هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
یُهُ لٌحٍظًھْ صْبُرٌ کًنُ…َ⛅ْ️ِ
ّاٌیِنٍ پْسّتً مَمِکَنْهّ مٌسِیًرْ زٌنًدٍگَیّتٌ رٌوّ عَوَضٌ کُنٍهّ پًسّ رّدٌشّ نَکًنَ⇦🍬
ْجٍاًیَےْ کْهِ پٍسّتَاِشُ بٍوٌیُ تَوُتّ فّرَنَگٌیِ مَیَدّهَ🤤🍓
ُ#ُپٍاّتًوٌقٍ_ْدًخٌتُرٍاٍنْ_ًچِاْدًرََ_ٍبَاِ_َسُلَیًقَهُ
ٍمْعٍدْنَ پًسِتْ هٍاَیِ:ّ{ّ#ًاًنّگِیٍزْشْیً#ٍبْیٍوِ_َگْرُاَفَیْ#ُرَمْاٍنّ#ِتٌرُفًنّدِ#ٍشّهُیْدْاّنًهّ#ْپُرّوًفَ#ٍچًاِدًرّاُنٌهً#ّحّدٍیِثً#ْتَلٍنَگِرُاٍنِهّ#ٍ.....}ُ
ُوِاْیٍ دٍیْشُبِ تٍاِ صْبَحَ بِیّدّاْرً بْوْدًمْ وٍ دٍاّشٍتِمً پٍسِتٍ هًاٍیِ اًیٍنٍ ڪٍاَنٌاّلَوٍ مُیًخُوُنٍدِمٍ 😎"
ً#ِاٍصٍلْاً_ّآًدِݥَ_ُرُوَ_ِدِیْوُوّنْہّ_ٌمٌیٌکِنّهِ✌️🏿🌿
.. https://eitaa.com/joinchat/3563585649C8c98bf33ea ..
عضو شدی لینک جنجالیش رو بپاڪم👁¿
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
+سلااااام خوبی؟
_سلام نه😞
+چرا چیشده؟
_خودت که میدونی! یه کانال گاندویی دارم ولی آمارم بالا نمیره رو 100 گیر کردممم😓
+وا😐 اینکه ناراحتی نداره🤦🏻♀😂
من خودمم کانال گاندویی دارم اما روز به روز عضوام داره میره بالا😌❤️
_چجوری انقدر زود آمارت میره بالا🤔😢
+یه کانال عضوم به اسم «تبادلات گاندویی» از کانالای گاندویی و مذهبی تبلیغ میکنه.. کارش خیلی عالیه من که راضیم😎
تازه تو کانالشم جذباشو میزاره...تا الان بالای 90 جذب هم داشته😍
_چهههه عاااالیه🤩
شرایطش چی هست حالا؟
_هیچی!
فقط باید آمار کانالت بالای 80 باشه😍
_عهههه خوووب به منممم بده لینکشووو🤩
+بفرمایید😌👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558
_مممممممنووووننننننن😍🙏🏻
+خواهش میکنم😌
توضیحات بیشتر درمورد روند کاریش، توی کانالش سنجاقه رفتی حتما بخونشون❤️
🛑ورود آقایون ممنوع...
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
عشق باطعم سادگی♥️✨
لبخند محوی صورتش و پر کرد که دستم رو نوازش گونه کشیدم روی موهاش ...لبخندش عمق
گرفت و لب زد:
–من وببخش
محیا ... تودیشب جوری ازدیدنم خوشحال شدی که اول اصلا متوجه لباسهای نامرتبم نشدی!
به نوازش موهاش ادامه دادم و آروم گفتم: دوستت دارم هیچ وقت به این حرفی که از ته قلبم می
گم شک نکن!
یک بی تابی توی نگاهش حس کردم که سریع چشمهاش رو بست و بعد چند ثانیه باز کرد
– میبخشی من و ؟
دستم رو شونه وار کشیدم بین موهاش – کاری نکردی که منتظر بخشش منی
دست مشت شده اش اومد جلو صورتم و بازشد...یک آویز باشکل پروانه شروع کرد تو هوا تکون
خوردن
ذوق زده گفتم: وای امیرعلی مال منه؟
لبخند مهربونی زد به ذوق کردنم و با باز و بسته کردن چشمهاش جواب مثبت داد
پروانه سفید رنگ و لمس کردم که یک بالش برجسته بود و پر از نگین ریز.
