🇵🇸عاقبت بخیر🇮🇷
☑️تشکر مردم مهاباد از پلیس و نیروهای امنیتی برای برقراری امنیت در شهر 🔹بعد از برقراری امنیت در مهاب
🏮ایل منگور چه کسانی هستند؟
✺ منگور ها عشایری هستند که سالهاست به یکجا نشینی روی آوردهاند و نزدیک به ۲۰ هزار نفر جمعیت دارند که اکثریت آنها در مهاباد ساکن هستند.
✺ منگورها از ابتدا حامی تمامیت ارضی ایران بودند و اوایل انقلاب ۳۰ نفره با برنو مدت زیادی ارتش ۷۰۰ نفرهی دموکرات هارو متوقف کردند که با گروگان گرفته شدن خانواده، آنها مجبور به تسلیم شدن شدند. بعد آزادی منگورها از زندان آنها زنجیروار به سپاه پیوستند و عضو اصلی پیشمرگههای مسلمان شدند.
✺ منگور ها از مهاباد تا سنندج را از لوث دموکرات ها پاک کردند و هنوز هم بزرگترین مانع امنیتی جمهوری اسلامی ایران دربرابر تجزیه طلبهای مهاباد و ... هستند.
@banooye_dameshgh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیم ملیِ حکومت یا مردم؟!
🔻
اگه ایرانی هستی و رو کشورت
غیرت داری، تا آخرش ببین …!
بالاخره تو جام جهانی
از تیم ایران حمایت کنیم یا نه؟
@banooye_dameshgh
🌄 و عاشورا چه زیبا تکرار می شود ....
از این نماز به معراج میرسید آری
اگر چه در وسط «حمد و سوره» جان بدهید.....
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 9⃣2⃣1⃣
وقتی از خواب بیدار شدم، رئیس آمد پیشم و با لحن دوستانهای گفت:
« خُب بگو ببینم کی بوده که اون دستور وحشتناک رو به تو داده؟ »
از حال و هوایش میتوانستم بفهمم که او خودش هم از طرف مقامات بالاترش در فشار است. قطعاً بارها به بی عرضگی متهمش کرده بودند که با آن همه نیرو و امکانات شکنجه، نتوانسته یک اسیر درب و داغان را به حرف بیاورد. منتظر بود جوابش را بشنود. گفتم:
« من سر حرفم هستم، ولی بهتره که شما از خیرش بگذرین. »
یکهو نگاهش پر از خشم شد. کشیدهٔ محکمی به گوشم زد و گفت:
« پس میخوای بازی مون بدی، ها؟ »
خندیدم. گفتم:
« چرا عصبانی میشی، من که اسم اون طرف رو بهتون میگم، ولی واقعاً به خیر و صلاح خودتونه که بیخیالش بشین. »
داد زد و گفت:
« برای چی؟ »
گفتم:
« آخه اون طرف کسی نیست که شما بتونین حریفش بشین. »
گفت: « هر کی باشه، خورد و خاکشیرش می کنیم. »
حالا که تجدید قوایی کرده بودم، دیگر لزومی نداشت ملاحظهشان را بکنم. با همان روحیهٔ تهاجمیای که در سه ماه گذشته داشتم، گفتم:
« شما خیلی ضعیفتر از اونین که بخوان جلوی اون وایستین؛ اون دودمان همه تونو به باد داده و میده. »
برای این که بیشتر بچزانمش، ادامه دادم:
« اگر شما مثل مرد می رفتین با اون طرف بشین، میفهمیدین که عددی نیستین، ولی حیف که مثل سگ اومدین اینجا و دارین کاسه لیسی صدام و ارباباش رو می کنین. »
لگد محکمی به شکمم زد و نعره کشید و گفت:
« آویزونش کنین. »
به همان نحوی که قبلاً توضیح دادم، از سقف آویزانم کردند. قدری که شکنجه دادند، رئیس آمد پیشم. گفت:
« می گی کی بود یا نه؟ »
داد زدم و گفتم:
« آره که میگم؛ خمینی بزرگ، خمینی کبیر. اون به من دستور داده که هرجا شما حرومزادهها رو پیدا کردم، به درک
واصلتون کنم. »
شکنجه های شدید شروع شد و من باز مشغول خواندن زیارت عاشورا شده بودم.
