eitaa logo
کانال محدثه بانکی
5.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
602 ویدیو
4 فایل
﷽ ☀️ساکن نجف‌‌اشرف ✒️ارشدتفسیراثری 📖حافظِ کلامش‌ گشتم‌ تا اوحافظم‌ شود 💚#تفسیر_صدای_حرم را دنبال کن رفیق. 🎗تهیه/پشتیبانی دوره‌های تفسیر: @Bent_alhod 🔺️ارتباط مستقیم با من: @om_aye 🔺️مجموعه‌ بنت‌الهدی: @bentolhoda_quran
مشاهده در ایتا
دانلود
نقل کرده اند که مرحوم مقدس اردبیلی سال ها در نجف زندگی کرد ولی هیچ وقت از آب فرات ننوشید. وقتی که در بستر ارتحال افتاد، بعضی از مجتهدان و عالمان هم عصرش از ایشان اجازه خواستند تا کمی آب فرات در کام او بریزند. ایشان در جواب سکوت کرد. کمی آب فرات و کمی تربت را در ظرفی ریختند، برایش آوردند، وقتی چشمش به آب افتاد آنقدر گریه کرد که بی تاب شد و نتوانست آب را بنوشد و به حالت گریه و عطش از دنیا رفت. 💚حسین جان💚 ما عاشق توایم همین است ماجرا‌‌... https://eitaa.com/banki_mohadeseh
«یک وقتی از آقا سید ابوالحسن اصفهانی رحمة الله علیه پرسیدم، چه کار کردید که به این مقام و موقعیت رسیدید. منظورم، کارهای مخصوص بود، مانند: اذکار و اوراد این گونه کارها.🔎 فرمود: هیچ کاری نکردم. اصرار کردم؛ گفت: چیزی که به ذهنم می رسد این است اگر چه امکان دارد بخندید. روزی، پیش از آن که به درس بروم، ماست خریدم و گذاشتم جلو پنجره، تا وقتی که از درس بر می گردم، قدری خنک شده باشد. از درس که برگشتم دیدم ظرف ماست خالی است، با این که در و پنجره بسته بوده است. روز دوم و سوم بر همین منوال گذشت، تا آن که روز چهارم، تصمیم گرفتم در حجره بمانم تا راز قضیه را کشف کنم. دیدم، گربه ای از سوراخ حجره، با بچه ای به دندان، وارد اتاق شد، چون نمی توانست مستقیم از ظرف ماست بخورد، بچه اش را داخل ظرف ماست می گذاشت بعد بچه را بیرون آورده و می لیسید. وقتی این صحنه را دیدم، گفتم: باید ببینم جای این گربه کجاست. او را دنبال کردم، دیدم رفته گوشه خلوتی خوابیده و پنج شش تا بچه گربه هم دورش افتاده و شیر می خورند. دلم به حال این حیوان سوخت، تصمیم گرفتم همان روش را ادامه دهم. هر روز کاسه ای ماست می گرفتم و در همان جا می گذاشتم، تا این که بچه ها بزرگ شدند و آن گربه هم دیگر نیامد. من این کار را کرده ام، اگر ریاست و مقامی هست ممکن است، خداوند به خاطر همان کار داده باشد.🌟» https://eitaa.com/banki_mohadeseh
جاشون روبروی ایوان طلای مولاست. همانجا دقیقا یک اتاقچه‌ دلبری گذاشتن که از طرفی چسبيده به باب الرضاست، از طرفی هم مشرف به ایوان طلای معروف نجف. به نیت این جمع رفتم بالای‌ سرشون‌ و سفارش کردم کلی دعااااامون کنند...🙏 همین که اینقدر جسم آدم نزدیک مولاش‌ در همان خاک در همان سرزمین خاک شده باشه، خودش قصه مفصل از عاشق بودن‌شونه‌ نه؟ 📸ابن عکس را همونجا تو حرم براتون گرفتم، عکسی که تو حرم ازشون گذاشتند👆 https://eitaa.com/banki_mohadeseh
یکی از علمای نجف به نام حاج سیدمحمدرضا خلخالی می گوید: روزی در بازار می رفتم که دیدم آقای حاج شیخ محمّدحسین در وسط کوچه خم شده است و پیاز جمع می کند و می خندد🤔 جلو رفتم و سلام کردم و به ایشان کمک کردم تا پیازها را جمع نمودیم. آنگاه آنها را در گوشة قبایش گرفت. وقتی از علت خنده اش سوال کردم، آن مرحوم فرمودند: «من وقتی در جوانی برای تحصیل وارد نجف شدم، از نظر مالی وضع خیلی خوبی داشتم💰 روزی در مقابل ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین مشغول زیارت بودم که بند تسبیح قیمتی من پاره شد و دانه های آن روی زمین ریخت📿 در آن روز عزّت نفس و خودخواهی به من اجازه نداد، تا خم شوم و دانه ها را جمع کنم😔 اما امروز به دکّان بقّالی رفتم و مقداری پیاز خریدم و در گوشة قبای خود ریختم و اطراف آن را با دست گرفتم، تا به منزل بروم. در میان جمعیت، قبا از دست من رها شد و پیازها روی زمین ریخت. خم شدم و پیازها را جمع کردم و ابداً برای من این مسئله مشکل نبود؛ بلکه بسیار آسان و قابل تحمّل بود☺️ علّت خندة من آن بود که به یاد دوران جوانی و پاره شدن تسبیح قیمتی ام که ارزش هر دانه اش یک دینار بود، افتادم. آن روز از آن تسبیح که یکصد دینار قیمت داشت، گذشتم. الحمدللّه امروز جمع آوری پیازهای ریخته از گوشة قبا بر روی زمین، برای من سنگین نیست و بسیار آسان و قابل تحمّل است😍🌱 https://eitaa.com/banki_mohadeseh