eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.1هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آزادی بیان فوق تصور غرب رسیدیم به آزادی ذهن و قلبی که در سینه می تپد! آزادی در اینکه که دلمان به حال چه کسی بسوزد یا نسوزد اگر هم سوخت به روی خودمان نیاریم وگرنه باید بریم پشت میله های زندان پنج سال زندان صرفا فقط برای اظهار همدردی😊 حالا مردم فلسطین چه هیزم تری به فرانسه فروختن خدا داند ولی همین ایران خودمون اسرائیلی که از ترور دانشمندان تا حمایت آشکار از جنگ و خونریزی جوانانمان کوچکترین مضایقه ای نکرده بازیگر تلویزیون و مادر شارلاتان نیکاشاکرمی استوری میزاره در حمایت از اسرائیل خفقان و عدم آزادی بیان هم که بیچاره کرده همشونو لاشخورهای حامی رژیم کودک کش ✍ریحانه رحمانی ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برخورد رونالدو با خبرنگار اسرائیلی فوتبالیست های ما یادبگیرن بی‌دلیل نیست خدا اینقدر محبوبش کرده‌ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هدایت شده از شیخ فرهاد فتحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 📽 | دخترانی که تصمیم گرفتند راه مادرشان زهرا (س) را ادامه بدهند. ✅ امروز با عنایت امام زمان(عج) در جوار حضرت معصومه (س) و قرارگاه غدیر تا ظهور، ۶۰ نفر از دختران کم حجاب به چادر حضرت فاطمه(س) پناهنده شدند تا به سفارش خدا و اهلبیت (ع) لبیک بگویند و در این زمانه وانفسا دل امام زمان (عج) را شاد کنند. بدون شک عاقبت بخیری در گرو دعای مادرمان زهراست و قطعا در این مسیرسخت شهدا دعاگویتان خواهند بود. یاعلی... 🧭 انتشار این کلیپ صدقه جاریه است✌️ ✍ شیخ / عضویت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1246560365Ca5e65155c1
✍ امروز خانم های کم حجاب از جاهای مختلف با همراهانشون تشریف آوردند و ۶۰ نفر برای سربازی امام زمان (عج) لبیک گفتند و تصمیم گرفتند چادری شوند. ✅چون اولین بار بود این برنامه را اجرا میکردیم قطعا نواقصی داشت که امیدوارم دفعات بعد بهتر انجام شود. 🔘از همه عزیزانی که تشریف آوردند متشکرم، اگر پیشنهاد و انتقادی هم داشتید به ادمین کانال بفرستید، همه نظراتو خودم میخونم و ادمین کانال خودم هستم، افرادی هم که بخاطر شلوغی نتونستیم به صورت تک تک خدمتشون باشیم عذرخواهی میکنیم‌‌. 🔷 امیدوارم همه خانم ها به چادر حضرت زهرا(س) پناهنده شوند که در این روزگار وانفسا بهترین پناه برای خانم ها همین یادگار مادر سادات هست. از محبت های تک تکتون هم ممنونم که اینقدر به بنده لطف دارید. خیلی مخلصیم‌. یاعلی❤️ 💢 شیخ / عضویت 👇🏻 @sheikh_farhad_fathi ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
•✨🌹• سلام‌امام‌زمانم❣️ وتوآن‌خوب‌ترين‌خبرے ڪہ‌خداوند، عالم‌راازشوق‌آن پُرخواهدڪرد ...🌱 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🌤 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 غیبت باید محقق می‌شد تا از بدن و ظاهر عبور کنیم و به باطن عالم برسیم. ✅ مرکزتنظیم‌ونشرآثاراستادعابدینی 🌐 TAMHIS.IR | @Abedini ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ | استاد_شجاعی علّت عدم ارتباط قلبی ما با امام و شل شدن ما در مسیر یاریش: عدم باور ماست! ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ※ نزدیک شدن ظهور را بعضی قلب‌ها درک می‌کنند! مثل یعقوب، بوی یوسف را ... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