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 0⃣3⃣1⃣
اگر منافقین هزار بار هم مرا تا دم مرگ میبردند، خاطرم جمع بود که آخرش جرأت نمیکنند کارم را یکسره کنند. با این که زیاد تهدید به کشتنم میکردند، ولی میدانستم فقط در حد همان تهدید
است. اسم من در لیست صلیب سرخ بود و آنها دیر یا زود سراغم را میگرفتند. چون همهٔ اردوگاه میدانستند من دست منافقها هستم، عراقیها نمیتوانستند زنده بودن مرا انکار کنند و یا تهمت خودکشی و این حرفها بهم بزنند. برای همین هم آنها در واقع مرا به عنوان امانت داده بودند دست منافقین. با توجه به این که صدام از رجوی هارتر بود و رجوی و دارودستهاش آلت دست او بودند، بنابراین آنها میدانستند که اگر دست از پا خطا کنند، جایشان دیگر در عراق نیست.
همان طور که گفتم، منافقین معمولاً نمی گذاشتند که من تنها باشم. یکی از آنهایی که بیشتر وقتها پیشم میماند، جوانی بود بسیار احمق، ولی با خلق و خویی بسیار بدتر از خلق و خوی درندگان. بعضی وقتها از بلاهای مختلفی که سر بچهها در آورده بود، صحبت میکرد و از این بابت، کلی به خودش میبالید و افتخار میکرد.
یکی از حماقتهایش این بود که اسم و فامیل آن افراد را هم میگفت. حتی یک بار اسم یکی از کسانی را که همراه حاج احمد متوسلیان، در لبنان مفقودالاثر شده بود، به من گفت و بعد هم گفت که به چه نحوی او را از اسراییلیها گرفتهاند و چه بلاهایی سرش در آوردهاند، تا این که در نهایت کشته شده است.
من همهٔ این اسمها را به حافظهام سپردهم و بعدها به جاهایی که لازم بود، گفتم.
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 1⃣3⃣1⃣
در انتهای آن زیرزمین، دو تا چنگک با شکل و شمایل عجیب و غریبی از سقف آویزان شده بود که سی، چهل متر با من فاصله داشت. جوانک احمق خیلی آرزو میکرد که یک روز به او اجازه بدهند تا مرا با آن چنگکها شکنجه کند، میگفت:
« نمیدونی چه کیفی داره! »
با این که بیشتر وقتها حالم برای حرف زدن مساعد نبود، ولی برای اینکه جلوش کم نیاورم، گفتم:
« بگو چه کیفی داره، تا منم کیف کنم. »
گفت:
« برای تو که کیفی نداره، چون این بلا میخواد سرت بیاد، ولی برای ما خیلی کیف داره. »
بالاخره با توضیحاتی که داد، فهمیدم آن چنگکها حالت کششی دارند و در جهت مخالف یکدیگر هستند. اگر شکنجه شوندهها دو نفر باشند، سر هر کدام از چنگکها را زیرِ پوستی که بالای غضروف پشت گردن آنهاست، میاندازند.
چنگکها حالتی داشت که هر کدام از آن دو نفر که سنگینتر بود و یا زورش بیشتر بود، میتوانست خودش را روی زمین نگه دارد؛ آن وقت نفر دیگر می رفت بالا در این موقع نوک چنگک به تدریج شروع میکرد به کندن پوست و گوشت پشت گردن و سر او.
این شکنجه، برای آنها حکم تیر خلاص را داشت. بعد از کلی شکنجه، در نهایت اگر میخواستند کسی را زجرکششی بکنند، میبستندش به آن چنگکها. جوانک می گفت:
« چون تو یه نفری، به اون چنگک دیگه وزنه آویزون میکنیم، اون وقت اینجوری خیلی تماشاییتر میشه، تو باید هی با اون وزنه زورآزمایی کنی تا بالا نری؛ ولی آخرشم زورت تموم میشه و میری بالا. »
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 2⃣3⃣1⃣
به هر حال، این اوج شکنجههای جسمی آنها بود که من حتی خودم را برای همان هم آماده کرده بودم. منتهی ای کاش این شکنجه های کثیف، به همینجا ختم می شد.
سه، چهار روز بعد از این که آن ترفند را به منافقها زدم و آب و غذای مفصلی خوردم، آنها دو اسیر را آوردند به همان زیرزمین، در واقع میخواستند شکنجهٔ روحی مرا شروع کنند.
