئت طلبگی محبان الزهراء سلام الله علیها ▪️جهت اعلام آمادگی خود لطفا از طریق لینک زیر ثبت نام بفرمایید: https://survey.porsline.ir/s/gNrGZTJ1 🔰 هیئت طلبگی محبان الزهرا سلام للله علیها متوسلین به امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️🌱
سلام علیکم از کتاب "خاطرات سفیر" راضی هستید ان شاالله..؟✨🍃 https://harfeto.timefriend.net/16673924567985
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظات بامزه و جالب از حج امسال🕋
[هیئت بنات الزینب]🖤!
«خاطرات سفیر»♥️🪴 ¹⁵خداوند شکلات و بحث رو دوست داره اونا دنبال راه حل هستن چون مشکل اصلی کشورهای خ
«خاطرات سفیر»♥️🪴 ¹⁶خداوند شکلات و بحث رو دوست داره مصاحبه گر کاملا حق به جانب و صاحب اختیار ازشون سؤال می کرد و اونا کاملاً مطیع و با حسرت جواب می دادن. ته جواباشون من یکی فقط یه جمله دریافت می کردم: «حالا با این حرفا که زدیم امکانش هست شما خدایان خوشبختی و سعادت کاری برای کشور ما انجام بدید؟ و حتی گور بابای کشور، نمی شود برویم از این ولایت من و تو؟!» چه قدر ناراحت کننده بود. نمی دونم توی دل بچه های مسلمونی که احساس خیلی خوبی به ایران داشتن و بارها گفته بودن ایران، به عنوان یه کشور مسلمون، با این همه پیشرفت، افتخار اونا محسوب می شه چی گذشت. فکر کردم حتماً شب دوباره سر صحبت باز می شه و از من درباره ی اون چه دیدن می پرسن. من چی باید می گفتم؟ با خودم گفتم: «عیبی نداره بهشون می گم که توی هر کشوری همه جور آدمی هست. افراد ناراضی هم هست. ایده آل این افراد وضعیت امروز مردم فرانسه است. مهم ترین اولویت زندگیشون اولویت زندگی غربیه. البته این رو هم نباید ندید گرفت که این فیلم برای تخریب ساخته شده نه برای نشون دادن واقعیت؛ وگرنه چرا کسی درباره ی درصد تعداد این قشر از اجتماع صحبت نمی کنه؟ اینا اکثریت مردم ما رو تشکیل نمی دن. ضمن این که هیچ کس مدعی نیست توی ایران مشکل وجود نداره. گرونی هست. سختی زندگی هست. هیچ وقت کشور من کشور دیگه ای رو نچاپیده که با پولش خودش رو آباد کنه و مردمش رو پولدار. همیشه کشور ما تحریم بوده و این خودش خیلی از مشکلات رو باعث می شه. اما همه ی این مشکلات به اون چه به دست آورده ایم می ارزه.» و از همین حرفایی که برای ما ایرانی ها عادی و تکراریه؛ اما برای اونا جدید و جذابه. وسط فیلم با یه خانواده ی عادی پر جمعیت هم مصاحبه کردن که هیچ نصیبی از امکانات مدرن و تجهیزات زندگی نبرده بودن و همچین جواب مصاحبه گر رو دادن که کیف کردم. آفرین! واقعا زنده باد! خیلی محکم تر از زنده باد. چیزی در حد «باید تو زنده بادی!» و دست آخر، فیلم مستند سخنرانی یه خانم وکیل ایرانی که مفتخر به دریافت یه جایزه از یه سازمان گُنده شده بود. چه قدر دردناک بود! خانم وکیل توی دانشگاه کلمبیا صحبت می کرد و همه دست می زدند؛ همه ای که از شنیدن حرفای دلشون از زبون خانم وکیل به وجد اومده بودند.و خانم وکیل هر بار با شنیدن صدای کف زدن حضار بیشتر مطابق خواست اونا سخن می گفت، شاید برای این که صدای کف زدن بلندتر بشه. خانم وکیل، در حالی که فریاد می زد گفت: «من از همه ی شما روزنامه نگارها و آزادی خواها می خواهم که به داد زنان و کودکان ایرانی برسید.» کاش در دروس رشته ی حقوق مؤکداً بنویسن که وکیل مدافع باید دفاعیه رو به قاضی عادل ارائه کنه، نه به قاتل. ادامـه دارد... « @banatozainb »
‹بِسـمِ‌ربَّ‌آراـم‌دلِ‌علۍ🖤..!›
مےࢪسـدآن‌ࢪوزڪہ↶ ازشوقـ♡نگاهـت بہ‌سـࢪوپـاۍدَوَم[🌿:)◖..
