فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❥ عظمت حضرت زهرا(سلام الله علیها) در #قیامت
روایتهستشکه، درروزقیامت..🙂🖤
#آقای_عالی
#فاطمیه
#شفاعتِمادر
*✍🏻چرا سردار دلها وصیت کرده بود پیکرش کنار پیکر این شهید یوسف الهی به خاک سپرده شود*
*دریک کلام عملکرد شهید یوسف الهی بودکه باعث شد در سن کم به درجه عرفانی والا برسد*
1️⃣ *از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود*
2️⃣ *نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید*
3️⃣ *دائما ذکر خدا می گفت*
4️⃣ *قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود*
5️⃣ *هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود*
6️⃣ *چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت*
7️⃣ *خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت*
8️⃣ *روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود*
💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی*
🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.*
1️⃣ *همرزم شهید:* *حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.*
*نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود.*
*وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".*
*با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.*
*خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟*
2️⃣ *مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.*
*وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!*
*بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟*
*امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!*
3️⃣ *برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم.* *نمیدانستیم کجا برویم.*
*جوانی جلو آمد و گفت:* *شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!*
*جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند.* *برو آنها را بیاور اینجا!*
*وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند.*
*اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟*
*لبخندی زد و گفت:* *چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!*
*محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت!*
4️⃣ *همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.*
*محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.*
*حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.*
*امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.*
*صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود.* *گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟*
*گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!*
*حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.*
*با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟*
*گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟*
*اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.*
*اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.*
*پرسیدم: چه طور؟!*
*گفت: شهید شده اند*. *جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.*
*من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.*
*وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!*
5️⃣ *همرزم شهید:* *زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.*
*بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم
شیمیایی می شوم.*
*حسین به همه اشاره کرد به جز من!*
*چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد!...*
*وقتی که حاج احمد یک موز برای پسرش را با یک کیلو موز به بیت المال عوض کرد*
🔹️ خیلی کم پیش میآمد که بچههایش را همراه خود بیاورد.
◇ آنروز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود محمّد مهدی را همراه خود بیاورد.
◇ از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت.
◇ جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود. یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم.
◇ نمیدانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد. محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد.
◇ وقتی بچهاش را دید چهرهاش بر افروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم! با صدای بلند گفت: کی به شما گفت به او موز بدهید؟
◇ گفتم: حاجی این بچه صبح تا حالا هیچی نخورده، یه موز که به او بیشتر ندادم تازه از سهم خودم هم بوده!
🔹️ نگذاشت صحبتم تمام شود، دست در جیبش کرد و پول به من داد و گفت: همین الان میروی و جای آن موز را میخری و میگذاری. البته به جای یک موز یک کیلو!
🔹️ *۱۹ دی ماه، سالروز شهادت شهید احمد کاظمی*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 هیچ نگاهی ارزش شکستن دل مهدی فاطمه را ندارد...
#امام_زمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*پیشنهاد ویژه*
دختر رهبرِ یک جامعه، اینقدر عالی توصیف میشه...
حتما کلیپ را ببینید و نشر بدید
😓متاسفانه کم کار کردیم برای معرفی دقیق ایشون به مردم
😔و چقدر غریبی بین ماها
کتاب جذّابِ « من زنده ام » را به خاطر دارید؟
"خاطرات اسارتِ خانم معصومه آباد وهمراهانش"
یکی از خوانندگان این کتاب « سردارسلیمانی » است . وی پس از خواندن کتاب نامه ای برای نویسنده ی آن نوشته است:
"خواهر خوبم. در آن اسارت، اسارت را به اسارت گرفتی
سعی کن در این آزادی اسیر نشوی
ان شالله کتابت را به همه زبان ها ترجمه می کنم تا همه بدانند زینب بنت رسول الله چگونه بوده است وقتی کنیز او معصومه اینگونه معصوم بوده است.
به تو بعنوان خواهرم، بعنوان معرف دختر مسلمان شیعه، معرف ایران اسلامی، معرف تربیت خمینی افتخار می کنیم.