اين دنيازده هاى بى عقل اند كه دارند با منطق انبياء مى جنگند , دست به ترور كردن مى زنند . اين سوداى خامى است كه در سر مى پزند و هرگز به آرزويشان نمى رسند . اگر نمرود و فرعون و ابولهب و يزيد و امثال آنان به آرزويشان رسيده اند , اين صداميان و گروهكهاى دغل هم خواهند رسيد . ✍علامه حسن زاده آملی 📚مجموعه مقالات ص ۱۱۳ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸 قدس امکان ندارد آزاد شود، جز با پرچم‌داری شیعه ... این را کسی قبول بکند، قبول نکند ... ما می‌رویم دیگران می‌مانند؛ در تاریخ ثبت خواهدشد ... ... از زبان سردار بشنویم دلچسب تره... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
تو، کیستی که بعد ِتو تا بوده و هست صحبت از تو و کارهایت همیشه‌ هست .. لذت ِچشیدن ِپیروزی با یاد و نام ِتو خوش است و سپاه ِقدس تربیت شده‌ی دست توست چگونه میشود یک انسان اینگونه مفید باشد و خوبی‌أش وِردِ زبان...؟! به گمانم با خدا میشود تا بینهایت رفت.. تو با خدا بودن را خوب بلد بودی و تمامِ کارهایت،حتی نفَس‌هایت برای رضایت ِخدا بود و بس. همین با خدا بودن تورا محبوب ِقلب ها کرد.. تو نمونه بارز مثال ِ"با خدا باش، پادشاهی کن" بودی و هستی، پادشاه قلبِ مسلمانان و مظلومان ِجهانی و سیره زندگی‌أت سرمشق ِبزرگان ِماست. از تمام ِدنیا و لذاتش بریدی و چیزی جز خدمت به مردم هدفت نبود، و این مردم، هرگز تورا و جان_فدا بودنت را فراموش نمیکنند. ماندگار ِابدی ِقلب‌هایی ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جیگرتون رو حال بیارید با این صدای غیرت از قلب آمریکا، سید حسینی میگه عصبانیه ولی این عصبانیت از شرف و غیرتش نشأت میگیره. سید در موضوع فلسطین و غزه به آقامیری ها و برخی مداحان و برخی نقد جدی وارد کرده. حرف دل همه‌مون رو زده. 🔻دقت کنید مذهبی صورتی در اینستاگرام به چه کسانی میگن. بنظرم معیار و مبنای دقیقی هستش. در اینستاگرام به کسانی صورتی میگن که اساساً و مبنائاً خوانش کاملا اشتباهی از دین و دینداری دارن. مثل همین مواردی که سید گفت، مثل حجاب استایل‌ها، مثل تفکر اسلام رحمانی، مثل کسانی که دین رو از سیاست جدا میدونن، مثل حجتیه‌ای‌ها و... 👈 ولی در ایتا معیارهای صورتی‌گری خیلی گسترده شده، همه صورتین و اگه بخوام مطابق این معیارها تطبیق بدیم، حتی رهبری و حاج قاسم و خیلی از بزرگان هم تو محدوده صورتی‌ها قرار میگیرن، چون بسیاری از حرف‌ها و عملکردهاشون تو محدوده صورتی‌گری ایتایی تعریف میشه. البته ما نمی‌گیم که این عزیزان اینطورین، ولی وقتی تطبیق میدیم با این معیارهای گسترده، اینطوری میشه. 🔹بنظر میرسه یه بازتعریف دقیق باید در این زمینه صورت بگیره تا مخاطب دچاراشتباه نشه. ما الگومون مقام معظم رهبری هستش که حتی در خطاب قرار دادن دشمن خونخوار هم از دایره حق و انصاف خارج نمیشن. اول از همه خطاب به خودم میگم این تذکرات رو اگه از کلیپ سید حسینی ساکن کَلیفرنیا لذت بردید حتما منتشرش کنید ❤️
رمان 🌸 دمشق شهر عشق 🌸 رمان دمشق شهر عشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادت‌های مدافعان حرم به‌ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شد. هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم حاج قاسم سلیمانی و همه مردم مقاوم سوریه 🌷از فردا انشاالله این رمان جذاب را در کانال قرار میدهیم🌷 برای خواندن رمان به ما بپیوندید ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