یکی از آن دو اسیر، نوجوانی بود شانزده، هفده ساله و دیگری جوانی بود بیست و یکی، دو ساله. از سر و وضع شان، و از لباسهای بسیجیشان، معلوم بود به تازگی اسیر شدهاند. همان روز اول، تلویحاً فهمیدم که آنها اطلاعات ذیقیمتی دارند که خیلی به درد منافقان میخورد. قبل از این که بازجویی از آنها را شروع کنند، رئیسشان آمد پیشم. من از سقف آویزان بودم و پنجهٔ پاهایم روی زمین بود. گفت:
« ما این دوتا رو، هم برا خاطر تو، هم برای اطلاعاتی که داران و نمیخوان بهمون بِدَن، شکنجه میکنیم. »
در آن لحظهها، سرم به یک طرف افتاده بود. از فرط بیحالی نمیتوانستم آن را راست نگه دارم. رئیس با دو انگشت، چانهام را گرفت و صورتم را برگرداند. ادامه داد:
« خوب به اونا نگاه کن، شما تو ایران به این جور افراد میگین مفقودالاثر، اسم اونا تو لیست صلیب سرخیها نیست. برای همینم اگه تو نخوای حرف بزنی، ما بدمون نمیاد که اونا رو بکشیم. »
چانهام راول کرد. سرم افتاد روی شانه ام. در همان حال، گفتم:
« من برای این نیروهات متأسفم که رئیس خری مثل تو دارن؛ تو باید تا حالا منو شناخته باشی، من آدمی نیستم که از کسی دستور بگیرم، اون روز عشقم کشید اون بلا رو سر رهبرتون بیارم که آوردم. »
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 3⃣3⃣1⃣
تو هم حتماً مثل ما از شکنجه دیدن دیگران لذت می بری. گفتم:
« الحمدالله هنوز مثل شما پست فطرت نشدم. »
هنوز هم که هنوز است، وقتی صحنههای شکنجهٔ آن دو نفر در خاطرم زنده میشوند، بدنم درد میگیرد و گرفتار بدخوابی میشوم. منافقین چون به قول خودشان اِبایی از کشتن آن دو نداشتند، آنها را خیلی وحشیانهتر از من شکنجه میدادند.
از همان لحظهٔ اول ورودشان، از چهره های مصممشان معلوم بود که هیچ چیزی را لو نخواهند داد. آنها را هم مثل من لخت کرده بودند و فقط یک شورت پاشان بود. عجیب بود که موقع شکنجه، هر یک از آن دو میخواست سپر بلای دیگری بشود. بیشتر هم آن که کوچکتر بود، این حال و هوا را داشت. خودش را میانداخت روی آن که بزرگ تر بود تا به جای او شکنجه شود. در اولین فرصت کوتاهی که پیش آمد تا با آنها تنها باشم، اسم و فامیل، و اسم پدرشان را پرسیدم. میخواستم اگر روزی از چنگال منافقها خلاص شدم، نام آنها را هم به صلیب سرخ بگویم. تازه وقتی اسم و مشخصاتشان را گفتند، فهمیدم با هم برادر هستند. این موضوع را ولی به منافقین نگفته بودند. اسم کوچکتره سعید بود و اسم برادر بزرگتر، سعادت. از آن به بعد، وقتی آن دو را جلو چشم من شکنجه می دادند، احساسات و عواطفم بیشتر تحریک میشد و بیشتر کنترلم را از دست میدادم. هر چه فحش به دهانم می رسید، به مأموران شکنجه میدادم و ازشان میخواستم آنها را ول کنند. گاهی بهشان التماس میکردم که بیایند و مرا به جای آنها شکنجه کنند. یک بار در حالی که داشتم این حرفها را میزدم، همان جوانک احمق و درنده آمد جلو. گفت:
« اگر بگی کی بهت دستور داده اون کار رو بکنی، دیگه اینا رو پیش تو شکنجه نمیکنیم. »
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال ممنوع
@banooye_dameshgh
🔰 بدترین نسل کشی تاریخ!
🔴 حقایقی از #انگلیس
🔻ثروتهای غرب بر روی قبرهای شرق بنا شده است. پس از روی کار آمدن حکومت بریتانیا، به دلیل بهرهبرداری از منابع طبیعی کشور هند توسط انگلیسیها قطحیهای شدیدی این کشور را فراگرفت.
💢 اولین مورد از این قحطیها در سال 1770 و به طرز خاصی وحشیانه شکل گرفت که در این قحطی تقریباً 10 میلیون نفر کشته شدند و یک سوم جمعیت بنگال از بین رفت. اگرچه همه این قتل عامها به خودی خود مرگبار بودند، اما مرگبارترین قتل عام بعد از سال 1771 در سال 1943 بود، زمانی که سه میلیون نفر جان باختند و دیگران برای زنده ماندن به خوردن علف و گوشت انسان متوسل شدند.
