🦋🥀
🌹
🍀«یادایّام»
الف -۱-خاطرات پشت جبهه ازشهدای«شهرستان محلات»
🍃🌺🦋۱- «محفل اُنس با یاران شهید»🦋🌸🍃
اواخر سال ۵۷ درجریان اوج گیری وپیروزی انقلاب اسلامی و دوره دبیرستانم در منزل شهید«علی پورآغاسی» بطور پنهان وآشکار،جلسات هفتگی«معارف اسلامی»با روش رویکرد فلسفی وسیاسی، باحضور برخی از دوستان ازجمله؛
«شهیدحسن ولی»«حسن صفرزاده»«سعیدشکرایی»و...در اتاقی محقر وساده که درآن دو قفسهٔ چند طبقهٔ فلزی خاکستری رنگ ساده با معدودی کتابهای مذهبی وفلسفی و...برگزار میشد.
نقش محوری را دراین جلسات معمولا شهید«علی پور آغاسی»به عهده داشتند وغالبا نیز خودش، موضوعات مورد نیاز آن روزگار را تدریس میکردند.
البته گاهی نیز برخی دوستان داوطلب در باره موضوعی که علاقه مند بودند، درهمین راستا کنفراس میدادند.
ویک بارهم نوبت من شد وشهید«پور آغاسی»پیشنهاد داد که درجلسه بعد در موضوع معاد سخنرانی نمایم.
بنده هم پس از تحقیق مختصر درهمین موضوع هفته بعد براساس کتاب«عدل الهی»استاد شهید مطهری(که البته آن زمان هنوز ترور نشده بودند)کنفراس دادم.
از آنجا که سخنانم را با داستان ونیز چاشنی اشعار بیان میکردم ،بنظرم برای دوستان بسیار جذاب ومفید بود، بویژه وقتی که درباره تجسّم اعمال،این ابیات«مثنوی مولوی»راکه هنوز از حفظم،با احساس وآب وتاب ترنم میکردم؛
«ای دریده پوستین یوسفان
گرگ برخیزی از این خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهای تو
میدرانند از غضب، اعضای تو
حشر پر حرص خس مُردارخوار
صورت خوکی بوَد روزشمار
زانکه می بافی همه روزه بپوش
زانکه میکاری همه روزه بنوش
چون ز دستت زخم بر مظلوم رُست
آن درختی گشت از آن زقوم رُست
این سخنهای چو مارو کژدمت
مـار وکژدم گشت ومیگیرد دُمت
وعدهٔ فردا وپسفردای تو
وای حسرت میشود، پس وای تو
بیشه ای آمد وجود آدمی
برحذر شو زین وجود،ار آدمی
صورتی کاندر وجودت غالب است
هم بر آن تصویر حشرت واجب است
ای برادر! توهمه اندیشهای
مابقی خود استخوان وریشهای
گر بود اندیشه ات گل ،گلشنی
ور بود خاری،تو هیمهٔ ،گلخنی...»
خوب به یاد دارم که درحین خواندن این ابیات، اشک در چشمان برخی از دوستان اهل دل حلقه زده بود!
ودرپایان مبحث نیز به رسم معمول برخی دوستان سؤالاتی دراین باره از بنده کردند، که درحد بضاعتم پاسخ دادم.
ولی الان که فکرمیکنم، گرچه آن زمان چندان مباحث من پخته وعمیق نبود،ولی صداقت در بیان و فطرت بکرعنفوان نوجوانی وعطش دوستان ونیز توجه وتقدیرشان براساس ضرب المثل؛«مستمع،صاحب سخن را برسر ذوق آورد!»
به من اعتماد به نفس عجیبی میداد، بالاخص تفقد ومراحم شهیدعزیز«پورآغاسی»که ازنظر سنی وتحصیلاتی بیش از بنده بودوبنوعی حکم معلمی بنده را داشت! چنانکه حتی پس ازآن هروقت مرا میدید با شوخی مرا شاعرعارف!خطاب میکرد!
