eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.1هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"در قضیه‌ی انتخابات شما بانوان و خانمهای عزیز میتوانید نقش ایفا کنید...."‼️ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥ایرانی‌ها لاکچری‌تر هستن یا آلمانی‌ها؟ 💥یکی از هموطنان مهاجر که توی آلمان زندگی می‌کنه، حرف‌هایی راجع‌به آلمان بهمون گفته که از شنیدنش حتما تعجب می‌کنید. 💥سعی کردیم از چیزهایی بگیم که بلاگرهای مهاجرتی تمایل دارن اونو سانسور کنن! ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت بیست وهشتم آدرسو واسه نرگس فرستادمو خودم داخل خونه نرفتم ،بیرو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت بیست و نهم نرگس : این حرفا چیه میزنی! این اتفاقی که برای تو افتاد ،شاید واسه هرکسی میافتاد ،خدا تو رو خیلی دوست داشت که هیچ اتفاق بدتری برات نیافتاد درضمن ،ما آخر هفته میایم خاستگاری ،تا اون موقع بهت مرخصی میدم ... فعلن من برم که رضا تو کانون منتظرمه - به سلامت کادوی نرگس و باز کردم ،یه چادر مشکی عربی بود،،یادم رفته بود چادرم و تو اون خونه لعنتی جا گذاشتم... روز خاستگاری رسید ،عزیز جون چند روز پیش با خونه تماس گرفت و از مامان اجازه گرفت،مامانم با بابا صحبت کردو راضیش کرد که خاستگاری برگزار بشه ولی فکر کنم مجبوری بود...  منم صبح زود بیدار شدم و رفتم بازار ،یه دست لباس مناسب خاستگاری خریدم ،یه چادر حریر رنگی خوشگل هم خریدم  برگشتم خونه , مامان به کمک معصومه خانم که هر چند وقت میاومد خونه رو تمیز میکرد  همه چی رو آماده کرده بودن - سلام  معصومه خانم: سلام به روی ماهت عزیزم،مبارکت باشه - خیلی ممنونم مامان: سلام عزیزم ،خرید کردی؟ - اره  مامان: مبارکت باشه،برو لباسات و عوض بیا یه چیزی بخور - چشم  لباسامو عوض کردم و رفتم آشپزخونه یه چیزی خوردم و دوباره برگشتم توی اتاقم  اتاقمو مرتب کردم ، لباس های جدیدی رو که خریده بودم روی تختم گذاشتم و با شوق نگاهشون میکردم که خوابم برد ،باصدای اذان گوشیم بیدار شدم  وضو گرفتم نمازمو خوندم ،دورکعت نماز شکر هم خوندم ،هر چند نمیتونستم شاکر این همه نعمت هاش باشم ولی با خوندنش کمی آروم میشدم ... در اتاق باز شد  هانا اومد داخل  هانا: هنوز آماده نشدی ؟ - الان کم کم آماده میشم... هانا: رها ،خواهری،این آقایی که داره امشب میاد ،پسر خوبی هست؟ خوشبختت میکنه؟ - هانا جان،این سوال و باید از اون آقا بپرسی نه من اینکه من واقعن به دردش میخورم، اینکه واقعن میتونم خوشبختش کنم؟ انگار دارم خواب میبینم ،باورم نمیشه  هانا: پس عاشق شدی ؟ - نمیدونم، شاید هانا: باشه ،من میرم تو هم زود تر آماده شو - باشه  کم کم آماده شدم ،چادرمو دستم گرفتم رفتم پایین مامان یه نگاهی به من انداخت: واقعا اون چند روزی پیش ما نبودی اینقدر روت تاثیر گذاشته اینقدر اعتقادی شدی رها جان حجابت که خوبه ،حالا نمیشه اون چادر و سرت نزاری مادر؟ - نه مامان جون ، نمیشه  مامان: باشه ،هر جور دوست داری من چیزی نمیگم! نیم ساعت بعد بابا اومد ،سلام کردم ولی جوابمو نداد رفت تو اتاقش.. روی مبل نشسته بودم و به ساعت نگاه میکردم ،نزدیکای ۸ و نیم بود که صدای زنگ آیفون اومد معصومه خانم درو باز کرد  مامانم رفت توی اتاق به بابا خبر داد  منم چادرمو روی سرم مرتب کردم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت سی ام رفتم سمت در ورودی ،درو باز کردم - سلام خیلی خوش اومدین عزیز جون : سلام دخترم  نرگس: عروس خانم خیلی هول بودیاا که اومدی خودت دروباز کردی... - عع نرگس آقا رضا: سلام - سلام ( آقا رضا ،یه دسته گل قشنگ با گلای رنگارنگ سمتم گرفت) - خیلی ممنونم  همین لحظه مامان و بابا هم اومدن  و با هم احوالپرسی کردن  رفتیم نشستیم  همه چیز تو سکوت بود  نرگس: عروس خانم نمیخوای چایی بیاری - جان! الان میگم معصومه خوانم بیاره  نرگس: عع ،معصومه خانوم و چیکار داریم ،مگه عروس ایشونن... - پس چی؟ نرگس: پاشو خودت زحمتشو بکش... - باشه چشم  رفتم سمت آشپز خونه - معصومه خانم میشه چایی بریزین ببرم  معصومه خانم: چشم عزیزم  اولین بارم بود داشتم چایی میبردم واسه کسی ،استرس شدیدی داشتم.... دستام میلرزید... سینی و دستم گرفتم و رفتم سمت سالن پذیرایی فک کنم نصف چایی ریخته شد داخل سینی... نرگس فقط میخندید، یعنی میخواستم خفش کنم با این پیشنهادش چایی رو دور زدم رسیدم به آقا رضا بیچاره تا رسیدم بهش چایی نصفه شده بود از خجالت آب شده بودم  آقا رضا هم خندش گرفت تشکر کرد و چایی رو برداشت  دوباره سکوت شد  عزیز جون: ببخشید اگه اجازه میدین این دوتا جوون برن صحبتاشونو بکنن  بابا از اول مجلس اصلا حرفی نزد انگار ناراضی بود.. مامان: بله حتمن،رها جان آقا رو راهنمایی کن به اتاقت - چشم  بلند شدم و حرکت کردم ،از پله ها بالا رفتیم  در اتاقمو باز کردم و روی تختم نشستم  آقا رضا هم روی صندلی کنار میزم نشست 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی ویکم چند دقیقه ای سکوت بینمون حاکم بود - نمیخواین حرفی بزنین؟ آقارضا: چرا ،اول از همه میخواستم بگم ،گذشته اتون برام هیچ اهمیتی نداره ، مهم الانه شماست که منو به اینجا کشوند  من تو سپاه کار میکنم،درآمد آنچنانی ندارم،ولی شکر راضی ام  حالا من درخدمتم ،هرچی خواستین بپرسین! ( من آرزوی داشتن تو رو داشتم ،چه سوالی میتونم بپرسم بهتر از این که مال من میشی؟) آقارضا: رها خانم ،رها خانم - بله آقا رضا: من منتظر حرفاتون هستم - من حرفی ندارم ،بریم  آقا رضا: یعنی هیچ خواسته یا حرفی ندارین!! - نه  آقا رضا: باشه بفرمایید بریم ! با آقا رضا رفتیم پایین و سر جاهامون نشستیم  عزیز جون با دیدن چهره هامون رو به بابا کرد: آقای صالحی،اگه شما موافق باشین ،هر چه زودتر این دوتا جوون و به هم محرم بشن  بابا: هر موقع خودتون صلاح میدونین ،فقط ما هیچ دعوتی نداریم... عزیز جون: باشه چشم، پس از فردا بچه برن دنبال کارهای عقد  بابا: باشه  شب خواستگاری تمام شد و من گلایی که آقا رضا خریده بود و گذاشتم داخل یه گلدون ،یه کم آب ریختم داخلش ،بردمش اتاقم  نصفه شب بود که نرگس پیام داد: زنداداش صبح زود آماده باش بریم آزمایشگاه - چشم خواهر شوهر عزیزم  زنداداش: خانداداشمون میگه بهت بگم ،شب خوب بخوابی،تو پیامی نداری براش، بهش بگم -یعنی باور کنم الان خودش گفته اینو؟ نرگس: نه به زبون نیاورده،ولی تو دلش حتمن گفته من همه چیز میفهمم... - دیونه ،بگیر بخواب  نرگس: چشم،تو هم بخواب که زود بیدار شی - چشم  نرگس: چشمت بی بلا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷 👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۳۴ 🍀 🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان 🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!» 🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ توصیه اخیر رهبر انقلاب به نقش‌آفرینی خواص در ایجاد انتخابات پرشور چه بود؟ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💖 ای آمدنت مبدا تاریخ تغزّل 💖 تاخیر تو بر هم زده تنظیم جهان را... 🤲🏻 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
1_9603295453.mp3
7.44M
√ چرا به انتخابات، برچسب دینی می‌زنید، و آنرا یک مسئله مقدس و واجب می‌دانید؟ ✘ آیا این سوءاستفاده از دین برای مشارکت بالای مردم نیست؟ | ۹۵ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| مردم ستون اقامه عدل 🔖 لیقوم الناس بالقسط یعنی مردم خود باید برای اقامه قسط برپا خیزند. ✅ مرکزتنظیم‌ونشرآثاراستادعابدینی ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷 👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۳۵ 🍀 🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان 🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!» 🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
*سلام خواهران وبرادران بزرگوار یه خواهش ازتون دارم* *لطفا امسال اگه فرشها و پتوهاتون نجس نیستن نشورید* *آیه نازل نشده که حتماً عید ؛ پتو و فرش ، شسته بشه*  *بخدا خشکسالی بیداد میکنه* *بی بارونی بیدادمیکنه* *بی آبی بیدادمیکنه* *خدایی یه کم فکرکنیم* *خواهش میکنم هر کسی میدونه نیاز به شستن نیست  نشوره* *بعدهم ازهمین الان شروع کنیم تبلیغ کنیم تااونجایی که میتونیم روشنگری کنیم* *به خانمای وسواس که آب هدر ندن  میزان بارندگی های امسال رو خودمون دیدیم پس لطفا نذاریم به چه کنم چه کنم بیفتیم خدای نکرده این پیام را مهم بدونیم ودر پخش واطلاع رسانی آن کوتاهی نکنیم وبه گروه های همدیگر ارسال کنیم . 😞 😟 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
♦️‌همه معاندین در مقابل درخشش بی‌سابقه برنامه معلی 🔹‌در اقدامی هماهنگ تمام پیج‌ها و مجموعه‌های معاند در حال حمله به حسینیه معلی هستند. این نوع اتفاق و اقدام همه‌جانبه و دائمی برای تخریب یک برنامه معارفی بی‌نظیر و کم‌سابقه است. 🔹‌تیترهایی که توسط آن قصد تخریب برنامه معلی را دارند بسیار جالب است:« یکی از شادترین اقشارها هیئتی‌ها هستند»«زکزاکی در صداوسیما عمامه‌گذاری کرد» «رهبری با کف زدن و شادی در هیئت.ها مشکلی ندارد» و.... 🔹‌همراه با شبکه های ضد انقلاب، جریانی مشکوک در داخل کشور هم قصد انشقاق و تفرقه در بین جامعه مذهبی ایران را دارد و با کوبیدن بر طبل اختلاف‌ها درحال تخریب موفق‌ترین برنامه مذهبی سال‌های اخیر است. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
