مَشڪ بر دوش و رجز خوان شده ساقے سرمست
پیرهن چاڪ و غزلخوان و صُراحے در دست
این چنین بود ڪه بر فڪر ڪمین افتادند
نعره زد چند تن از ترس زمین افتادند
مَشڪ پُر ڪرد ولے تیر و سنان در راه است
بارِش تیر زِ دامانِ ڪمان در راه است
آن طرف در پسِ هر نَخل ڪمین خواهد بود
دست هایـے قلم افتاده زمین خواهد بود