eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎧ذڪر‌روز‌پنجشنبہ: |••لاإِلهَ‌إِلَّا‌اللَّهُ‌المَلِڪ‌الحق‌المبین...! ••|نیسٺ‌خدایۍجزالله‌فرمانروا؎حق‌و اشکارツ🗞 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هرگز نخوری غصه حرف دیگران را🌸🍃 سلاام لاک جیغی های عزیز رفقا چااالش چگونه متحول شدید یاد تون هست ؟ خب می‌دونم یاد تونه برای رفقای که تازه به جمع پیوستند میگم می تونید ماجرای تحول تون رو به صورت متن تایپ کنید برام بفرستید تا در کانال یا بصورت ناشناس یا به اسم خود تون بار گذاری کنم 🌸🍃 چی شد متحول شدید ؟ چقدر اذیت شدید ؟ سخت بود ؟
از لاک جیغ تا خدا
داستان تحول اولین شرکت کننده بزرگوار 👇
وعلیکم السلام من پسری بودم که توی خانواده غیرمذهبی به دنیا اومدم.اوناسیدبودن ولی واقعا لیاقت سیدبودن رونداشتن اسمموگذاشتن حمید.توی خانوادم حجاب ونمازوروزه اصلامعنی نداشت محرم ونامحرمی وجودنداشت.من توی این فضا۱۶سال زندگی کردم.بماندچقدرالان احساس عذاب دارم.تا اینکه مادرسادات کمکم کردازاین لجن زاربیام بیرون...ایام فاطمیه بودمنم اون شب دلم شکست وراموسمت هیئت کج کردم.اون نشستم پای روضه وخودموخالی کردم واون موقع بودکه دوباره متولدشدم.بعدروضه داشتن کتاب سلام برابراهیم میفروختن منم گرفتم بیام بخونم.بعدخوندنش یه جنگی باخودم پیداکردم.یکی میگفت عوض شم یکی میگفت همینطورخوبه.واس گرفتن جوابام بایددنبال یکی میبودم که جوابشونوبدونه.واسه گرفتن جوابام وروضه دوباره رفتم روضه .موقع ورود داشت مداحی تسبیحات حضرت زهرا رو میذاشت ازخداخواستم کمکم کنه وراه درستونشونم بده.اون شب بامحمدحسن رفیقم آشناشدم.پسرمذهبی وسربه زیری بود برعکس من.کمکم کردنمازو روزه رویادبگیرم ومثل یه برادربزرگترپشتم بود.ازاون موقع خانوادم نیش وکنایه میزدن وهرکاری برای اذیت کردن من انجام میدادن ازنظرروحی داغونم کردن ولی خداهمرام بود.چون این دوره اغلب بچه هانیازبه پشتیبانی ودلگرمی از پدرومادرشون دارن...این دورانم گذشت تا۱۸ سالم شد.اون موقع خواستم برم دانشگاه افسری اون موقع که جواب اومدومنم تصمیم روبهشون گفتم اونا گفتن یاما یادانشگاه منم گفتم دانشگاه چون تاهمینجاش غرورموخوردکرده بودن واحساسات روتومن کشته بودن.پس این شدکه طردم کردن وگفتن حق ندارم ببینمشون.منم اومدم بیرون ازاون فسادگاه.اسممو هم عوض کردم گذاشتم محمدمهدی.الانم پاسدارم.فقط خواستم بگم هیچوقت واسه برگشتن سمت خدادیرنیست وخداهمیشه دررحمتش روی بندش بازه. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
Meysam Motiee - Arbaein No7 (128).mp3
8.37M
گناه هامو ندید گرفتی از گناهات به سمت ارباب مون حسین فرار کن عجیب بغلت می کنه ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هر سوالی که سوال نیست ‼️ گاهی خدا در قرآن سوال میکنه که: بلکه خجالت بکشیم ... بلکه تفکر کنیم ... بلکه بیدارشیم ... مثل این آیات👇 گفتارتان را پنهان کنید یا آشکار، فرقی نمیکند، او به آنچه در سینه هاست آگاه است، آیا کسی که موجودات را آفریده از حال آنها آگاه نیست؟! در حالیکه او باریک بین و آگاه است مُلک۱۳/۱۴ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
هرگز نخوری غصه حرف دیگران را🌸🍃 سلاام لاک جیغی های عزیز رفقا چااالش چگونه متحول شدید یاد تون هست ؟
بزرگوران یک نکته را عرض کنم داستان تون رو با جزئیات تایپ کنید مرتب باشه که بتونم در کانال قرار بدم هدف از گذاشتن داستان تحول شما این هست که شاید داستان شما یک نفر دیگه را از خواب بیدار کرد ! اگر یک نفر را به او وصل کردی یقینا یقینا خریدار یاری نسل ما نسل ظهور است اگر برخیزیم ! اللهم عجل لولیک الفرج🌱 🌸🍃