پـُرسیدَم‌لـِبآس‌‌پـٰاسدار؎چـِه‌رنگۍ‌است؟! سـَبـز؟یـٰاخـآڪۍ؟⛅️ خـَندیدوگـفت: ایـن‌‌لـِبـآس‌‌هـٰاعـآدت‌‌کـَردھ‌انـد••ツ🍃 یـٰاخـونۍ‌بـآشـَندیـٰاگـِلـۍ:) ‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎
سرپناهی‌که‌ندارم‌غیر ِکنج ِخانه‌ات سوی ِتومولادویدم‌دست ِمن‌را‌گرفته‌ای ؛ رهانکن . ..
خداهمیشہ‌آنلاینہ... ڪافیہ... دݪٺ‌روبہ‌روزرسانۍڪنۍ‌‌! اون‌موقـ؏مۍ‌بینۍ‌ڪہ‌درتڪ‌تڪ ݪحظاٺ‌ڪنارٺ‌بودھ👀• وهسٺ‌وخواهدبود... اگردید؎خط‌هاشلوغہ‌وحس‌میڪنۍ جوابۍ‌نمیاد... ازپسۅردخدایاپناهم‌بدھ‌استفاده‌ڪنꔷ‌ꔷ! خدابہ‌این‌پسوردحساسہ‌وبہ‌سرعٺ‌نور جواب‌میدھ!♥️ گاهۍڪہ‌حس‌میکنیم‌ارٺباط‌قطع‌شده مشڪݪ‌ازمخاطب‌نیسٺ دݪ‌ماویروسهـ!
18.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام امام حسین جونم دیگه اومدم 🥺♥️ پیش خودت دارم نقاشی میکشم…
هدایت شده از شاید خاطرات...
کاش مشهد بودم ...
[هیئت بنات الزینب]🖤!
«خاطرات سفیر»♥️🪴 ¹⁶خداوند شکلات و بحث رو دوست داره مصاحبه گر کاملا حق به جانب و صاحب اختیار ازشون
«خاطرات سفیر»♥️🪴 ¹⁷عدو شود سبب خیر! چرا اون روز عصر اون جوری شد؟ چرا اون دختر اون جوری رفتار می کرد؟ اصلا نمی فهمیدمش. نائل رو می گم. گفته بودم که یه دختر الجزایری مسلمون بود. سنش از همه ی ما خیلی بیشتر بود. البته از خودش نمی شد پرسید چند سالشه. بعید می دونم بیشتر از بیست یا بیست و پنج می گفت! اما دوستش، ویدد، که اون هم ملت نائل بود و شبانه روزشون رو با هم می گذروندن، می گفت که سی و پنج سالشه. خانم نائل همونی بود که نوشتم خیلی نامناسب لباس می پوشید. مسلمون بود. روزه می گرفت. نماز رو اگه وقت داشت، می خوند. معتقد بود گوشت برای خوردنه، چه حلال چه حرام. به حجاب اعتقادی نداشت. معتقد بود پیامبر وقتی از خونه بیرون می رفتن خیلی زیبا بودن بنابراین برای پیروی از ایشون همیشه زیبا از اتاقش بیرون می اومد! معتقد بود زیبایی توی فرانسه همون چیزی معنی می شه که فرانسوی ها معتقدن؛ برای همین غالباً لباس هایی می پوشید که برای جلوگیری از اسراف که اون هم از توصیه های دینیه برای دوختنش خیلی خیلی کم پارچه مصرف کرده بودن (!) و به این ترتیب تونسته بود بین پیامبر و لاییسیته ارتباط برقرار کنه! اگر چه لنز آبی خریده بود و موهاش رو طلایی کرده بود و دو برابر فرانسوی ها به فرانسه عشق می ورزید، خیلی راحت می شد فهمید که فرانسوی نیست؛ چون اصالت چیزیه که توی هیچ کدوم از رفتارای التقاطی دیده نمی شه. از یاسمینا، یکی از دخترای مایوتی، شنیده بودم که نائل عقده یه نفر توی الجزایره و قراره وقتی برمی گرده مراسم ازدواج بر پا کنن. ناراحت می شدم وقتی جلوی همه از همسرش بد می گفت و اصرار داشت یا کسی نفهمه متأهله یا بفهمه که هیچ اصراری برای موندن با