eitaa logo
🇵🇸عاقبت بخیر🇮🇷
637 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3هزار ویدیو
255 فایل
ما از خم پرجوش ولایت مستیم عهدی ازلی با ره مولا بستیم بنگر که وظیفه چیست در این میدان ما افسر جنگ نرم آقا هستیم [ ️🔴 کپی مطالب بامنبع ] 🔴تبادل نداریم 🌹" خادم شهدا" @zeinab_1391
مشاهده در ایتا
دانلود
ترجمه صفحه◄ ٢١٦ ►🌹سورة يونس🌹 آگاه باشید! یقیناً دوستان خدا نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند. (62) آنان که ایمان آورده اند و همواره پرهیزکاری دارند. (63) آنان را در زندگی دنیا وآخرت مژده و بشارت است [در دنیا به وسیله وحی و در آخرت به خطاب خدا و گفتار فرشتگان] در کلمات خدا [که وعده ها و بشارت های اوست] هیچ دگرگونی نیست؛ این است کامیابی بزرگ.(64) و گفتار [بی اساس و تبلیغاتِ ناروایِ] مخالفان، تو را غمگین نکند؛ زیرا همه عزت و توانمندی برای خداست؛ او شنوا و داناست. (65) آگاه باشید! یقیناً هر که در آسمان ها و هر که در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست؛ و کسانی که به جای خدا معبودانی را می پرستند، از حق پیروی نمی کنند؛ آنان [در این پرستش] فقط از گمان و ظن پیروی می کنند و آنان فقط دروغ می بافند. (66)اوست کسی که شبِ [تاریک] را برای شما پدید آورد تا در آن بیارامید، و روز را نور افشان [قرار داد تا در آن به کار و کوشش بپردازید]؛ یقیناً در این امور برای گروهی که حقایق را بشنوند، نشانه هایی [از توحید و قدرت و ربوبیّت خدا] ست. (67) [مشرکان بر پایه گمان واهی خود] گفتند: خدا برای خود فرزندی گرفته است!! او منزّه از هر عیب و نقصی است، او از هر چیزی بی نیاز است، آنچه در آسمان ها و زمین است، در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست؛ نزد شما بر این ادعا [یِ پوچ] هیچ دلیل و برهانی نیست، آیا چیزی را از روی جهل و نادانی به خدا نسبت می دهید؟!(68) بگو: کسانی که بر خدا دروغ می بندند، یقیناً رستگار نمی شوند. (69) در دنیا [بهره آنان از دروغ بستن] بهره ای [اندک] است؛ آن گاه بازگشتشان به سوی ماست؛ سپس به آنان به کیفر آنکه کفر می ورزیدند، عذابی سخت می چشانیم. (70) ◄ ٢١٦ ►
ترسم چو بازگردی... از دست رفته باشم... اللهم عجل لولیک الفرج @banooye_dameshgh
فرمانده عشاق ِ دل آگاه است ... بيراهه مرو ؛ ساده ترين راه است... @banooye_dameshgh
▪️ای عابر شلوغ‌ترین گذرگاه‌ها! تاریخ می‌گوید عبورتان از میان شلوغی‌ها بوده تا از زمزم جودتان، تشنگان بیشتری را سیراب کنید. 🖤 یا جواد الائمه! کاش این بار از کوچه‌های انتظار بگذرید، منتظران زیادی پشت دروازه‌های فراق، نگاهشان به دستان شماست. @banooye_dameshgh
پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟ فرمودند: از شخص کریم همینکه درخواست کنید به شما عنایت می‌کند ولی «جواد» خود به دنبال سائل می‌گردد تا به او عطا کند... 