هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
🌱☘🌱☘
از خادمی تا شهادت
خادم الشهید و شهید محمود مراد اسکندری ،
اعلی الله مقامه الشریف
#سالروز_شهادت
➕درایتا و سروش و روبیکا
به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنس این *هیچ* فرق داره
امام ممنون شما و انقلاب شما هستیم.
➕ در ایتا، سروش و روبیکا
به راهیاننور بپیوندید 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
اِنا اَعطَینَاکَ الکَوثَرَ
بی تردید ما به تو خیر فراوان(که برکت در نسل است و از فاطمه ریشه می گیرد) عطا کردیم:)
سوره کوثر:۱
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
.
.
دهه فجر، در حقیقت مقطعِ رهایی ملت
ایران و آن بخشۍ از تاریخِ ما است کہ
گذشتہ را از آینده جدا کرده است. دَهه
فجر آن آیینه است کہ خورشید اسلام
در آن درخشید و به ما منعکس شد.
ــ ــ 11. 10 . 1369 .
گزیدھای از سخنرانۍِ امامخامنھاۍ
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
❤❤
بااین که غذای مفصلی درست کرده بودم بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و بااو نون و
شیر خوردم.
اون شب، زینب رو به تک تک اعضای خانواده کرد و گفت: از امشب به بعد اسم من زینبه.
از این به بعد به من میترا نگید.
مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهال و شهرام هم قول دادند که زینب
صدایش کنند.
#من_میترا_نیستم
#قسمت_دوم
بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد.
آنها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کنند.
من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه
آرزویم بود که کربال را به خانهام بیاورم و اسم تک تک بچه هایم بوی کربال بدهد.
اما اختیاری از خودم نداشتم به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی زدم و
حرف هایم را در دلم می ریختم.
❤❤
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
❤❤
زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. با عشق او را زینب صدا می کردم. بلند
صدایش می زدم، تا اسمش در خانه بپیچد.
ِی بقیه بچه
جعفر و مادر هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند. بین اسم های اصیل ایران
ها، اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب یک بار دیگر من را به کربال
گره زد.
☘نذر کرده☘
من نذر کرده امام حسین)ع( بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت
امام حسین نبود مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می ماند و کبری پا به
این دنیا نمی گذاشت.
من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین)ع( گرفت مادرم مال یکی از
روستاهای شهرکرد بود
قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید. اما صاحب
اوالد نشد. به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد ولی اثری نداشت.
وقتی از همه کس و همه جا ناام ید شد به امام حسین )ع( توسل کرد و از او خواست که
دامنش را سبز کند.
دعایش برای مادر شدن، مستجاب شد اما خیلی زود شوهرش را از دست داد. من در
شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت. بیچاره مادرم نمیدانست از بچه دار شدن از خوشحال
باشد، یا از بیوه شدنش ناراحت.
❤❤
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
❤❤
او زن جوانی بود که کس و کار درستی نداشت. سالها از روستا و فامیلش دور شده بود
و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند.
زن
مدتی بعد از مرگ پدرم، با مردی به نام »درویش قشقایی« ازدواج کرد. درویش قبالً
داشت با دو پسر. هر دو پسرش در اثر مریضی از دنیا رفتند زنش هم از غصه مرگ بچه
ها، به روستای آبا و اجدادی اش که دور از آبادان بود برگشت.
نمیتوانم به درویش »نابابایی« بگویم او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری
کرد.
وقتی بچه بودم در خانه دو اتاقه شرکت نفت، در جمشیدآباد زندگی میکردیم. و همیشه
دهه اول محرم روضه داشتیم. مادرم می گفت:کبری این مجلس مال توئه خودت برو
مهمونات رو دعوت کن.
خیلی کوچک بودم. در خانه همسایه ها را میزدم و با آنها میگفتم روضه داریم. مادرم
دیوارها را سیاهپوش میکرد. زن ها دور هم دایره میگرفتند و سینه می زدند.
به خاطر نذر مادرم تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم. در همان دهه
اول برای سالمتی من آش نذری درست می کرد و به در و همسایه می داد.
همیشه ِدلهره سالمتی ام را داشت و خیلی به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و
دلش میخواست بچه های زیادی داشته باشد.
اما خداوند بیشتر از یک اوالد به او نداد آن هم با نذر و نیاز. من از بچگی عاشق و دلداده
امام حسین و حضرت زینب بودم زندگی ام، از پیش از تولد به آنها گِره خورده بود
❤❤
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━