گرچه این تکریم ونواخت دوستان که برخیشان ازنظر سنی وتحصیلاتی خیلی بیشتر از بنده بود، برایم درآن ایّام عنفوان جوانی بسیارانرژی بخش وشوق آفرین بود! ولی ازطرفی باعث رودربایستی وسلب آزادیم میشد!چون نمی توانستم شیطنتهای اقتضای سنم را داشته باشم واین خود موجب آزارم میشد.
طبع شاعری نیز داشتم وگاهی برخی شعارهای انقلابی ودوران دفاع مقدس را میساختم وبعضاً در راهپیمائیهای وتشیع جنازه شهدا ازآن استفاده میشد.
در مجموع این فعالیتها کم کم مرا به سمت وسوی موقعیت فعلیم سوق داد.بطوری که علیرغم اینکه در رشته علوم تجربی درس میخواندم وعلاقه شدیدی داشتم که بعد دیپلم تحصیلاتم را دررشته پزشکی ادامه دهم ،منصرف شوم و در شغل معلمی وبعدها در دوره کارشناسی ارشد ودکتری در رشته عرفان اسلامی ادامه تحصیل دهم.
البته مدت کوتاهی بعد دیپلم در مدرسه آیت الله گلپایگانی قم مشغول تحصیل شدم، که مسأله جنگ پیش آمد وجاذبه جبهه وشور وشوق حضوردرجبههها واز طرفی چون کسوت طلبگی مرا مقید میکرد واین نیز با روحیهام چندان سازگار نبود!مرا از ادامه راه طلبگی بازداشت!
بهرحال آشنایی نزدیک بنده با بیشتر دوستان شهید ، در همین جلسات وهمچنین درمسجد«القائم محلات»که پاتوق اصلی دیدار یاران انقلابی بودوگاه نیز در مسجد بازار با اتفاق شهید«پورآغاسی»درجلسه تفسیر
حاج آقا صدر همدیگر راملاقات میکردیم.
البته عطش من به معارف اسلامی مقید به شخص ومکتب و مسجد خاصی نبود وتقریباً به همهٔ مساجد وحسینههای محلات تنهایی وگاه باتفاق پدر وبرادرم سرمیزدم وضمن آشنایی با ائمه جماعت ومریدانشان سوالاتی را هم طرح وبحث میکردیم.
ازجمله آنان حاج آسید طهمقدّسی وشیخ عبدالوهاب کهکی- امام جمعه وجماعت قبل انقلاب مسجد فاطمیه بود - که با صبوری با ما برخورد می کردند وبراستی چقدر این گفتگوها باعث رشد فکری وانبساط خاطرم میشد! تا آنجا که حتی همین دیدارها انگیزه اشتیاق آمد وشدمان به مسجد میگردید.
یادبادآن روزگاران یادباد!
🍀برگی ازدفتر«خاطرات سبز من»👆
❤️ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🗓۴۰۰/۶/۱۰
💐@banavayeneynava
🦋🥀
🌷
🍀یادایام
الف-۲- «دوره اجباری آموزشی سپاه»
درآغاز جنگ تحمیلی وتشکیل بسیج مستضعفان به فرمان حضرت امام خمینی(رض)در بسیج محلات ثبت نام کردم. بعد اخذدیپلم، چون بیکار بودم موقتاً چندماهی را دربخش پذیرش میهمانان وسرپرستی «هتل اقصی محلات»مشغول به کار شدم.
البته مدیریت اصلی هتل را صاحب آن یعنی آقای محمدی-که از دوستان پدرم بود- بعهده داشتند.
ولی نوعاً مراسمی که آنجا برگزارمیشد، بویژه عروسیها وحضور برخی خانمهای بدحجاب، درمراسم ،سخت عذابم میداد!