از لاک جیغ تا خدا
داستان تحول دومین شرکت کننده بزرگوار 👇
' من یه دختر چادری با اعتقادات مذهبی تو یه خانواده مذهبی بودم اما نه راجع به شهید چیزی آنچنان میدونستم نه میدونستم که جز مادر سادات شهیده خانم دیگر داریم و اما امان از مدرسه و دوستان نا باب تحت تاثیر دوستام قرار گرفته بودم و اصلا اخلاق و کارامو دوست نداشتم ولی سعی میکردم همراشون باشم تا اینکه تو کانالای ایتا همینطوری که می‌گشتم با شهیده زینب کمایی آشنا شدم اینکه همسن خودم بودن توجهمو خیلی جلب کرد کتابشونو به هر نحوی بود پیدا کردم و شدم عاشق آبجی از اون موقع حال و اوضاعم عوض شد و کلی با آبجی زینب انس گرفتم البته که متحول شدن اولیم با خوندن کتاب سه دقیقه در قیامت و کتاب شهید ابراهیم هادی کلید خورد اما با اومدن آبجی زینب دیگه حال و هوام دگرگون شد رفتم سراغ خود سازی و مبارزه با هوای نفس با شهدای دیگه آشنا شدم خواب شهدا رو دیدم الان که در خدمت شما هستم شدم دختر عاشق شهادت و آبجی زینب رفیق هر روز و شبم هستن😃😃😍😍🌺 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
' من یه دختر چادری با اعتقادات مذهبی تو یه خانواده مذهبی بودم اما نه راجع به شهید چیزی آنچنان میدون
حاج قاسم: دوستی و رفاقت ارزش بزرگی است؛ اما مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه راهی این کار را می کنید... درانتخاب رفیق دقت کنید 🌱
Mahmood karimi - Khodaya Bebakhsh.mp3
5.1M
امشب شب جمعه است یجوری دیگه برگردیم پیش خدا ببخش ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
تحول سومین شرکت کننده بزرگوار 👇
بسمه ربه الشهدا سلام خوب من توی یه خانواده مذهبی بزرگ شده بودم ولی خوب دلیل اینکه چادر بپوش نماز بخون این کارو کن و اون کارو کن رو نمیدونستم میدونستم اگه این کارا رو نکنم گناهه ولی از خدا اماما هیچی نمیدونستم هیچی... داستان از اون جا شروع میشه که من توی سن نوجونی احساس کمبود محبت میکردم و یه چیزی میخاستم که نداشتم توی خونمون همش دعوا دعوا و دعوا بود تا اینکه رفته رفته چادر نمی پوشیدم و اگرم میپوشیدم به زود میپوشیدم نماز نمیخوندم و وقتی دور از چشم خانوادم بودم اصلا حجاب برام معنی نداشت تا اینکه از با دوستام گناه میکردم از همه مدل دروغ پوشش نامحرم اینا برامون معنی نداشت انقدر پیش رفتیم که من روز حداقل با 15 و 16 تا پسر چت میکردم حتا برام معنی نداشت و هر جور دوست داشتم حرف میزدم من چند ماهی درگیر رابطه های مجازی بودم حتا یه بار ابروم جلو خانوادم رفت ولی بازم دور از چشم مامان و بابام با پسرا چت میکردم و حجاب برام معنی نداشت میدونستم گناه میکنم ولی میگفتم حالا مگه خدا میخاد چیکارم کنه تا اینکه از اون رابطه خسته شدم از دروغ حالم اصلا خوب نبود اصلا تا اینکه حتا دست به تیغ بردم و میخاستم رگمو بزنم ولی ترس از خدا نزاشت بماند که دستمم زخم شد و کلی خون امد ولی بازم اینجوری نبود که زندگیم تمام بشه افسرده شده بودم انگیزه نداشتم هیچی برام مهم نبود به همه بی احترامی میکردم تا اینکه خیلی اتفاقی تونستم توی فاطمیه ی همین سال نوکری مادر سادات رو کنم هر شب برام عادی میگذشت ولی شب اخر بد جوری بغضم شکست و به گریه افتادم زار زار گریه میکردم طلبه بخشش میکردم تا اینکه اون شبم تمام شد من نسبت به قبل حالم بهتر بود یه شب حالم خیلی بد بود من هیچ وقت با هیچکس درد و دل نمیکردم ولی اون شب نشستم حرف دلمو به خواهرم زدم همیشه بهم میگفت یه رفیق شهید برای خودت انتخاب کن ولی خب من تا حالا بهش فکر نکرده بودم اون شب از امام زمان علیه السلام گفت من گریه کردم