همسرش نداره. یه هفته ای بود که یه دوست پسر مراکشی پیدا کرده بود و اون آقا هم به جمع میز شام نائل اضافه شده بود. یه روز عصر، توی آشپزخونه داشتم فکر می کردم چه چیزی می شود برای شام درست کرد که سیب زمینی با مایونز هم نباشه؛ اما هیچ قصد آشپزی نداشتم. نائل داشت توی آشپزخونه برای خودش و مهموناش شام درست می کرد. دوست پسرش هم توی آشپزخونه بود. منصور، که پسر عموی یاسمینا هم بود، داشت یه گوشه به سبک مایوتی ها موز حلقه حلقه می کرد. ویدد، عمر، یاسمینا و خیلیای دیگه هم بودن. نائل، بزرگ اون جمع و عقل کل محسوب می شد و تقریبا همه ازش اطاعت می کردن. خیلی درشت هیکل بود؛ لازم و کافی برای ترسیدن! بیانی قوی هم داشت. کافی بود چند تا بی احترامی هم وسط بیاناتش بگنجونه تا ببینید که بهتره باهاش دهن به دهن نشید! خودش می گفت قبلا در الجزایر گوینده رادیو بوده. مسلمونا برای هر کاری، به خواست خود نائل باهاش مشورت می کردن و من این رو از غرایب آخر الزمان می دونم! البته وقتی هم کسی ازش کمک می خواست خیلی مهربون بهش کمک می کرد این صفت خیلی عالیه. امبروژا هنوز نیومده بود و من منتظرش بودم. نائل از همان دور، پای گاز، بلند رو به من گفت: «نیاز نیست غذا درست کنی، امروز مهمون ما! بیا سر میز ما بشین.» -دستت درد نکنه! خیلی ممنون. خیلی لطف داری. مطمئناً دست پخت شما خیلی خوبه. اما من باید منتظر امبروژا باشم. شما بفرمایید شروع کنید. نائل دو طرف لُباش رو داد پایین و وسطش رو داد بالا. با حالت تاسف سرش رو تکون داد و به عربی رو به دوست پسرش یه چیزایی گفت که نفهمیدم. منصور، بشقاب موزای حلقه شده رو برده بود پای گاز و داشت دونه دونه توی روغن سرخشون می کرد. امبروژا رسید؛ با سینی وسایل آشپزیش. چه قدر وقتی اون دختر رو می دیدم خوشحال می شدم؛ اون قدر که خوشحالی ما دو تا رو همه می فهمیدن! -سلام -سلام کجا بودی بابا؟ -خیلی چیزا باید برات تعریف کنم. -درباره چی؟ -خودم، خدا و یه دعای تازه که امروز یاد گرفتم! -خب بگو -نه اول یه چیزی بخوریم، حرفام زیاده! نشست رو به روی من و شروع کرد به خرد کردن پیاز، هر چی از بوی پیاز سرخ کرده خوشم می آد، از پوست کندش بدم می آد، اشکم در اومد. به امبر گفتم: «ببین هر وقت قسمت گریه دار حرفات تموم شد، قسمت خنده دارش رو تعریف کن!» غش غش خندید و گفت: «آه متاسفم دوست من! خیلی دردناکه می دونم اما خودت می بینی که روی هیچ میزی خالی نیست.» اون طرف تر یه جای خالی دیدم امبروژا هم دید سریع حرفش رو ادامه داد: «اگر باشه هم نمی رم. می دونی که تحمل دوری از تو رو ندارم!» از وسطای حرف امبر نائل سمت من اومد. امبروژا ساکت شد و نائل با لحنی کاملاً عاقلانه به من گفت: «مگه تو مسلمون نیستی؟» ادامـه دارد... « @banatozainb »