🖤 @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18 روز مانده تا عید سعید غدیر روز كمال دین 💫 اگر در ایام عید غدیر از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکنیم مبلغی بیشتر از کرایه مسیر را به راننده بدهیم و عید را به این وسیله به آنان تبریک بگوییم. ✋ نشر دهیم هـــر چند كــه نــوكــريّ ما ناچيز است در سينه ي ما عشق علي لبريز است مــا هــر چه كه داريم ز الطاف عليست الــحـق كه علي شفيع رستاخيز است @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 1⃣3⃣ عملیات نزدیک می شد‌ و مجال تأخیر نبود. با چند نفر شروع کردیم و یکی یکی جعبه‌های خمپاره را روی دوش انداختیم و از یک مسیر پانصد متری تا پایین تپه، یعنی محل استقرار خمپاره‌ها، بردیم. وزن هر جعبه بیش از 25 کیلوگرم بود و راه شیب دار خاکی را باید به دفعات می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. قریب چهارصد جعبه را تا پای قبضه ها بردیم. تمام لباس و بدنمان خیس عرق بود، اما از اینکه می‌دیدیم قرار است این‌ها روی سر دشمن ریخته شود خستگی از تنمان خارج می‌شد و من خوشحال‌تر از اینکه به یک قبضه خمپاره قبلی دو خمپاره دیگر اضافه شده است. شامگاه تا قبل از نماز، ناهیدی و آن مربی ارتشی خودشان را به دیدگاه رساندند. معلوم بود به دلیل حساسیت منطقه و اهمیت عملیات ترجیح داده‌اند خودشان وارد کار شوند. سرهنگ ارتشی دیده بان شد و من بی سیم چی او و آقای ناهیدی هم برای تطبیق آتش به سنگر خود رفت.¹ عملیات چهار صبح شروع شد. نیروهای پیاده از محورهای مقابل درگیر شدند و سلاح های منحنی زن، عقبه های دشمن را زیر آتش گرفتند. دیده بان ارتشی تا ساعت ده صبح، یک سره از قبضه ها آتش خواست و قریب سیصد گلوله را بر سر عراقی ها ریخت. ساعت یازده، چند قاطر از محورهای جلویی و سنگرهای فتح شده عراقی ها به سمت ما آمدند. روی هر کدام شهیدی را بسته بودند که خون از سرو بدن آن ها روی زمین می ریخت و مظلومیتشان آتش به جان ما می زد. با بی سیم به آقای ناهیدی گفتم: « اجازه بده من جلو بروم. » گفت: « از جناب سرهنگ اجازه بگیر.. » ----------------------------------------------------- 1. تطبیق آتش در ادوات و توپخانه محلی بود که برای هماهنگی آتش بین چند آتش بار ایجاد می شد. این مکان به گونه ای اتاق فکر برای اجرای آتش هماهنگ و ایجاد ارتباط بهتر بین دیده بان ها و آتش بارها بود‌. ⬅️ ادامه دارد.... @banooye_dameshgh
🌷 ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 2⃣3⃣ جناب سرهنگ که شوق مرا برای پیوستن به نیروهای درگیر در خط دید موافقت کرد و گفت: « آن جلو به مهمات سبک و آب نیاز دارند. هر چقدر می‌توانی با خودت فشنگ و آب ببر. » چند قطار فشنگ به خودم بستم ‌و دو دبه آب پر کردم و راهی جلو شدم. یک ساعت و نیم راه تا خط فتح شده بود. وقتی رسیدم، عراق داشت برای باز پس گیری سنگرهای از دست رفته اش پاتک می‌کرد. دبه های آب و فشنگ را داخل یک سنگر و کنار چند رزمنده گذاشتم که همان جا چشمم به یک پیراهن چهار جیب خوشگل و تن نرفته عراقی افتاد. پیراهن را برداشتم. بلافاصله یک خمپاره عراقی زوزه کشید و دم سنگر منفجر شد. موج انفجار به عمق سنگر پرتابم کرد. گرد و خاک که افتاد پیراهن هنوز در دستم بود. به خودم نهیب زدم: « می‌خواهی شهید راه پیراهن شوی؟ » پیراهن را کنار انداختم و گیج و منگ از موج انفجار از سنگر بیرون آمدم. همان جا مسئول محور قله فتح شده را دیدم. قیافه‌اش آشنا بود و گوش شکسته‌اش مرا به خاطره آن چند همراه که با حاج احمد متوسلیان و صیاد شیرازی به دیدگاه آمده بودند برد. اسمش "حسین قجه‌ای" بود و همه گوش به فرمان او بودند. مرا شناخت و اثر موج گرفتی را در چهره‌ام دید و به یک مجروح که روی زمین افتاده بوداشاره کرد: « این برادر را بردار و به کمک سه نفر دیگر به عقب ببر. » آن سه همراه به ظاهر دست و پایشان سالم بود. شاید وضعیتی مشابه به من داشتند. مجروح را چهار نفره روی برانکارد خواباندیم و از یک مسیر مال رو به سمت عقب حرکت کردیم. خاک و ماسه‌ها و سنگریزه‌ها زیر پا روان بود، ولی ما چهار نفر حتی در شرایط معمولی روی یک جاده صاف هم، تعادل نداشتیم. برانکارد از دستمان رها می‌شد و می‌افتاد، اما مجروح حرفی نمی‌زد. با اینکه جای‌جای بدنش سوراخ بود فقط نگاه می‌کرد. هنوز صد متر از خط دور نشده بودیم که سر یک شیب تند، برانکارد چرخید و مجروح رها شد و مثل یک تکه سنگ، غلتان به ته دره افتاد و به یک درخت گیر کرد. آوردنش امری محال بود. چهار نفری به هم نگاه می کردیم‌. غصه‌ام گرفت، اما خواستم خودم را پبش آن سه نفر با روحیه نشان بدهم و گفتم: « تقصیر ما نبود. راه دشوار است. حالا برگردیم جلو شاید کار دیگری از دستمان بیاید. » ⬅️ ادامه دارد.... @banooye_dameshgh
🌷 ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 3⃣3⃣ وقتی پیش حسین قجه‌ای برگشتیم و ماجرا را تعریف کردیم، خیلی عادی برخورد کرد و به من گفت: « اسلحه که می‌توانی به عقب ببری. هر چقدر می‌توانی بردار و به عقب ببر. » هفت هشت قبضه کلاش عراقی برداشتم و به خودم آویزان کردم و بی‌هیچ اتفاقی به عقب برگشتم، اما در مسیر چشمم به آن مجروح افتاد که پای درخت بی حرکت مانده بود.¹ عملیات، با تلفات سنگین دشمن و آزادی چند ارتفاع مهم و به دست آوردن غنایم زیادی از سلاح‌های سبک و نیمه‌سنگین به پایان رسید و با دو قبضه خمپاره 60 و 81 میلی‌متری موضع جدیدی را ایجاد کردیم و آقای ناهیدی گفت: « از حالا تو مسئول موضع خمپاره انداز هستی. » حالا او هم مرا به خوبی شناخته بود و می‌دانست که پای من یک‌جا بند نمی‌شود؛ لذا مسئولیت یک موضع را به من سپرد تا بیشتر احساس وظیفه کنم. خمپاره 60 در خط مستقر شد و خمپاره 81 در کنار دو خمپاره 120 قبلی کمی عقب تر از خط. ناهیدی با تمام زوایای آشکار و پنهان روح من آشنا بود. بیشتر از همه روحیه‌ی ماجراجویی‌ام او را نگران می‌کرد و لذا نصیحتم کرد: « برادر خوش لفظ، درست است که سن و سالت کم است، اما حالا یک مسئول هستی و باید احساس مسئولیت بکنی. به هیچ وجه برای یک نفر عراقی، یک خمپاره‌ی سنگین مصرف نکن. مهمات را برای ستون عراقی‌ها و سنگرهای اجتماعی خرج کن. دوم اینکه به مواضع خمپاره‌ها سرکشی داشته باش و از مسئول قبضه‌ها دائم وضعیت بگیر و راهنمایی‌شان کن. پیگیر کمبودها اعم از تغذیه و مهمات آن‌ها باش. اگر یک وقت غذا دیر رسید، باغات این نزدیکی پر از میوه است و از نظر شرعی استفاده از آن ها برلی مصرف رزمندگان بلامانع. » نمی دانم چرا از این پیشنهاد آخر خیلی خوشم آمد. شاید به گونه‌ای مرا به گذشته‌ها و کوچه باغ‌های محله‌ی شترگلو گره می‌زد. یک قاطر هم در اختیارم گذاشت که به مواضع سرکشی کنم. روزهای اول، تذکرات ناهیدی آویزه گوشم بود و مهمات به اندازه مصرف می شد. یک روز ستونی از عراقی ها را از کنار شهر طویله عراق به گونه‌ای زدیم که فردا خبر آن را از رادیو سراسری شنیدیم. --------------------------------------------------- 1. او درجا شهید شده بود، اما فرصت آوردن او در گرماگرم عملیات و دفع پاتک ها نبود. سه روز بعد پیکر او را به عقب انتقال دادند. ⬅️ ادامه دارد.... @banooye_dameshgh