شرمنده ی خدا شدم که دل امام زمانمون رو شکسته بودم اون شب تصمیم گرفتم دیگه کاری نکنم که دل امام زمان بشکنه و خیلی گریه کردم نمازامو میخوندم حجابمو داشتم ولی هنوزم احساس یه کمبود داشتم پنجشنبه بود خیلی اتفاقی با یکی از دوستام و خواهرم رفیتم دارو الرحمه شیراز سر قبر شهیده راضیه کشاورز بودیم بغضم شکست و یهو دلم خواست راضیه رفیق شهیدم باشه حالم اون روز خیلی خوب بود بقدری که اشک شوق میریختم کنار قبر یکی از شهدا نشستم قبرش خیلی خاکی بود به خواهرم گفتم کاش اب داشتم میشوستمش همون لحظه یه خانم امد و قبر شهید رو برام شست خیلی خوشحال بودم که به ثانیه نرسیده بود تونستم قبرشون رو بشورم همون رو دوباره سر قبر راضیه رفتم و کلی باهاش درد و دل کردم از خدا خواستم ببخشیم گفتم غلط کردم چند روز بعدم کتاب راض بابا که کتاب راضیه کشاورز بود رو خوندم با هر خطش گریه کردم و بعد از خوندن اون کتاب اون قدر تحول داشتم که خانوادم تعجب کرده بودن منی که عاشق حرف زدن با پسرا بودم حالا عاشق خدا 14 معصوم بودم اسمشون میومد کلی از شرم و خجالت ازشون گریه میکردم منی که تا نصف شب گوشی دستم بود حالا تا نصف شب نماز شب میخونم منی که گوشم پر شده بود از انگ های حرام حالا دعا گوش میداد رذه گوش میداد کسی که به زور حجاب داشت حالا چشماش به زور معلوم میشد از زیر چادر ارزوش شده بود اینکه بتونه نوکر امام زمان باشه خدا رو هیچ وقت ناراحت نبینه حرف آخر تون ؟ هر چقدر کوچیک ترو پر گناه تر باشی قشنگ تر میخرنت(رفقا منظور شون این هست که اگه سنت کمه و گناه کاری برگرد ،توبه کن ، اینجوری خدا قشنگ تر میخره ) ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
4_5857114959606984172.mp3
5.64M
‍ ‍📚ماجرای توبه قاسم جگرکی توبه زیباست ولی توبه جوان زیباتر 🌱 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 «﷽»🌸🍃
🌸🍃السلام علیک یا صاحب الزمان⁦🌸🍃
002057.mp3
157.8K
وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ ۖ كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ۖ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ و اَبر را سایبـانِ شما ساختیـم و مرغ بریان و ترانگبین را بر شما فرستادیم و گفتیم از این روزی های پاک که به شما دادیم تناول کنید ولی شکر این نعمت را بجا نیاوردند؛ نه به ما بلکه به خـود ستم کردند.🍋✨ ↵ بقره/۵۷ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
19.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃ماجرای تحول خانم مسلمی بزرگوار🌸🍃 پیشنهاد دانلود👌 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۸ سال و ۱۱ ماه و ۲۹ روز ؛💔 معادل۱۴۲۴۴ روز😔 ‌ از شهادتت میگذرد ولی هنوز یادت در دلها زنده است و هنوز هادی خیلی هایی! تنها یک روز مانده به شهادت شهید ابراهیم هادی🖤 ❤️ #۲۲بهمن ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃داستانی بسیار زیبا درباره شهید ابراهیم هادی❤️ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔺شهید در یکی از مغازه ها مشغول کار بود. یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم. دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست! شما ورزشکاری و... خیلی ها می شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که، اگه تو رو دید خوشش بیاد نه مردم! ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