تا اینکه روزی دوستم شهیدعلی آقا پورآغاسی(که آنزمان قائم سپاه پاسداران محلات بود)از مقرّ سپاه- که درخیابان جمهوری بود- ازجلو محل کارم -که تقریبا روبروی آنجا یعنی-خیابان امام خمینی بود- رد میشد، پس ازسلامواحوالپرسیوآگاهی از وضعیت کاریم، مرا دعوت به عضویت در سپاه کرد.
به او گفتم؛ «گرچه علاقه وارادت ویژه به نهادمقدس سپاه دارم، ولی چنانکه میدانی، روحیهام چندان با فضای نظامی سازگار ندارد!
ولی چون تازه دیپلم گرفته بودم، این پیشنهاد فرصت مغتنمی بود که تا قبولی در دانشگاه، فعلا در این مجال، موقتاً در نهاد مقدس سپاه خدمت کنم، وتا گرفتن دفترچه آماده به خدمت و سربازی بیکارهم نباشم ونیز زودتر بتوانم، با دیدن دورهٔ آموزشی سپاه، به جبهههای نبرد حق که بسیار مشتاقش بودم، اعزام شوم.
چنین شد که با مشورت با او ونیز با این پیش شرط که به محض باز شدن دانشگاهها و قبولی در رشته مورد نظر بتوانم ،از سپاه استعفا دهم وبه دانشگاه بروم ،این پیشنهاد را پذیرفتم و چند روز بعد به همراه تعدادی از بچههایی که میخواستند ،استخدام سپاه شوند،از جمله؛ «شهیدصفری»،«حمیدرضایی»و«جعفر عطاالهی»و...
برای گذران آموزش نظامی به پایگاه منتظری آنروز اعزام شدیم.
ولی چنانکه اشاره کردم، از آنجا که فضای نظامیگری وانضباط اجباری برایم ناخوشایندبود! باعث شدکه دردوره آموزش با برخی مربیان آموزش نظامی-که البته اقتضای شغلشان بودکه گاه با تندی وخشونت امر ونهی کنند- این تندیها وسختگیرها برایم غیرقابل تحمل بود، تاحدی که یکی دوبار به درگیری لفظی با یکی اانجامید وبه خاطر همین مساله، یکبار فرمانده پادگان مرا به اتاق فرماندهی فراخواند وبه من گفت ؛«با توجه به سابقه و مفاد پروندهات ونیز شناختی که ازشما دراین مدت پیداکردیم، از شما توقع وانتظار بیشتری داشتیم!ولی براساس گزارش برخی مربیان نظامی، شما چرا چندان مفید به رعایت مقررات نظامی، نیستی!؟»
بنده درپاسخ گفتم؛ بله درسته! ولی این نقطه ضعف خودم را قبلاً به برخی مسوولان امرگفتهام، که فضای وانضباط پادگانی وامر ونهی خشک نظامی چندان با روحیهام ، سازگار نیست!؟ واگر هم دراین دوره آموزشی شرکت میکنم بیشتر برای دیدن دورهٔ آموزش نظامیست ،تا بتوانم موقتا در سپاه مشغول خدمت شوم وهم درمواقع لازم بتوانم داوطلبانه به جبهه بروم! ولی در آینده قصد دارم معلم شوم،چون با استعداد وتوان و روحیه من بیشتر سازگاری دارد.
پس ازاین گفتگوی آنها هم در مابقی دورهٔ آموزشی، دیگر خیلی به من گیر نمی دادند! تا آنجا که حتی گاه با لباس شخصی درمحیط پادگان تردد میکردم واین امرباعث تعجب برخی دوستان میگردید!
لازم به ذکراست که به جز شهید«علی آقا پورآغاسی» که در سپاه خدمت میکردند وبرخی دیگر از دوستانم نیز که ساکن قم بودند،بدین مسأله واقف بودند مانند«مهدی زین الدین» که دراطلاعات سپاه قم خدمت میکردند.(البته وی بعدا به مسؤولیتهای خطیری دست یافتند که آخرینش فرماندهی لشکرعلی ابن ابیطالب(ع)استان مرکزی بود.
