eitaa logo
🇵🇸عاقبت بخیر🇮🇷
670 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
253 فایل
ما از خم پرجوش ولایت مستیم عهدی ازلی با ره مولا بستیم بنگر که وظیفه چیست در این میدان ما افسر جنگ نرم آقا هستیم [ ️🔴 کپی مطالب بامنبع ] 🔴تبادل نداریم 🌹" خادم شهدا" @zeinab_1391
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺️ چند توییت درباره‌ی رفتار مشمئزکننده روزنامه اصلاح‌طلب در مواجهه‌ی بی‌ادبانه با زنان تاثیرگذار. @banooye_dameshgh
🔴 می دانید ... 🔰می دانید مفهوم جمله : "شرایط آرام شده است؛ محدودیت استفاده از پیامرسان و شبکه های اجتماعی آمریکایی را بردارید" چیست❓ 🔻یعنی اینکه گوینده آن هنوز در درک الفبای فضای مجازی مانده است. 🔻یعنی هنوز ابعاد اداره یک کشور، حکمرانی و استقلال آن را درک نکرده است. 🔻یعنی اینکه هر چقدر از یک سوراخ گزیده شویم سریع یادمان می رود و دوباره نیاز است که گزیده شویم. 🔻یعنی با این همه خسارت های مادی و معنوی که به بار آمده است و با فتنه ای به این بزرگی، هنوز عده ای هستند که سر عقل نیامده اند. ◀️ یعنی اینکه دشمن به شما حمله می کند و شما دفاع کرده و دشمن را به عقب رانده ای؛ کمی که می گذرد خودت راه را برای حمله دوباره و اشغال دشمن باز می کنی❗️ به همین سادگی❗️ @banooye_dameshgh
حجره پریا داستان امنیتی واقعی تقدیم به سربازان گمنام امام زمان عج 📌قرارگاه جبهه ضد صهیونیستی
🔸«من پسر یکی از فراریای زمان شاه هستم... بابام دقیقا دو روز بعد از شاه با مامان و خواهرم از ایران فرار میکنن و بخاطر اینکه وضع مالش خیلی خوب نبوده، نتونست بره اروپا و آمریکا... مجبور شد بره ترکیه و اونجا پناهندگی گرفت و موندن اونجا. من هنوز به دنیا نیومده بودم... تا اینکه چند سال بعدش من به دنیا اومدم... مدام از مامانم شنیدم که من ناخواسته به دنیا اومدم و از این حرفا... به خاطر همین از اول زندگیم احساس خوبی به خدا و عدالت خدا و اصلا وجود خدا و خوب شدن سرنوشت سیاه خودم نداشتم. 🔸تا اینکه بابام وسطای جنگ ایران و عراق میگن گم شد و بعدش مامانم طلاق غیابی گرفت و از اینجور حرفها...» 🔹گفتم: «یه لحظه لطفا صبر کن... کاری ندارما... اصلا به تو ربطی پیدا نمیکنه ها... خیالت راحت... اما میشه بگی بابات چطوری دقیقا گم شد و کی گم شد و اصلا کجا گم شد؟!» 🔸گفت: «من نمیدونم... اطلاعی ندارم... اما مامانم میگه یه سفر رفته بوده عراق... اونجا سه چهار ماه میمونه... بعدش هم دیگه نه تماس و نه خبر و نه هیچی! من فقط همینو میدونم.» 🔹گفتم: «عجب! باشه... خب میگفتی!» 🔸گفت: «ببخشید میشه بگید چه حدسی میزنید؟ آخه احساس میکنم از حرفی که درباره بابام زدم یه چیزی فهمیدین!» 🔹گفتم: «مهم نیست... فقط یه حدسه... کاری به تو نداره...» 🔸گفت: «ازتون خواهش میکنم... شما معلومه مرد با تجربه ای هستین... فقط بهم بگین چه حدسی میزنین؟» 🔹گفتم: «خب راستشو بخوای... این چند تا کلمه ای که گفتی: تنها رفت... بدون مامان... از ترکیه... وسط جنگ... ایران و عراق... سه چهار ماه موند... بعدش هم یه و تماسش قطع شد... فقط میشه یه حدس زد... اونم اینه که جذب منافقین و پادگان اشرف شده باشه!» 🔸با تعجب گفت: «نمیدونم... اما خدا بیامرز در حقم پدری نکرد...» 🔹گفتم: «خدابیامرز؟! مگه مرده؟!»