حقیقتا شگفت زده شدم و هزاران بار به تو و دوستانت مرحبا گفتم"
ساعت ۲۳
(نینوا)
« سلیمانی »
مهم تر از این نامه، یادداشت بعدی است که سردارِ شهید، خطاب به خانم آباد نوشته است :
«بسمه تعالی
خواهرم، مثل همان برادرهای اسیرت همه جا با تعصّب مراقبت می کردم کسی عکس روی جلد کتابت را نبیند. و در تمام کتاب با ناراحتی و استرس بدنبال این بودم که آیا کسی به شما جسارت کرد؟
آخر مجبور شدم روی عکست را با کاغذ بچسبانم تا نامحرمی او را نبیند.
برادرت
بغداد
« سلیمانی »
👆همچون دیدبانی دقیق ؛ رصد می کند ، مراقب است و اجازه کم ترین رخنه ای نمی دهد ...!!
خدا می داند چندبار این عبارات را خواندم ، به آخر رسیدم و دوباره برگشتم ...💯💫
آری! در مکتب سلیمانی که تحقق آموزه های اسلامی است " غیرت و حیا " چون نگینی می درخشد 💎💥
وچه قدر ، امروز زمانه ی ما محتاجِ این نگاهِ غیرتمندانه است !!👌👌
کاش می شد این نگاه را تکثیر کرد 🤔👌
*💧عرق زنان چادری سه جا نور میشود:* 💦
*💢 آیت الله بهاءالدینی می فرمودند:*
*اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند، دانه دانه اش* *خورشید است.*
*🔆 شـمـا خــورشیــد خـــدا هسـتیـــد.*
*و ایشان این روایت را از کتاب ثواب الاعمال نقل میکردند* *عرقی که زن زیر چادر* *می ریزد سه جا برای او نور میشود:*
*🔴 در درون قبـــر*
*🔴 در بـــــرزخ*
*🔴 در قیـــامـت*
*💢 و اگر آنان از من می خواستند همین الان نشانشان میدادم که این موی سر که به نامحرم نشان می دهند آتش است.*
*❌ آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند.*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد شجاعی- ۵۹ ثانیه
▪️ ماجرای لحظهی ورود حضرت امالبنین سلاماللهعلیها به خانهی امیرالمؤمنین علیهالسلام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 *الگوی حاجیه عصمت خانم "همسر شهید و مادر ۷ شهید" حضرت ام البنین (س) بود.*
| فیلمی از معرفی محل مزار همسر و مادر شهیدان کاشی |
🔹️ همه دارایی های یک مادر میشود جوان رعنا و رشیدی که به سختی بزرگش میکند ، تا لباس دامادی به تنش کند و عصای پیری او باشد.
🔹️ *حاجیه خانم عصمت خامه چین خیابانی ، مادر شهیدان کاشی* هفت پسرش را لباس رزم به تن کرد و به همراه همسرش به میدان دفاع از اسلام وکیان این مرز و بوم فرستاد.
◇ فرزندانش یکی پس از دیگری *شهید* شدند و این مادر فرزند دیگر و همسرش را به میدان فرستاد .
🔹️ سرانجام *همسر شهید و مادر هفت شهید* انقلاب لقب گرفت و در سال ۹۲ به شهدای عزیزش پیوست.
🔹️ خانواده *شهیدان کاشی* در همسایگی دیوار با منزل *امام خمینی(ره)* در نجف بودند و *حضرت امام(ره)* دوستی نزدیکی با «عبدالزهرا کاشی» پدر خانواده داشتند و همین دوستی و علاقه در *عبدالزهرا و پسران* مقدمه گام در مسیر *شهادت* شد .
◇ سالها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی عصمت خامهچین خیابانی به همراه 2 فرزندش به بیت *امام خمینی(ره)* در جماران رفتند *امام(ره)* از شنیدن خبر *شهادت حاجی عبدالزهرا کاشی و پسرهایش* دگرگون شدند.
◇ *حضرت امام(ره) به مادر شهدای کاشی گفتند: «شما به گردن ما حق دارید.»*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛مقام حضرت عباس در اروپا
❌اهالی این کشور اروپایی از ادیان و اقشار مختلف پنج روز از سال را در این مکان مراسم میگیرند
💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد صدیقه کبری حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مبارک باد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹تقدیم به زنان ومادران سرزمینم🌹