ناگفته نماناد که بنده قبل اوج گیری انقلاب اسلامی، در شهر مقدس«قم»درخیابان ارم «کتابفروشی روح»که از پدربزرگوارشان بود، توفیق آشنایی پیداکردم وکمکمک این آشنایی مبدل بهدوستی گردید.
شهیدزینالدین ازخانوادهای اصیل، مذهبی وفرهیخته ومبارز قبل از انقلاب بودند، که درجریان اوج گیری انقلاب به شهرقم مهاجرت کردند وبا راه اندازی«نشر روح» فعالیتهای فرهنگی، سیاسی واجتماعی داشتند.
در جریان پیروزی انقلاب،گاهی که توفیق میشد به زیارت حضرت معصومه(س)مشرف شوم،به آنجا نیز که یکی از پاتوقهایم بود- سر زده وبه دیدارش مشعوف می شدم.
آقا مهدی زینالدین پس ازسالها مجاهدت خالصانه به انقلاب اسلامی وحضور مستمر خدمت درجبهههای حق به اتفاق برادرشان مجید،شربت شهادت نوشیدند وهمزمان به ملکوت اعلی پرکشیدند.
بنده توفیق داشتم درمراسم تشیع جنازه باشکوه ونیزمراسم هفت آنها به همراه خیل عظیم دوستدارانش در قم شرکت کنم ونوحهای نیز در رثایشان بسرام که همان زمان برسر مزارش خوانده شد وبعداً درسال۶۴ درکتاب یادمانش بنام«رمزموفقیت فرماندهی»چاپ ومنتشر گردید.
دراینجا به پیوست این خاطره، تصویر کتاب مذکور، نوحه وغزلی در رثایش ونیز چند قطعه عکس ازدوره آموزشیام در سپاه را تقدیم مینمایم؛👈
🍀برگی از دفتر«خاطرات سبزمن»👆
❤️ ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🗓۱۴۰۰/۶/۱۱
💐@banavayeneynava
👆تصویر روی جلد و مشخصات کتاب
«رمز موفقّیت در فرماندهی»
(یادوارهٔ سردار رشید اسلام)
🌹شهید«مهدی زینالدّین» وبردادرش «مجید»
♦️نوحهٔ «کو علمدار ما!؟»
🍀 سرودهٔ؛ ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
⏪ در صفحات ۲۰۷ و ۲۰۸ همین کتاب درج شده
📚 انتشارات ؛
واحد تبلیغات لشکر علی ابنابیطالب-علیهالسلام
و ستاد ناحیه مرکزی
🔸تاریخ چاپ وانتشار ؛ فروردین ۱۳۶۴
🌷@banavayeneynava
👆عکس کودکی«لیلا شیخ زینالدین»
تنها یتیمهٔ معززدوست عزیزم شهید«مهدیزینالدّین»
که توسط پدر بزرگ بزرگوارشان «شیخ زینالدین»
(علیهم رحمه)پس از شهادت آن عزیز ،به ضمیمهٔ چند جلد کتاب یادمان آن شهید، در دیداری که با معظم له، در سال ۱۳۶۴ داشتم، به اینجانب (ابوالفضل فیروزی)
جهت تقدیر اعطا فرمودند.
متذکر می شود که لیلا خانم هنوز شیر خواره بود که پدرشان به شهادت رسیدند، ولی بحمدالله والمنه!
درسایه عنایت حق ، از هرجهت بالیدهاند وکمال یافتند و ازدواج کردهاند واینک خود صاحب فرزندان خلف و رشیدی هستند.
حفظهم الله تعالی بحق محمد وآله.
🌷@banavayeneynava
🥀 پس ازشهادت دوستان شهیدم
برادران معظم«مهدی ومجید«#زین الدین»
در رثایشان نوحه ذیل را سرودم که درمراسم شب هفتشان خوانده شد وبعداً درکتاب یادمانشان«رمز موفقیت فرماندهی»توسط سپاه پاسداران در سال۶۴ چاپ ومنتشر شد.