💫✨بزرگ‌ترین روز زندگیِ همه‌ی ما روزی است که مسئولیت تمام نگرش‌ها و رفتارهایمان را تمام‌ و کمال بر عهده‌ بگیریم ـ. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑آیت الله جاودان : برای آزادی مردم غزه ۱۰ هزار "امن یجیب" بخوانید هرکدام از شما عزیزان لطفا ۱۰ بار این آیه شریفه را قرائت کنید🙏 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🆘 امروز خواستم مهدوی بزارم نتونستم خواستم طنز بزارم نتونستم خواستم برای غزه بزارم نتونستم چون دلم کربلا بود! دلم کربلا پیش ۶‌ ماهه ی ارباب بود! وقتی امام حسین (ع) ، خونِ گلوی بی گناهترین شهید کربلا رو به آسمون پاشید ... و آسمون و ملائک خون گریه کردن. تا اون لحظه جنگ کربلا ، مثه تموم جنگ های دیگه بود ... مردای جنگی بودن که به دلیل حق یا ناحقی داشتن با هم می جنگیدن. اما " علی اصغر " منطقِ جنگ رو برای همیشه در تمام تاریخ بهم ریخت ... و یه قانون رو تا ابد پایه ریزی کرد ! اون کسی که کودک بی گناه رو میکشه قطعاً دستش توی دست شیطانه ... ! این روزا و شبا شیطان و عمله هاش دارن " علی اصغر " های مظلوم ما رو میکُشن ... توی توی سپاه کدوم شونی؟ دستت توی دست کدومه؟ شیطان؟ علی اصغر؟ اگه با " علی اصغر" های زمانه ای ... بیا اینجا و کنار ما ختم " امن یُجیب " رو بخون! 👇 https://eitaa.com/joinchat/474087656C33f2abf957 این جنگ ... مثلِ هیچ کدوم از جنگ های دیگه در تاریخ نیست ! چون میتونه دروازه ی رو باز کنه... امام زمان داره همین الان نگاهت میکنه که واقعآ تو هم منتظرِ ظهورشی یا فقط لاف بود اون همه وَعَجّل فَرَجَهُم های بعد صلواتت ...! نکنه جا بمونی؟ @Misss_Writter
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥ببینید یک آلودگی چطور می تواند انسان را زمین بزند!! 💥 بسیار شنیدنی 💥حجت الاسلام ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥شعری که عجیب مناسب این روز هاست.. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔴خواسته اکثریت قاطع جامعه، ملاک تصمیم و عمل مسئولان باشد❗️ 🔹رهبر معظم انقلاب فرمودند جامعه معنوی‌تر و انقلابی‌تر شده است. ✍ حجاب و عفاف از جمله مظاهر معنویت است. چرا برخی مسئولان تصور می‌کنند مردم از این حکم ضروری شریعت رویگردان شده‌ به آن اهتمام ندارند و برپایه این تصور غلط گرفتار ترک فعل شده‌اند. بدیهی است باید حساب اقلیت هنجارشکن را از عموم جامعه که خواهان معنویت و مذهب هستند جدا کرده، خواسته اکثریت قاطع جامعه، ملاک تصمیم و عمل مسئولان باشد. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا به اندازه این زن مرد باشید!!! این خانم کارشناس من و تو میگه:چرا و چطور بر دنیا و ولایت تمامیت خواهانه آمریکا بر جهان نیست اما ولایت یک فقیه برای ایران دیکتاتوری است؟ "کیانوش پازوکی گرمساری" 🔴حتمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاً ببینیــــــــــــــــــــــــد... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
رمان 🌸 دمشق شهر عشق 🌸 رمان دمشق شهر عشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادت‌های مدافعان حرم به‌ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شد. هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم حاج قاسم سلیمانی و همه مردم مقاوم سوریه برای خواندن رمان به ما بپیوندید ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✍️ 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» 💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» 💠 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 💠 تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»... ... ✍️نویسنده: برای خواندن ادامه رمان به کانال ما بپیوندید ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✍️ 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 💠 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━