♡ابراهـــیم هـادی♡ 🍃حتی از اسمش هم درس‌ها می توانی بگیری .مانند ، بت شکن و مانند هادی، هدایت کننده☆ 🍃سرگذشت زندگی‌اش را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی. هدایت کننده و پر از نور هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث. 🍃ابراهیم هادی شهیـــــدی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر غـرق شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔 🍃به قول چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند‌. 🍃آدمی است که زندگی اش، لحظه شهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود🌹 🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و بغض کرده ایم برای گشته ایم همه برگشتند جز تو. درکانال فقط تو مانده ای😭 🍃دست هایم را که روی خاک گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم من باتو بیعت کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت . 🍃حال ما ایستاده ایم تا آخرین نفس. حال که همه کبوترهایمان پرکشیده اند. حال که همه دونده هایمان دویده و رسیده اند. 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۶۱.فکه 🥀مزار شهید : جاوید الاثر (بهشت زهرا) 🌹🍃🌹🍃 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از لاک جیغ تا خدا
🌸🍃داستان تحول فاطمه خانم پور راوری عزیز🌸🍃 👇
داستان تحول من از این قراره که ... در گذشته ... من دختر شل حجابی بودم . نماز خیلی کم پیش میومد که بخونم . قران خیلیییی کم سراغش میرفتم . تک و توک روزه میگرفتم . از آدمای مذهبی خیلیی خوشم نمیومد . عاشق جلب توجه بودم .دوست داشتم تک باشم .عاشق لاک و آرایش بودم و به روز قیامت اعتقاد نداشتم و چیزی از شهدا نمیدونستم ... شروع تحول من وسطهای سال ۹۷ بود که یکی از همکلاسیهام اسرار میکنه باهم بریم کلاس بسیج . منم چون خیلی خوشم نمیومد دیگه خیلی اسرار میکنه که بریم خیلی خوش میگذره و... خلاصه راضی شدم بریم . روز بعد طرفای عصر رفتیم باهم بعد سلام و احوال پرسی و آشنا شدن با معلم بسیجمون یه حلقه زدیم به صورت دایره نشستیم کنار هم . بعد قرآن خوندن و دعای فرج در مورد یه موضوع بحث میکردن و اسم حلقه امون حلقه صالحین بود . من فقط برای این میرفتم کلاس که دوستام رو ببینم و یک ساعتی رو تفریح کنم و ... و همینطور روزا می‌گذشت تا تابستون همون سال ( تابستون ۹۷ ) یه روز که رفتیم کلاس بحث کلاس درمورد شهدا بود . مربی بسیجمون پرسید که توی خانواده امون کسی رو داریم که شهید شده باشه ؟ بعد پرسید که دوست آسمانی دارین ؟؟ همه تعجب کردیم یعنی چی دوست آسمانی؟ منظورش کیه؟ ... گفت مثلا اینکه بایه شهید رفیق باشین و باهاش دردودل کنین و ... بعد یک جعبه کنار مربیمون بود که یکی از بچهای فضول کلاس پرسید که چی توی اون جعبه هست ؟ ( یه جعبه کاغذی که داخلش پر کاغذای کوچیک و تا شده بود ) و ایشون گفتن که داخل این جعبه اسامی شهدا هست هر یک از شما نیت میکنید و یک کاغذ برمیدارین ... و نیت کردم و یه کاغذ برداشتم .بعد برای من شهید حاج مهدی کازرونی در اومد . ولی هنوز با این وجود شناختی اصلا روی شهدا نداشتم و کتابی که درمورد این شهید رو امانت گرفتم ولی چون تاحالا همچین کتابایی نخونده بودم هیچی از کتاب نمیفهمیدم همش در مورد جبهه و... اینا بود . و خلاصه اینکه قرار شد توی همین تابستون بریم مسافرت . ولی مامانم مخالف بود میگفت نه .هرکار میکردم راضی نمیشد که بریم . عصر ساعتای دو ونیم بود که استراحت کنن . و منی که نمازام رو خیلی کم میخوندم یا اصلا نمیخوندم اونروز وضو گرفتم و سجاده ام رو پهن کردم و قرآنم هم کنار سجاده گذاشتم . و نماز ظهرم که تموم شد نماز عصر سجده آخر نمازم متوسل شدم به دوست شهیدم . گفتم که : میدونم آدم بدیم . میدونم خیلی گناهکارم و مثل تو خوب نیستم .. مامانمو راضی کن بریم و... 🌸🍃