. ♻️ پاسخ های زیبای انتخاباتی از منظر ارزشمند قرآن کریم ✅ ۱- چرا رای بدهیم؟ - جواب: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"(رعد -11) خدا سرنوشت قومی را تغییر نمی‌دهد مگر زمانی که خودشان تصمیم بگیرند که سرنوشتشان را تغییر دهند ✅ ۲- من وقتی نمی‌دانم به چه کسی رای بدهم باید چکار کنم؟ جواب: "فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون" (نحل - 43) از اهلش بپرسید ✅ ۳- اگر پرسیدم و دیدم هر کسی از پیش خودش اخباری می‌دهد و تحلیلی می‌کند آن وقت چه کنم؟ جواب: نگاه کن به شخصی که خبر میدهد که آیا عادل است یا فاسق قرآن می‌فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ (حجرات -6) ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺍﮔﺮ ﻓﺎﺳﻘﻲ ﺧﺒﺮﻱ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ، ﺧﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﻲ ﻭ ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻧﺎﺁﮔﺎﻫﻲ ، ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺭﺍ ﺁﺳﻴﺐ ﻭ ﮔﺰﻧﺪ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﻮﻳﺪ . ✅ ۴- اگر در جامعه موقع تبلیغات موجی ایجاد شد چه کنم؟ جواب: "و لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون" (یونس - 8) راه کسانی را که علم ندارند پیروی نکن ✅ ۵- چگونه افراد اصلح را تشخیص دهیم؟ جواب: به دنبال کسانی که از چاپلوسی و تعریف و تمجید لذت می‌برند نروید. قرآن می‌فرماید : "یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا"(آل عمران - 188) دوست دارند به خاطر کارهایی که در حیطه وظایف آنها بوده و انجام نداده‌اند مورد ستایش قرار گیرند ✅ ۶- به چه کسی رای بدهیم؟ "أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ "(مائده - 54) جواب: به کسی رای بدهیم که آنان نسبت به مؤمنان نرم و فروتن و در برابر كافران سرسخت و قاطعند، در راه خدا جهاد مى‌كنند و از ملامت هيچ ملامت‌كننده‌اى نمى‌هراسند. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥کارشناس حجاب در تلویزیون: درحال حاضر فقط ۸ درصد زنان روسری ندارند اقبالی، کارشناس حوزه حجاب: 💥 پس از این که سردار رادان گفت از شنبه با بی‌حجابی برخورد می‌کنیم، میزان حضور زنان بی‌حجاب در خیابان نصف شد 💥اگر قانون حجاب تصویب شود همین ۸ درصد هم نصف می‌شود. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی ویکم چند دقیقه ای سکوت بینمون حاکم بود - نمیخواین حرفی بزنین
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی و دوم بعد از نماز صبح دیگه خوابم نبرد نزدیکای ساعت ۸ بود که نرگس پیام داد نزدیک خونتون هستیم بیا پایین  لباسمو پوشیدم ،چادرمو سرم کردم رفتم پایین  مامان تو آشپز خونه بود - سلام  مامان: سلام ،صبح بخیر - مامان جان ،نرگس جون و آقا رضا دارن میان دنبالم بریم واسه آزمایش... مامان: باشه گلم ،فقط رها جان ،روی میز یه کارته بابات گذاشته گفت شاید به پول نیاز داشته باشی.. - الهی قربون جفتتون بشم ،دستش درد نکنه،فعلن خدا نگهدار مامان: به سلامت از خونه بیرون رفتم،ماشین اقا رضا دم در خونه بود ،نرگس هم جلو نشسته بود سوار ماشین شدم - سلام  آقا رضا: سلام  نرگس: سلام عروس خانم ،( برگشت به سمتم ) ببخش