داستان در مورد دختری از قشر متوسط جامعه و از خانواده ای مذهبی هست،محیا که سالیان سال عاشق پسر عمه اش امیر علی بوده و بتازگی نامزد کردن.اما با بی محلی کردن امیرعلی و دوری کردنش از محیا،محیا رو دلشکسته کرده و جویای بی محلی کردن نامزدش میشه تا اینکه میفهمه...
https://eitaa.com/joinchat/3781558524C7cf0f498bb
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
نگاه مرموزی بهم کرد و پرسید:
- جرعت یا حقیقت؟
بد نبود یکم رگ غیرت علی رو قلقلک بدم
ل.ب باز کردم و تا خواستم بگم جرعت، با چشم غره ی علی مواجه شدم که حرصی داد زد:
- معلومه که حقیقتتتت
سری به نشانه ی "نه" ت.و.ک.و.ن دادم و گفتم:
+ معلومه که نه
از چشماش داشت آتیش میبارید که...
بزن رو متن بالا ببین دختره چیکار میکنههه🤣☝️🏾
#پارت_آینده_شون_ههههه😈😂
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
◦•●◉✿ #پارت_آینـده
زنگ در بـہ صـدا درآمد...
رو کرـدم بـہ امیرمحمـد: پاشو درو باز کن
-نـہ نـہ زنـداـداش؛ اوضاع خیلے خرابه! بشرے درو بزن...
بشرے دست از تکان داـدن بچـہ برـداشت و بلنـد شـد.
با حرص رو بـہ امیرمحمـد گـ؋ـت: کم ناز بکش! زن زلیل...
امیرمحمـد با لبخنـد مرموزے گـ؋ـت: خاطرات گذشتـہ رو مرور کن خواهرم؛ لابـد من و زنم بوـدیم کـہ بیست و چهارساعتـہ با جملات عاشقانه، روز و شبمون رو میگذرونـدیم!
بشرے تا خواست جوابش را بـدهـد دست بـہ دیوار گزاشتم و بلنـد شـدم: اے بابا، اونے کـہ پشت دره خوـدشو کشت! لازم نکرده خوـدم باز میکنم...
بشرے دستم را گرـ؋ـت و دوبارـہ مرا نشانـد: بشین تو، با این شکم میخواـد واسـہ من تا دم در بره...
و رـ؋ـت و آیـ؋ـون را زـد.
چاـدرش را بر سر انـداخت و بـہ طرـ؋ حیاط رـ؋ـت.
بابا حیـدر هم نگاـہ از قرآن در دستش برـداشت و بلنـد شـد.
مریم خانم همانطور کـہ دستانش را با لباسش خشک میکرـد وارـد پذیرایے شـد.
چاـدرش را بر سر انـداخت و بـہ حیاط رـ؋ـت.
گردن کشیـدم تا ببینم چـہ کسے وارـد حیاط شـده!
اما چیزے مشخص نبود...
دوبارـہ بـہ هزار مصیبت بلنـد شـدم و چادرم را مرتب کردم و رو بـہ امیرمحمـد گـ؋ـتم: الحق کـہ زن زلیلی...
گوشے را از روے گوشش بردآشت: شوهر شما کـہ بیست و چهارساعتـہ درحال نازکشیه! یکے نـدونـہ ؋ـکر میکنـہ تازـہ عروس دوماـدین...
با یاد آورے امیر مهـدی، ناگاـہ آه کشیـدم و اشک چشمانم را پر کرد.
امیرمحمـد با دیـدن حالم، دستپاچـہ شـد: منظورے نـداشتم. بخـدا حواسم نبود...
خواستم حرـ؋ـے بزنم کـہ صـداے جیغ بشرے و نالـہ ے مریم خانم مانع شـد.
با همان وضع، آشـ؋ـتـہ بـہ طرـ؋ حیاط دویـدم...
نگاهم بـہ بشرے بود کـہ جیغ میکشیـد و سعے در آرام کردن مریم خانم داشت.
اما انگار مریم خانم، بـہ هیچ صراطے مستقیم نبوـد.
مشت بر سینـہ اش میکوبیـد و ؋ـریاد میکشیـد!
باباحیـدر، دوبارـہ حالت موجے پیـدا کردہ بود و دور حیاط با آن حال بهم ریخته اش میچرخیـد.
امیرمحمـد مثل جت از کنارم گذشت و خودش را بـہ او رسانـد تا آرامش کنـد!
دستانش را گرـ؋ـتـہ بود و خودش مثل بچـہ ها اشک میریخت.