💔ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🌷مهدی زینالدین چه شد؟
کو علمدار ما؟
مهدی زینالدین شده؛
زینت راه حق
از دیگران در راه حق
او گرفته سبق
🌹سردار جند اللّه چه شد؟
کو علمدار ما؟
قمری بستان حسین؛
سر بریدند خدا
جوشان زخون اطهرش؛
دشت کرب وبلا(۲)
🥀آن خون ثارالله چه شد؟
کوعلمدار ما؟
آن شیر روز وراهب؛
لیل ورفتی کجا؟
کشتهشده درجبههای؛
به ید اشقیا(۲)
🌷آن عارف باللّه چه شد؟
کوعلمدارما؟
رزمندگان را بود او
یاوری ومعین
با دشمن ناحق به جنگ
دائم اندر کمین(۲)
🌹سرباز روحاللّه چه شد؟
کوعلمدار ما؟
آن خط شکن درحملهها
شیر مردخدا
آن قهرمان صحنه
رزم وپیکارها
آن صفشکن درخیبرو
فتح و والفجرها(۲)
🥀آن نور وجهالله چه شد؟
کوعلمدار ما؟
برگوش جان آید هنوز؛
بانگ تکبیر او
در جبهه میپیچد هنوز
غرش تیر او(۲)
🌷آن ذاکراَللّه چه شد؟
کوعلمدار ما؟
آن یاور قرآن ودین؛
مهدی زینالدین
غلطان به خون گردیده او؛
از ره جورکین
بر بازوش زد بارها
بوسه روح خدا
در دامنش بگرفت سر
شه کرب وبلا(۲)
🌹جانباز روحاللّه چه شد؟
کوعلمدار ما؟
کشتند یاران تو را
یک به یک ای خدا
تنها شده روحخدا
درجهان سیّدا(۲)
🥀آن نور وجهاللّه چه شد؟
کوعلمدار ما؟
خون وی وبرادرش؛
میدهد این نوید
هنگام فتح آخراست!
گرچه گشتند شهید(۲)
🌷«فیروزی»اگر افغان کند
نه عجب ای خدا
باشد سزاوارش که خون
گرید از دیدهها(۲)
🗓۱۳۶۳/۸/۳۰
🌷@banavayeneynava
🔻در رثای دوست شهیدم 🌹«#مهدیشیخزینالدّین»
فرماندهٔ دلهای #لشکرعلیابنابیطالب (علیهالصلوة والسَّلام)
بهمناسبت ۲۷ آبان سالگرد شهادت مظلومانهٔ آن عزیز
وبرادر ارجمندشان شهید مجید
(اعلی اللّه درجاتهم فی اعلیٰ علییّن)
🥀🦋#غزل «#چراغلاله»🦋🥀
🌷به یادت شام تارم باد روشن
ز داغت لاله زاره کوی و برزن
🌹چراغ چشم من گردیده خاموش
چراغ لالهٔ بزم تو روشن
🥀منم آن خشک خار خستهٔ دشت
تویی آلالهٔ خونین گلشن
🌷تو در دارالقرار حق غنوده
منم آواره در هر کوی و برزن
🌹تو زین الدّینی و من ننگ دینم
بشوی این ننگ را از باغ دامن
🥀تو خورشیدی ومن چون شمع خاموش
تو باغ پر گل و من دشت ارژن
🌷منم سرگشته در تیه فراقت
تو در وادالسّلام وصل و ایمن
🌹خوشا بر حالت ای درخون تپیده
امان از روزگار و وای بر من!
🥀کجایی ای رفیق آسمانی!
مرا دریاب! از وسواس ریمن
🌷اگرچه آسمانی، من زمینم
مسیحایم! ببر با خویش سوزن
🌹رهایم کن! از این ظلمات هستی
نجاتم ده از اینجا ای تهمتن
🥀نگاهم کن ز بالا بر من ای دوست!