رها جون ،طبق دستور آقا داداش ،تا محرم نشدین جلو نیای بهتره... خندم گرفت آقارضا: عع نرگس جان  نرگس: جان دلم ،ببخش داداشی از همین اولین روز بین خواهر شوهر و زنداداش تفرقه ننداز همه خندیدیم و حرکت کردیم سمت آزمایشگاه  بعد از آزمایش دادن ،یه کم رفتیم دور زدیم تا جواب آماده بشه ... دلشوره داشتم ،میترسیدم جواب مثبت نباشه ،۱۰۰۰ تا صلوات نذر کردم ،خودم از این کارم خندم گرفته بود... ولی دلم نمیخواست آقا رضا رو از دست بدم  بعد از دوساعت برگشتیم آزمایشگاه، من و نرگس داخل ماشین منتظر شدیم تا آقا رضا بره جواب و بگیره بیاد  نرگس: از قیافه ات مشخصه که میترسی بری داخل جا ترشی... - دیونه نرگس: ولا یه لحظه تو آینه خودتو نگاه کن ،چته تو ! نترس بابا ،این داداشمون کمپلت مال خودته - زشته نرگسی الان میاد ،کی میشه منم بیام یه روز این حالتو ببینم نرگس: فعلن که عزیز جون دبه ترشیمو آماده کرده - ععع،،،پس آقا مرتضی چی میشه این وسط ( نرگس سرخ شد و چیزی نگفت) - ای شیطون ، نرگس: بفرما ،داداش رضا هم داره میاد ،ولی قیافه اش چرا اینجوریه ؟ - نمیدونم ،یعنی..... قلبم داشت میاومد تو دهنم ،آقا رضا سوار ماشین شد  منو نرگس: خووووب ! اول یه کم ناراحت بود بعد خندید و گفت مبارکه  یعنی دلم میخواست اون لحظه بزنمش نرگس: ( با برگه آزمایش زد تو سرش ) یکی از طرف من ،دوتا هم از طرف رها جان که داشت سکته میکرد - دستت دردنکنه نرگس جون نرگس: فدات بشم،اگه بخوای بیشتر بزنمشااا - دیگه نمیخواد دق و دلی بچگی تا الانتو رو کنی آقا رضا ،رو کرد سمت من: شرمندم - خواهش میکنم ،لطفا دیگه تکرار نشه .. آقا رضا: چشم  نرگس: ای زن زلیل از همین اول بسم الله شروع کردی؟ همه خندیدیم و رفتیم سمت بازار... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی و سوم بعد از خرید لباس و حلقه ،شام و بیرون خوردیم ، آقا رضا و نرگس منو رسوندن خونه وارد خونه شدم ،همه تو پذیرایی نشسته بودن با دیدن وسیله ها مامان و هانا اومدن سمتم... مامان: مبارکت باشه رها جان - خیلی ممنونم  هانا: خواهرجون میزاری ببینم لباستو - اره ،بریم بالا بهت نشون بدم  بابا روبه روی تلوزیون نشسته بود ، حتی نگاهمم نکرد  رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم  هانا اومد تو اتاق  هانا: ببینم لباس عقدت و  لباس و درآوردم بهش نشون داد  یه پیراهن کرم رنگ بلند که به خواسته آقا رضا ساده و باحجاب گرفته بودم  هانا: ساده است ولی خیلی شیکه ،مطمئنم خیلی بهت میاد ،مبارکت باشه - قربونت برم ،مرسی  قرار شد عقد توی محضر بگیریم  صبح آقا رضا با نرگس اومدن دنبالم با هم رفتیم آرایشگاه  نزدیکای غروب بود که آقا رضا اومد دنبالم آرایشگاه، چون چادر سرم بود ،نتونستم ببینم با کت و شلوار چه شکلی میشه  البته لباسامونو ست هم رنگ برداشتیم به پیشنهاد من ،مدلش با آقا رضا بود ،انتخاب رنگش با من... فقط صداشو میشنیدم و قدمای جلوی پاهامو میدیدم  در جلو رو برام باز کرد سوار شدیم  حرکت کردیم  توی راه هیچ حرفی نزدیم  رسیدیم به محضر آقا رضا درو برام باز کرد  منم مثل بچه کوچیکا یواش یواش راه میرفتم نرگس به دادم رسید و اومد بازمو گرفت و باهم از پله های محضر بالا رفتیم  