🔻وینستون چرچیل، نخستوزیر بریتانیا به طور بیرحمانهای منابع کمکهای پزشکی و مواد غذایی را که برای قربانیان گرسنه ارسال میشد به سربازان اروپایی که برای استعمار هندوستان آمده بودند، هدایت کرد. هنگامی که از او در رابطه با کمک به مردم هندوستان درخواست شد، گفت: «قحطی یا بدون قحطی، هندیها مانند خرگوشها رشد میکنند.» دولت دهلی برای او تلگرافی فرستاد و تصویری از ویرانی هولناک و تعداد کشته شدگان را ترسیم کرد. تنها پاسخ او این بود: «پس چرا گاندی هنوز نمرده است؟»
#جهاد_تبیین
@banooye_dameshgh
🌄 هر وقت صدای قدرتمندیِ جمهوری اسلامی بلند تر بوده، تلاش دشمن برای پنجه زدن به جمهوری اسلامی بیشتر بوده....
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله)
۱۴۰۱/۰۸/۲۸
@banooye_dameshgh
🇵🇸عاقبت بخیر🇮🇷
🌺 نکات این دوره برای یادگیری بهتر ما از سیاست و تحلیل منطقی 🌺 از امشب در خدمت دوستان هستیم با دوره
باتوجه به ضرورت امروز جامعه در خدمت دوستان خواهیم بود با دوره شرح بیانیه گام دوم انقلاب
40.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ شرح با رویکرد تمدنی #بیانیه_گام_دوم رهبر انقلاب 1
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی از اساتید #مهدویت
👈 با این جلسات ، بیانیه گام دوم را با رویکردی تمدن ساز یاد بگیرید
@banooye_dameshgh
👈ترجمه صفحه◄ ٣٣٩ ►🌹سورة الحج🌹
آن روز، حاکمیّت و فرمانروایی ویژه خداست. میان آنان داوری می کند؛ پس کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، در بهشت های پر نعمت اند. (۵۶) و کسانی که کافر شده و آیات ما را تکذیب کرده اند، پس عذابی خوارکننده برای آنان است. (۵۷) و کسانی که در راه خدا هجرت کرده سپس کشته شده یا مرده اند، به یقین خدا رزقی نیکو به آنان می دهد؛ و قطعاً خدا بهترین روزی دهندگان است. (۵۸) مسلماً آنان را به جایگاهی که آن را می پسندند وارد می کند؛ و بی تردید خدا دانا و بردبار است.(۵۹) [مطلب درباره مؤمن و کافر] همان است [که گفتیم]، و هر کس به مانند آنچه به آن عقوبت شده [متجاوز را] عقوبت کند، آن گاه به وی ستم شود، یقیناً خدا او را یاری می دهد؛ زیرا خدا باگذشت و بسیار آمرزنده است. (۶۰) این [یاری ستمدیده بر ضد ستمکار] به سبب این است که خدا [دارای قدرت بی نهایت است و گوشه ای از قدرتش اینکه] همواره شب را در روز و روز را در شب درمی آورد؛ و به یقین خدا شنوا و بیناست. (۶۱) این [قدرت بی نهایت او نسبت به امور آفرینش و نسبت به وضع و حال مردم] برای این است که فقط خدا حق است، و اینکه آنچه را جز او می پرستید، باطل است، و اینکه فقط خدا بلند مرتبه و بزرگ است. (۶۲) آیا ندانسته ای که خدا از آسمان آبی نازل می کند، در نتیجه زمین سرسبز و خرم می شود؛ به یقین خدا لطیف و آگاه است. (۶۳) آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست؛ و یقیناً خداست که خود بی نیاز و ستوده است. (۶۴)
◄ ٣٣٩ ►
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام به تنها منجی بشریت از طرف
کسانی که گذشته را تغییر دادند
فرقی نمیکند ز کجا میدهی سلام
او میدهد جواب سلام تو را...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@banooye_dameshgh
🔴 ۳ هدف عملیات دیشب علیه تروریستهای تجزیه طلب
- حمله چهار موشک به قلعه حزب دمکرات کردستان ایران در کویسنجک.
- و هواپیماهای بدون سرنشین مقر کومله را در زرگویز و پاناکوره در نزدیکی سلیمانیه هدف قرار دادند.
- دسته ای از پهپاد ها اردوگاه حزب دمکرات کردستان ایران، جانیکان، در نزدیکی روستای بهارکا را هدف قرار دادند.
@banooye_dameshgh
008.mp3
2.48M
#جهاد_تبیین 8
❇️ اهمیت خودآگاهی در زندگی، خدا میخواد تو خودت بفهمی که چطور زندگی کنی...
🔸 استاد پناهیان
@banooye_dameshgh