که محبوسم به چاه غم چو بیژن
🌷همیشه تا برآید صبح دیدار
دوچشم مات من بر چشم روزن
🌹که تا از برق شمشیر دو ابروت
برآید الامان از مرد وهر زن
🥀ز سوز شعر من در سوگ یاران
ز هر سویم دمد شیپور اَحسن!
🌷اگرچه قدر شعر«نینوا»را
نمیداند مگر مرد قلمزن
🌹چه باشد انتظار از روزگاری؛
که دورجاهل است وشخص چُلمن
🥀نبارد قطرهای باران به باغی؛
ز چشم خشک هر ابر سِترون
🌷مشو نومید در اوج سیاهی
که نزدیکست صبح فجر بهمن
☘نثار روح پرفتوحش صلوات
❤️#ابوالفضلفیروزی_نینوا
🗓۱۴۰۰/۶/۱۱
🆔 @banavayeneynava
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆وقتی شهید«مهدی زین الدین» فرمانده عزیز لشکر علی ابن ابیطالب در جمع خانواده معظم شهدای مفقود الجسد ، ضمن بر شمردن ویژگی های منتظران حقیقی دولت عشق حضرت مهدی(عج) آرزوی شهادت میکند!
🥀چند روز قبل از شهادتش، از سردشت مےرفتیم باختران بین حرف هایش گفت: « بچه ها! من دویست روز روزه بدهکارم» تعجب کردیم!
گفت ؛«شش ساله هیچ جا ده روز نموندم که قصد روزه ڪنم!»
🦋وقتی خبر رسید شهیـد شده ، توی حسینیه لشکر انگار زلزله شد. کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد توی سر و سینه شان میزدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت: « شهیـد، به من سپرده بود ڪه دویست روز روزه قضا داره ڪی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟!»
-همه بلند شدند( واعلام آمادگی کردند)
اگر نفری یک روز هم روزه میگرفتند می شد ده هزار روز!
💐رحمهالله علیه رحمة واسعه وحشرالله مع اولیائه
واعلی الله درجتة فی اعلیٰ علییّن
📚 یادگاران، جلد ۱۰ / ص ۹۴
🍀 نثار ارواح مطهر همه شهدا بالاخص این شهید عزیز رحم الله من قراء الفاتحه مع الصلواة!
🌼 اللّهم صلّ علی محمّد وال محمّد
وعجٌل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین
🥀۱۴۰۰/۸/۲۷
🌹@banavayeneynava
🦋🥀
👆۱- شرح عکس از چپ به راست؛
×نفر ایستاده با کلاه نظامی «ابوالفضل فیروزی»
به اتفاق جمعی از دوستان اعزامی از استان مرکزی
پادگان آموزشی «منتظری قم»
دوره آموزشی سپاه
🗒 تاریخ؛ ۱۳۶۰/۳/۲۵
🇮🇷@banavayeneynava
👆۲- شرح عکس؛
جمعی از دوستان اعزامی از استان مرکزی
پادگان آموزشی «منتظری قم»
دوره آموزشی سپاه
آموزش اسلحهٔ « آر-پی-جی۷»
🗒 تاریخ؛ ۱۳۶۰/۳/۲۷
🇮🇷@banavayeneynava
👆۳- شرح عکس؛
جمعی از دوستان اعزامی از کاشان
پادگان آموزشی «منتظری قم»
دوره آموزشی سپاه
آموزش نحوهٔ استفاده از «توپ ۱۰۶»
🗒 تاریخ؛ ۱۳۶۰/۳/۲۹
🇮🇷@banavayeneynava
👆۴- شرح عکس؛
جمعی از دوستان اعزامی از استان مرکزی
پادگان آموزشی «منتظری قم»
دوره آموزشی سپاه
🗒 تاریخ؛ ۱۳۶۰/۳/۲۵
🇮🇷@banavayeneynava