مهمونای زیادی نیومده بودن ،چون قرار بود شام همه برن خونه عزیز جون  نشستم کنار سفره عقد  حاج آقا شروع کرد به خوندن خطبه عقد  باراول نرگس گفت : عروس خانم رفتن مدینه گل بیارن  بار دوم گفت،عروس خانم رفتن کربلا گلاب بیارن  از گفتن حرفاش خوشم اومده بود  دیگه بار سوم رسید  نرگس: آقا دوماد عروس خانم لفظی میخوانااا  خندم گرفت بعد آقا رضا یه جعبه کوچیک کادو شده رو سمت من آورد  آقا رضا: بفرمایید - خیلی ممنونم  حاج آقا : برای بار سوم میپرسم عروس خانم، وکیلم ؟ - با اجازه پدرو مادرم بله  بعضیا دست میزدن ،بعضیا صلوات میفرستادن  بعد حاج آقا از آقا رضا پرسید وکیلم: با اجازه ی آقا امام زمانم و عزیز جونم بله یه لحظه دستی دستمو لمس کرد  دست آقا رضا بود  گرمای دستاش آرومم میکرد  زیر گوشم زمزمه کرد : مبارک باشه خانومم - خندم گرفت :مبارک شما هم باشه آقا بعد از تبریک گفتن های جمع  چشمم به پدرم افتاد که یه گوشه نشسته  رفتم سمتش  رو به روش نشستم - بابا جون نمیخوای واسه خوشبختی دخترت دعا کنی ؟ من که جز شما کسی و ندارم... ( بابا یه نگاهی به چشمای اشک بارم کردم ،با دستاش اشکای صورتمو پاک کرد ) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی و چهارم بابا یه نگاهی به چشمای اشک بارم کردم ،با دستاش اشکای صورتمو پاک کرد ) بابا: خوشبخت بشی دخترم ( بغلش کردم و گریه میکردم ،بعد از مدتی آقا رضا هم اومد کنارمون ، با بابا روبوسی کرد و رو کرد سمت من ) آقا رضا: خانومم قیافه ات و دیدی؟ - نه چی شده مگه ؟ ( رفتم سمت نرگس ) نرگس: یا خدااا این چه قیافه ایه درست کردی واسه خودت - یه آینه بده  نرگس: رو سفره عقد آینه هست برو نگاه کن ،حالا موقع آبغوره گرفتن بود دختر رفتم تو اینه خودمو نگاه کردم ،واااییی آقا رضا با دیدنم فرار نکرد خوب بود ،لعنت به من  آقا رضا: اشکال نداره برو داخل سرویس صورتتو بشور ،اینجوری خیلی بهتره... - چشم  آقا رضا: چشمت بی بلا خانومم صورتمو شستم درو باز کردم ،اقا رضا دم در بود نگاهی به من انداخت و لبخند زد  آقا رضا: حالا خوشگل شدی لبخندی زدم و رفتیم پیش مهمونا  مامان اومد نزدیکم: رها جان چند دست لباس گذاشتم تو یه ساک دادم به خواهر شوهرت ،که رفتی ،لباست و عوض کنی - دستتون درد نکنه  مامان: کاری نداری ،ما دیگه بریم ( بغلش کردم): بابت همه چی ممنونم  مامان: انشاءالله که خوشبخت بشین  یکی یکی مهمونا داشتن میرفتن  آقا رضا اومد سمتم  آقا رضا: خانومم بریم یه جایی؟ - بریم از همه خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم آقا رضا از نایلکس پشت ماشین چادرمو درآورد ... آقا رضا: عزیزم چادرت و عوض کن - چشم  آقا رضا: چشمت بی بلا  روسریمو حجاب کردمو چادرمو سرم کردم  راه افتادیم  توی راه آقا رضا هی نگاهم میکرد و میخندید - چی شده ،هنوزم صورتم سیاهه؟ آقا رضا: نه خانومم ،دارم از دیدنت لذت میبرم ( یعنی یه قندی تو دلم آب شد که نگو ، منم نگاهش میکردم و لبخند میزدم ) آقا رضا: چیزی شده؟ - نه، دارم از دیدنت لذت میبرم️ هر دومون خندیدیم  آقا رضا: خیلی دوستت دارم رها جان - منم  آقا رضا: منم چی؟ - منم دوستت دارم آقا رضا: این شد ،حرف نصفه نداریم - چشم  آقا رضا: الهی قربون ،چشم گفتنت بشم - آقا رضا؟  