eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
56 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
از لاک جیغ تا خدا
أُولَٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ آنان از لطفِ پروردگار خویش
002006.mp3
92.3K
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ کسانی که کافر شدند، برای آنان فرقی نمیکند که آنان را بترسانی یا نترسانی، ایمان نخواهند آورد🙎🏻‍♀🔥!' ↵ بقره/۶
🔰اﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘــــــﻪ ﺍﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ! ﺍﻣﺎ ﺯﻣـﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻓـــــﺘﺮ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ می زﻧﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ؛ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠـــــــــﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻣﻢ می شناﺳﻢ ! ﺣﺘﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺻﺒﺢ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻧﺰﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭼِـــــــــــﮏ می کنم... ﺍﻣــــــــــﺎ ﻋﻬــــــﺪﻡ ﺭﺍ ﻧـــــــــﻪ...! ﻭﺍی ﺑﺮ ﻣﻦ ... قربان_غریبی_ات_موالاجان🌸
السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها از چه برایت بنویسم بانو 🥀 ما،در کوچه های تنگ زمانه مان برای یاری امام غائب مان سیلی که هیچ،غصه هم نخورده ایم🥀 🥀
وظایف منتظران 1.mp3
4.9M
🔵 تهذیب نفس از مهمترین و اصلی ترین وظایف یک منتظر است. ⚪️ بدون تهذیب نفس نمی توانیم خودمان را جزو یاران آن حضرت حساب بکنیم. 📝برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤
😁 -آقا خروسه ضمن اظهار خوشنودی از افزایش قیمت مرغ ادامه داد: -خیلی خوشحالیم که بالاخــــــــــره -نوامیس ما از پشت ویترن ها جمع آوری شد🐔😂😁 😌 -محمد باقر در حجره ي خود مشغول مطالعه📔 بود. -ناگهان دختری👱🏻‍♀وارد اتاق او شد و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره ڪرد که ساڪت باشد. -بعد پرسید: شام 🥘چه داری؟ - طلبه آنچه را داشت آورد و سپس دختر در گوشه اے از اتاق خوابید و محمد به مطالعه📔 خود ادامه داد. -این دختر،دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از قصرخارج شد.شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند تا پیدایش ڪنند. -صبح ماموران، شاهزاده خانم را پیداڪرده و همراه محمد باقر به نزد شاه بردند. -شاه عصبانی😤 پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی! -محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد ⚔️که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. -شاه از محمد باقر پرسید: چطور توانستی شب تا صبح در برابر نفست مقاومت نمائی😳؟ -محمد باقر گفت: هر بار شیطان وسوسه می ڪرد، یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان🔥 شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و حیاو غیرتم را بسوزاند. -شاه عباس دیدتمام سر انگشتان طلبھ سوخته!! از غیرت او خوشش آمد و دستور داد همان شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند💞 و به او لقب میرداماد دادند.. - از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.✨ -امام صادق ؏ میفرمایند: -إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى غَيُورٌ يُحِبُّ كُلَّ غَيُورٍ -همانا خداوند مردان غيور را دوست دارد 📚كافى ج۵. ص۵۳۶.ح۱ برگرفته از کانال 👈 @lobkhand —————————————————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 منم دوست دارم خادمتون بشم دوست دارم تو طلائیه و شلمچه و فکه خادم زائرینتون بشم .... داشتم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد -الو سلام لیلا جان لیلا : سلام حنانه کجایی؟ -مزارشهدا چطور مگه؟ لیلا: ای بابا دختر حواست کجاست ؟ تاریخ ثبت نام حوزه علمیه شروع شده دیگه ثبت نام کردی ؟ -وای خاک عالم بخدا یادم رفته بود لیلا : خوب الان از مزار میری سرراهت حتما ثبت نام کن -باشه ممنون از یادآوریت عزیزم لیلا : قربانت حلال کن ما داریم میریم خادمی آهم بلند شد بازم خادمی با صدای بغض آلود گفتم : التماس دعا تا اذان مغرب مزار بودم بعدش رفتم خونه سرراهم برای حوزه علمیه خواهران ثبت نام کردم مشغول خوندن درسها برای شرکت در حوزه علمیه بودم بهمن ماه ب سرعت میگذشت و اسفند ک اوج سفرای در راه بود من با دلی که هوای داشت ثبت نام کردم برای سفر عشق مسئول ثبت نام مینا بود و مسئول ماشین همسرش بود تاریخ سفرمون 29اسفند بود مینا میگفت لحظه تحویل سال فکه هستیم فکه مدینه است بخدا محل عروج سید اهل قلم از فکه میتوان الهی شد با اسم با دل شکسته راهی سفر کربلای ایران شدم * ادامـــــــه دارد...... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 برامون کلاس گذاشتن مارو فرستادن پادگان شهیدمسعودیان وسط پادگان مسعودیان یه هفت سین بزرگ چیده بودن هفت سین که مزین به نام هفت شهید بود اولین جایی ک رفتیم همون فکه بود آی شهدا دلم شکسته دلم خادمی شما را میخاد اونروز بخاطر تحویل سال تا ساعت 6-7 غروب فکه بودیم نگاهم ک به بچه های خادم میفتاد دلم میگرفت دوست داشتم خادمشون باشم روز دوم سفر شلمچه و طلائیه بودیم سه ساله شدم شهدا .... سه ساله فرماندمون حاج_ابراهیم_همت دستم گرفت و از گناه بلندم کرد من عاشق شلمچه ام شلمچه عطر بوی مادر حضرت زهرا(سلام الله علیها) را میده ... روز سوم راهی هویزه شدیم شهر شهادت سیدجوان سیدحسین علم الهدی ..... سرمو گذاشتم رو مزارش گفتم سیدجان دوست دارم خادمتون بشم رفتم تو طاقی ها نشستم گریه کردم که یهو یه دختر خانمی زد رو شونه ام گفت اهل کار هستی ؟ هنگ کرده بودم با تعجب و ذوق بهش نگاه کردم دختره : چیه نگفتی اهل کاری یانه ؟ -آره آرزومه دختره: پس پاشو با من بیا اسمت چیه ؟ من محدثه ام -منم حنانه محدثه : دوساعت پشت این در باش هیچکس راه نده -باشه باشه حتما محدثه : فعلا یاعلی دو ساعتی پشت در مراقب بودم تا اینکه بعد از دوساعت محدثه زد به در گفت: حنانه جان در باز کن خانما برن داخل -باشه عزیزم در که باز کردم محدثه گفت : میخای خادم بشی ؟ -وای از خدامه محدثه : خب پس برو کفشداری به بچه ها کمک کن شب باهم میریم وسایلتو میاریم -وای خدایا باورم نمیشه شب باهم رفتیم اردوگاه اما..... ادامـــــــه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 مسئول اردوگاه و مسئول اتوبوس ما اجازه ندادن من برم برای خادمی هرچقدرم گریه کردم التماس کردم گفتن نه که نه من بقیه مناطق را با اشک و گریه سپری کردم از جنوب که برگشتیم زمان آزمون ورودی حوزه اعلام شد 15اردیبهشت برای همین شدیدا مشغول خوندن دروس دبیرستان بودم بالاخره روز آزمون رسید با استرس تمام تو جلسه حاضر شدم گویا جواب این آزمون 15شهریور و اعلام جواب آزمون پرسش پاسخ اول شهریور بود آزمون دادیم و از اونور اعلام شد باید برای بسیج ویژه شدن آزمون بدیم آزمون اواسط خرداد بود و اعلام جواب یک هفته بعد روز آزمون بسیج بالاخره رسید مثل آزمون طلبگی اصلا استرس نداشتم روز اعلام جواب رسید بسیجی ویژه نشده بود اما جزو گردان بسیج شده بودم برام زیاد مهم نبود خسته و کوفته از پایگاه برگشتم بهمون گفتن از روز شنبه دوره های آموزشیمون شروع میشه این دوروز خوبه دیگه خونم پیش مامان اینا تو فکرش بودم که یهو گوشیم زنگ خورد -الو سلام زینب جان زینب :سلام حنانه گلم حنانه من با یه سری از بچه ها میریم جمکران توام میای؟ -جدی ؟ میشه منم بیام ؟ زینب : آره عزیزم آقا طلبیدتت اگه میای فردا بیام دنبالت ؟ -آره حتما ممنونم عزیزم به یادم بودی زینب :‌ آقا طلبیدتت من چیکاره ام؟ -مرسی از ذوق تا صبح خوابم نبرد بعدازنماز صبح حاضر شدم رفتم ی چای بخورم که بابام گفت : کله سحر کجامیری؟ -مسجد جمکران بابا:این بازی های تو کی تموم میشه ما راحت بشیم نیم ساعت نشد زینب اومد بابا: برو چهار نفر منتظرتن -خداحافظ با ماشین شخصی رفتیم مستقیم رفتیم جمکران مسجدی که مکانش توسط خود امام زمان(عج) الله تعالی فرجه الشریف تعیین شده بود شیخ حسن جمکرانی تو حیاط مسجد با بچه ها نشستیم رو به روی گنبد -آقا خیلی دوستت دارم آقا هنوز یادمه تو شلمچه رو تونو ازم برگردوندید میشه الان نگاهم کنید همیشه زیر نگاهتون باشم اون دو روز عالی بود تو راه برگشت رفتیم مزارشهدای قم سرمزار شهید معماری و شهید صالحی یکیشون مادرشو شفا داده بود و دیگری از بهشت اومده بود و زیر کارنامه دخترشو امضا کرده بود شهید مهدی_زین_الدین هم که گل سرسبدشون بود فرمانده لشگر 17علی بن ابی طالب اون روز عالی بود واقعا باید برگردیم و فردا کلاسام شروع میشه ادامـــــــه دارد...... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•