eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
55 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت 43 چادرمو و لباسامو درآوردم و آویز کردم  رفتم دراز کشیدم  رضا اومد کنارم نشست  رضا: اتفاقی افتاده خانومم - نه  رضا: یعنی من خانم خودمو نمیشناسم دیگه، بگو چی شده - چیز خاصی نیست رضا: آها چیز خاصی نبود که سینی چایی از دستت افتاد همه شکستن،چیزی خاصی نبود که نه شام خوردی نه تا آخر مهمونی حرفی زدی؟ (اشکام جاری شد) رضا: الهی قربونت برم ،مگه نگفتم حق نداری گریه کنی - میشه با هم نماز بخونیم و بعدش تو دعا بخونی ؟ رضا: چرا که نمیشه ،پاشو بریم وضو بگیریم  بعد از خوندن نماز شب ،سجاده مو بردم کنار سجاده رضا گذاشتم  تسبیح و تو دستم گرفتم و سرمو گذاشتم رو شونه رضا  رضا شروع کرد به خوندن دعا  بعد از تموم شدن دعا رضا گفت: حالا هم نمیخوای بگی چی شده ،رها جان - نوید به هوش اومده  رضا: خوب خدا رو شکر - مامان میگه الان فلج شده  رضا: انشاءالله که خدا شفاش بده ،خوب ؟ - خوب؟ میدونستی اگه خوب بود ،الان چه کارایی میتونست بکنه... رضا: عزیز دلم ، همون خدایی که تا این لحظه مواظب تو و من بود،از همین حالا هم مواظبمون هست ،توکلت به خدات باشه - میشه عروسی کنیم؟ رضا خندش گرفت: خوب الان عروسی کنیم دیگه همه چی حله؟ - اره ،نمیدونم،شاید ،گیج شدم رضا: پاشو بگیر بخواب که صبح خانم مدیر عصبانی میشه ،دیگه اخراجت میکنه - اره راست میگی  صبح با صدای رضا بیدار شدم  رضا: رها جان،بیدار شو ،الان خانم مدیر بیدار میشه هااا ( چشمام به زور باز میشد) - خوابم میاد رضا رضا:پاشو دست و صورتتو یه آب بزن ،خوابت میپره - چشم  رضا: چشمت بی بلا  بلند شدم رفتم تو حیاط دستو صورتمو آب زدم ،برگشتم تو اتاقم لباسامو پوشیدم  رفتم تو آشپز خونه، عزیزجون و رضا داشتن صبحانه میخوردن -سلام  عزیز جون: سلام دخترم! بشین کنار رضا - چشم  رضا تو چشمام نگاه میکرد،میخندید - چی شده؟ رضا: میسوزه چشمات ؟ - از کجا فهمیدی ؟ رضا: خوب تابلوعه دیگه ،قرمزه چشمات عزیز جون:خوب رها مادر نرو امروز - نه عزیز جون باید برم حتمن،از این خانم مدیرم زودتر باید اونجا باشم رضا جان پاشو بریم  رضا: خو یه چیزی بخور اول ،بعد بریم  تن تن چند تا لقمه برداشتم و خوردم ،چاییمو هم داغ بود هی فوت میکردمو میخوردم - تمام شد بریم ،یا علی  رضا و عزیز جون هر دوتا خندیدن رضا: یا علی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
من جای حاج مهدی رسولی بودم این عکسو بنر میکردم میزدم سر در خونه‌ام.. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 ⭕️فرار شیطان از بی نماز👹👹 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زُیبر، علی(علیه‌السلام) را دوست داشت؛ حتی در شورای سقیفه از او دفاع کرد، اما حکومت دنیا را بیشتر دوست داشت! عمر سعد، حسین(علیه‌السلام) را دوست داشت؛ اما حکومت ری را بیشتر! ؛ _امام زمان ما، باید علاقه‌ی اول ما باشد، نه یکی از علایقمان. و الا امام خود را فدای خواستنی‌های دیگرمان خواهیم کرد، و او را از عَمد میکُشیم! 💚 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـغلـم کـن حـسـین... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت 44 سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم -رضا جان فکر کردی؟ رضا: درباره چی؟ - درباره عروسی؟ رضا: چشم ،یه کم فرصت به من بده یه خونه پیدا کنم ،هزینه عروسیمونم جور کنم - من عروسی نمیخوام، خونه هم همین اتاقی که الان داخلش هستیم عالیه ( رضا یه نگاهی به انداخت، دستشو گذاشت روی سرم) رضا: تبم نداری آخه ! - عع جدی امااااا رضا: خوب خانواده ات چی ؟ قبول میکنن؟ تازه از اون گذشته خودت دوست نداری لباس عروس بپوشی؟از اون مهمتر جهیزیه نمیخوای بیاری . -اولا،خانواده ام با من دوما،نه مهم نیست برام لباس عروس بپوشم یا نه ،میریم ماه عسل مشهد ،تا حالا نرفتم سومأ،شما زن میخواستین یا لوازم خانگی رضا: شوخی کردم بابا ،چشم با خانواده ات صحبت کن ،هر چی گفتن من قبول میکنم - عاشقتم چشم ،پس دوهفته دیگه میریم مشهد؟ رضا: دوهفته دیگه؟ چرا ؟ - تولد امام رضاست بریم و برگردیم زندگیمونو شروع کنیم رضا: واییی از دست تو، موندم کی فکر کردی، کی تقویم دیدی ، که من متوجه نشدم - ما اینیم دیگه .. رضا منو رسوند کانون ،بعد خودش رفت سپاه وارد حیاط شدم که آقا مرتضی را دیدم - سلام آقا مرتضی! مرتضی: سلام زنداداش ( زنداداش ) - میخواستم راجبه یه موضوعی باشما صحبت کنم مرتضی: بفرمایید در خدمتم - من متوجه نگاهای شما و نرگس شدم ،به نظرم این همه سکوت دیگه جایز نیستااا ( آقا مرتضی، صورتش از خجالت گر گرفته بود ) مرتضی: خوب،من نمیدونم نرگس خانوم.... - بله نرگسم به شما فکر میکنه ،البته اگه بفهمه که به شما چیزی گفتم منو میکشه مرتضی: شما مطمئنین؟ - بله، لطفن به مادرتون بگین با عزیز جون صحبت کنه مرتضی: چشم حتمن، دستتون درد نکنه که کمکم کردین - خواهش میکنم،من دیگه برم فعلن مرتضی: یا علی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت 45 وارد سالن شدم ،زهرا خانم با دیدنم اومد سمتم زهرا خانم: سلام رها جان تبریک میگم ،انشاءالله به پای هم پیر شین - سلام، خیلی ممنونم زهرا خانم:نرگس جان نیومد ؟ - چرا میان ،تو راه هستن ،فعلن من برم تو اتاقم زهرا خانم : منم برم پیش بچه ها وارد اتاقم شدم ،پشت میز نشستم - خوب من باید چیکار کنم؟ حوصله ام سر رفته بود رفتم سمت سالن نشستم کنار پیانو ، - من اینجام که آهنگ بزنم ،نه اینکه بیکار بشینم تو چهار دیواری اتاق شروع کردم به پیانو زدن کم کم بچه ها از در وارد شدن و دویدن سمتم دورم حلقه زده بودن و یکی یکی میپریدن توی بغلم واقعن خوشحال بودم ،در کنار این بچه هایی که عشق و دوست داشتن و به راحتی آدم هدیه میدن مریم خانم: بچه ها ،رها جون و اذیت نکنین - سلام مریم خانوم مریم خانم: سلام گلم ،تبریک میگم، بچه ها خیلی بهونه اتو گرفته بودن ،هی میگفتن رها جون کی میاد - الهیی عزیزم ،از این به بعد هر روز میام بچه ها مرتب ایستادن مریم خانم: رها جون بچه ها میخوان یه چیزی بهت بگن - خوب میشنوم مریم جون:۱،۲،۳ بچه ها: رها جون تبریک میگیم ( بعد همه شروع کردن به دست زدن ) گریه ام گرفته بود ،بهترین تبریک زندگیم بود - خوب بچه ها،منم امروز میخوام براتون پیانو بزنم شما هم بخونین برام ،موافقین ؟ بچه ها: ببببببببللللللله شروع کردم به پیانو زدن ،بچه ها هم شعر ایران و میخوندن بعد از تمام شدن ،صدای دست زدن از ته سالن و شنیدم برگشتم نگاه کردم ،نرگس بود نرگس: به ،رها خانم صبحت بخیر - سلام خانم مدیر ،صبح شما هم بخیر مریم خانم: خوب بچه ها بریم به ادامه درسامون برسیم نرگس اومد سمتم: کاره خوبی کردی اومدی اینجا،واسه روحیه بچه ها عالی بود - پس جبران غیبتام شده نرگس: بله - راستی یه خبر داغ بدم بهت؟ نرگس: عع تازه از تنور دراومده پس - صد در صد نرگس: خوب بگو ببینم با شنیدنش آتیش میگیرم یا نه -ما دوهفته دیگه میخوایم بریم مشهد نرگس: خوب به سلامتی،الان این داغ بود؟ - نه خیر ، خبر بعدیم اینه که،ما نمیخوایم عروسی بگیریم بعد اومدن از مشهد میریم سر خونه زندگیمون نرگس: نه بابا - داغ ترش اینه که میخوام تو همون اتاق زندگیمونو شروع کنیم نرگس: این تصمیم تو بود یا رضا؟ - من نرگس: میگم دیگه، این دیونه بازیااا از تو فقط بر میاد - دیونه خودتی،که از آقا مرتضی خوشت میاد و چیزی نمیگی! از تو دیونه تر اون آقا مرتضی است که اونم تو رو دوست داره ولی چیزی نمیگه نرگس: هیییبیسسسس، زشته دختر میشنون بچه ها ،میخوای این یه کم آبروی ما بره 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╭─━─━─• · · · . . بـوۍ بـهـشـت مۍوزد از ڪرب و بـلاۍ ٺو ...🌿🖤 | ﴿؏﴾ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا من اینجام و زیارتنامه میخونم💔 محرم🏴 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━