نگاهم را بـہ دو مرد نظامے پوش رو بـہ رویم دوختم.
دلم در هم پیچیـد بے آنکـہ دلیلش را بـدانم!
اما حرـ؋ مریم خانم، مثل سطل آب یخ بـہ سمتم پاشیـدہ شـد...
-اے خـدا! پسرم...
امیرمهـدی، امیرم!!!
شکستم، ؋ـرو ریختم!
آرام بوـدم اما، صـداے خورد شـدن قلبم برایم واضح تر از هرچیز بود...
انتظار برگشتن داشتم.
انتظار آمـدنش!
انتظار داشتم بیایند و بگوینـد، خوب است! ؋ـقط زخمیست...
انتظار داشتم آدرس بیمارستانش را بـدهنـد و بگوینـد میخواهد مارا ببینـد.
اما هیچ کـدامشان واقعے نبود.
رـ؋ـتـہ بوـد، امیرمهـدے پرکشیـدہ بود!
بـہ آرزویش رسیـدہ بود و من، در حسرتش میسوختم...
او عاقبت بخیر شـدہ بود؛ همانطور کـہ میخواست؛ اما من...
اما من میشکستم از اینکـہ او رـ؋ـت و من مانـدم!
زانوانم انگار، توان خودم و بچـہ هایم را نـداشتنـد.
تا شـدنـدو تمام بـدنم را ؋ـرود آوردنـد...
از برخورد زانوانم با زمین، درد بـہ همـہ جاے بـدنم رسوخ کرد اما، دردش بـہ درد خورو شـدن قلبم نمیرسیـد...
بـہ آسمان نگاـہ کردم! لبخنـد تلخے روے لبهایم نشست و اشکهایم گونـہ هایم را تر کرد.
حالا، من زنـدہ بودم بـہ عشق امیرمهـدی...
عشقے کـہ حالا، بیشتر از همیشـہ در قلبم وجوـد داشت!
درد عجیبے در دلم پیچیـد.
بالاتنـہ ام روے زمین خم شـد و سمت چپ صورتم مماس شد با موزائیک هاے حیاط!
صـداهاے ؋ـریاد و گریـہ و قـدم هاے بلنـدے کـہ بـہ سمتم برداشتـہ میشـد را میشنیـدم اما، دلم میخواست براے همیشـہ این چشم ها بستـہ بمانـد.
چشمانے کـہ ووبارـہ دیـدن خاکسترے چشمان امیرمهـدی، برایش محال شـدـہ بود! ✿◉●•◦
-برای خوندن این رمان عالی و تازه، با ژانر #عاشقانه حتما بیا پیشمون:(🌸
جات تو کانال ما خالیه بانو:
https://eitaa.com/joinchat/2419196067C9009afa5f6
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
⚡️بسم رب الزینب ⚡️
جمع فدائیان عمه ی سادات
این جا پاتوق سربازان عمه ی سادات هست ✅
🌷کانال بانوی دمشق 🌷 مخصوص پیروان انقلاب دخت زهرا (س)✌️🏿❗️
چیریکیان سلاح بدست ولایی ❗️
نمی خواید در سپاه عظیم پیروان انقلاب حضرت زینب باشید؟
دهه هشتادی ها🙌
بچه مذهبی ها 🕋
بچه انقلابی ها 🇮🇷 🔗
💢معطل نکنید ! کانال به این خوبی به راحتی پیدا نمیشه💢
https://eitaa.com/joinchat/1993867422C25b96b3475
#نیای_ضرر_کردی
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
با همین چادࢪ و چفیھ شدھ اے همسفࢪم
تو فقط باش کناࢪم ، شہادت با من !
با همین چادࢪ و چفیھ شدھ ام همسفࢪت
اےبھ قࢪبان تو یاࢪم ، شهادت با هم . . .
یه کانال باحال واسه زوج های مذهبی
کلی متن دونفره میزاره
مذهبی ها جوین شید ببینیم کیا مزدوجن😂😁
https://eitaa.com/joinchat/1663041671C69124f1d70
ڪپے نہ!
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
منبع پروفای چیریکی!
کل زندگیم بااینجاس:)))
حاجی نیستی اینجا . . . .
https://eitaa.com/cha_doraneh/2920415431C355eb4ec20 🖐🏿✨◖⿻
هر کی نره جریمه باید به اندازه تعداد اعضا صلوات بفرسته😂🖐🏿
باتوق بچه مذهبیا اینجاس😁🙊
https://eitaa.com/cha_doraneh/2920415431C355eb4ec20