"بنده عکاس"
یادمه اون موقع هنوز لباس ابی اسمونی اینقدر مُد نبود
هرچی میگشتم روسری ابی اسمونی رنگ مانتوم پیدا نمیکردم ک ست کنیم
ی شب سرررد
انقدر با مامانم تو خیابونا گشتیم ک واقعن هردوتامون خسته شدیم
دیگه داشتیم برمیگشتیم خونه ک گفتم خدا ۱۰ تا صلوات نظرت میکنم اگه این مغازه اخری همون رنگی ک میخام رو داشته باشه
رفتم تو مغازه دیدم دااااااااشت
واییییی اره داشت
با کلی خوشحالی خریدم و چند روز بعدش ست کردم😁
"بنده عکاس"
شما خوابین
ولی یکی اینجا داره برا عقد برادرزادش لباس میدوزه🥲🪡
#خیاطی