🍑🍉خداحافظ شلیل شبرنگ، هلو هسته جدا، هندونه بشرط چاقو، خربزه مشهدی...
🍊🍋و سلام به انار ساوه، پرتقال تامسون، نارنگی، لیمو شیرین😁
♥️➣ @banatozzahra
#بیو ^_^↓
شهــدازنده انـد...
آن جاڪہ هستند
حواسشان بہ ماهست
توحواست پرت نشـود.
💌ʝσɨŋ
♡ :) @banatozzahra
یازهــــოـــرا💕:
.•|#شهـیدانہ|•.
گفتم:
محمداین لباس جدیدت
خیلی بهت میاد...
گفت:
لباس شهـادتہ! ^_^
گفتم :
زده بہ سرت!
گفت:
مےزنہ ان شااللّٰـہ
چندثانیہ بعدازانفجار
رفتم بالاے سرش
نانداشت فقط آروم گفت:
دیدے زد!
#شهیـدمحمدرضادهقان
♡ :) @banatozzahra
یازهــــოـــرا💕:
دختره توے دانشگاه جلوے پسره روگرفت وگفت:
خیلے مغروری ازت خوشـ🙄ــم میاد
هرچے بهـت آماردادم نگاه نڪردي ولی چون خیلی ازت خوشم میادمن اومدم جلوشمارتوبگیرم باهم دوست بشیـمــ😌ــ.
پسرگفت:شـرمنده نمیتونم
من صـاحب دارم
دختره که داشت ازحصودے میترکید
گفت خوشبحالــش کہ باآدم باوفایے مثل تودوستہ...😔...
پـسرگفت:نہ خوشبحـال مـ😌ــن کہ یہ همچین صاحبے دا م.
دختره گفت :اوووه چہ رمانتیڪ
این خوشگل خوشبخت کیہ
کہ دل توروبرده؟عڪسشودارے ببینم؟!
پسره گفت :عکسشوندارم خودم هم ندیدمش
امامیدونم خوشـ😍ــگل ترین آدم دنیاست
دختره شروع کردبہ خندیدن وگفت:
ندیده عاشق شـدے!؟
نکنہ اسمشم نمیدونے!؟ :)
پسره سرشوبالاگرفت وگفت:
آره ندیده عـاشق شدم امااسمشومیدونم
اسمش
|•مـهدے فاطمہ ست •|
دوست مهـدے فاطمہ بانامحرم دوست نمیشہ
#تفڪر|#تلنگر|#مهـدوے|#گمنام
♡ :) @banatozzahra
یازهــــოـــرا💕:
•|#شاعـرانہ|•
❣حُسِین" ع" جانَــم❣
بہ تو دل بســ♥️ــتہ شدم
بہ شب های جمعه ے کربلا وابسته شدم
بخدا من از همہ
بہ غیر تو خستہ شدم
#حضرتجان
💌ʝσɨŋ
♡ :) @banatozzahra
یازهــــოـــرا💕:
#بیــو 📕^^↓
گر چه در خوب ترین حالَتِ مان
نیز بَدیم
جز درِ خانه ےِ ارباب دَرے را نزدیم...:))✨
#مَجنونالحُسین♥️
💌ʝσɨŋ
♡ :) @banatozzahra
شب اول قبر به روایت دختری که همراه مادرش دفن شد💢💢💢💢
دختری هنگام مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میکرد و خیلی ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه تشییع کنندگان به گریه افتادند.
علامه سید محمد حسین طباطبایی –ره صاحب تفسیر المیزان نقل کرده اند که: «حاج میرزا علی آقا قاضی- ره» میگفت: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت کرد. این دختر هنگام مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میکرد و خیلی ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه تشییع کنندگان به گریه افتادند. هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبررا با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید. دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است. پرسیدند چرا این طور شدهای؟ در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگهان دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص دیگری هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او درست جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است. تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم» در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم. مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، سنی بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند "زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میکرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده اند" و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد.
معاد شناسی علامه طهرانی، جلد 1، صفحات 137 تا 142
#اربعین #شهید #حدیث
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
@harfeedel ✍
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••