آقا رضا: دیگه آقا رضا نیستم بانو ،رضا جانم برات - چشم ،رضا جان  رضا : جان دلم - کجا داریم میریم ؟ رضا: گلزار ،رفتی تا حالا ؟ - نه نرفتم  رضا: الان بری عاشقش میشی - من فقط عاشق یه نفرم  رضا : این که صد البته ،ولی این عشق با اون عشق فرق داره بانو  تا برسیم،رضا اینقدر حرفای قشنگی میزد ،که مسافت برام مثل برق گذشت  رسیدیم به گلزار ،رضا دستمو گرفت و حرکتی کرد در کنارش قدم زدن حس خوبی بود ،انگار دنیارو به من بخشیدن چه برسع به اینکه دستانم در دستانش گره خورده بود 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷 👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۳۶ 🍀 🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان 🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!» 🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
رویداد مجازی «جامعهٔ مجاهد» ــــــــــــــــــــــــ توانمند سازی مبلغان و کنشگران در عرصه افزایش مشارکت در انتخابات ــــــــــــــــــــــــ ▫️تبیین گونه‌شناسی جامعهٔ ایرانی و اقناع برای مشارکت در انتخابات ▫️کارگاه ایده یابی برای کنشگری مجازی در حوزهٔ افزایش مشارکت ▫️ارائهٔ راهبردهای گفتمانی جهت گفت‌وگو با گونه‌های مختلف اجتماعی ▫️معرفی بسته‌های محتوای تبلیغی ویژهٔ مبلغین و کنشگران ▫️ارائهٔ راهکارهای عملیاتی جهت افزایش مشارکت ــــــــــــــــــــــــ یکشنبه ۲۹ بهمن الی جمعه ۴ اسفند ساعت ۱۳:۳۰ الی ۱۷ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✨﷽✨ 🌼عنایت استاد ✍️روزی یکی از یاران درس، مصرانه و عاجزانه از حضرت استاد حسن زاده آملی تقاضا کردند که: حضرت آقا عنایتی بفرمایید ذکری، دعایی، چیزی بفرمایید، بلکه از این گرفتاری روحی نجات پیدا کنم، خیلی گرفته و در قبض هستم. حضرت استاد (دام عزه) که تا آخر لحظه سر به زیر انداخته بودند و در سکوتی پر معنی و مراقبه‌ای ملکوتی به سر می‌بردند سر را بلند کرده و فرمودند: آقا جان! من هم گرفتارم، من هم از شما بدترم!! چند لحظه‌ای درنگ فرمودند و ادامه دادند: دو مطلب به شما عرض می‌کنم، یقینا اثر دارد به شرط اینکه اقلا یک اربعین (40 روز) بر آن مداومت داشته باشید. ذکر شریف یا حی یا قیوم یا من لا اله الا انت که گفته‌اند، اکثار در آن سبب حیات و زیادت عقل می‌شود و مجرب هم است. سوره غنی (واقعه) را بخوانید تا غنی در علم و بعدا هم چیزهای دیگری شوید چون روایت شده که: ابن مسعود از پیامبر (صلی الله علیه و آله ) نقل کرده که از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: هر کس سوره واقعه را هر شب بخواند هیچ گاه محتاج نمی‌شود. 📚صراط سلوک ✅‌‌کانال استاد قرائتی ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨هُوَ الوَکیل 💎یک دقیقه با انتخابات ۱۴۰۲💎 🔹️سخنران: دکتر عبدالمجید فرخیان🔸️ ✳ موضوع: برای اسلام یا به صلاح خودتان؟ 《برای خواص جامعه بفرستید تا حتما ببینند》 🌷اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ بِحَقِّ الحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ🌷 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━