🔸گفت: «مامانم اینجوری میگه! میگه مرده! نمیدونم!» 🔹گفتم: «خب حالا... میگفتی!» ادامه داد و گفت: «تورو خدا اگر میتونید کمکم کنید... با سوال و جواب شما درباره پدرم و اینکه گفتین شاید جذب منافقین شده بوده، دوس دارم بیشتر بشناسمش... شما میتونید اطلاعاتی در این زمینه در اختیارم بذارین؟» 🔹گفتم: «برام نمی ارزه... ببخشید اینجوری میگما اما فایده برای من نداره... تو الان اینجایی و زدن داغونت کردن چون میخواستن ازت حرف بکشن... اونوقت تو میخوای از من حرف بکشی؟ فقط میتونم بهت یه قولی بدم...» 🔸گفت: «چه قولی؟» 🔹گفتم: «میتونم بهت قول بدم که اگر کار پرونده منو راست و ریس کردی منم هر کاری از دستم بربیاد انجام بدم!» 🔸گفت: «باشه... پس بذار دنباله حرفمو بگم: من در مدرسه ای درس میخوندم که خیلی باکلاس بود و حتی بخاطر اینکه از کلاس اول تا دوازده و حتی دانشگاه رشته فلسفه از اون مجموعه جدا نشم، به ما ماهیانه پول خوبی به عنوان کمک هزینه تحصیلی میدادن!» 🔹گفتم: «لباس فورم پنج سال اولتون قرمز جیگری نبود؟» 🔸گفت: «چرا... دقیقا» 🔹گفتم: «تو در مدرسه بین المللی استانبول که زیر نظر دانشگاه کمبریج هست درس نمیخوندی؟!» 🔸با چشمای گرد و متعجبانه گفت: «خدای من... شما دیگه کی هستی؟ چرا... دقیقا همونجا بودم... ساختمان دوم... با کد ممتازی... شماره پرسنلی و دانشجوییم و همه چیزم مشخصه... شما اونجا را میشناسی؟!» 🔹گفتم: «میشناسم؟ بعله که میشناسم! تو پسر کی هستی؟ میشه اسم بابات را بگی؟» 🔸گفت: «من پسر حنیف نژاد هستم... احمد حنیف نژاد!» 🔹گفتم: «ینی باید باور کنم که تا حالا چیزی درباره پدرت در اینترنت و خبرها نشنیدی و نخوندی؟!» 🔸گفت: «شما که اینقدر همه چیزو میدونید دیگه چه دروغی دارم که به شما بگم؟! حقیقتا هیچ اطلاعی دربارش ندارم!» اصلا تصورش نمیکردم اون روز از حرم حضرت معصومه و کله پاچه صبحونه و همایش سنگین و این حرفها، قستم بشه و آخر شب بشینم رو به روی پسر یکی از اعضای ارشد سازمان منافقین!! اگر بخوام خیلی خلاصه بگم، باید بدونید که در بخشی از پرونده احمد حنیف نژاد اومده که: 🔹«وی یکی اعضای مرکزیت قدیم و از سران به زیر کشیده توسط رجوی می باشد – حنیف نژاد که سابقه ای بیش از رجوی و دوبرابر سران رده اول سازمان دارد. بعد از کودتای رجوی در سال 1368 از تمامی عناوین و مسئولیت هایش خلع شده و با تحقیر و اهانت های رجوی به گوشه ای رانده شد و مانند سایر اعضا رده پایین در امور ساده به کار گرفته می شد رجوی برای تحقیر بیشتر و بی ارزش کردن او در برخی جلسات از او می خواست به زبان ترکی نوحه سرایی کند و لهجه او را مورد تمسخر و شوخی قرار می داد.» اینا را براش گفتم... 🔸خیلی بهم ریخت... گفت: «نمیدونستم پدرم چرا یهو غیبش زده و ما را تنها گذاشت... مامانم بعدش با یکی از دوستای پدرم زندگی میکرد و حتی یه روز اسم و فامیلی ما را هم عوض کرد!» 🔹من دیگه براش نگفتم که اصلا سازمان منافقین کارش همین بوده و فقط کافی بوده که صلاح بدونن و دلشون بخواد که کسی به خاطر تشکیلاتشون زنش را در اختیار یکی دیگر از اعضا قرار بده و حتی سال ها با هم زندگی کنند! چه برسه به زن حنیف نژاد که بخاطر تحقیرش هم که شده زنش را... بگذریم... 🔹پرسیدم: «الان اسمت چیه؟» 🔸گفت: «عطا !» 🔹گفتم: «اسم اکانتت چیه؟» 🔸گفت: «آتا !» 🔹گفتم: «آتئیست هستی؟ خدا را قبول نداری؟» 🔸یه آهی کشید و گفت: «آره... خدا را نمیشناسم!» 🔹گفتم: «از کی آتئیست شدی؟ چی شد که آتئیستی را قبول کردی؟» 🔸گفت: «اکثر کسانی که با من در رشته فلسفه مدرسه کمبریج استانبول درس میخوندن آتئیست شدند! این مسئله خیلی در اونجا مرسومه! همه اساتید و استاد یارها و مشاورین ما آتئیست هستند. بخاطر همین بیشترین آمار خودکشی و پایان دادن به زندگی هم مال مدرسه ما و دانش سرای عالی هست!» 🔹گفتم: «جالبه! شده تا حالا تو بهچ خودکشی و اتمام زندگی دنیا و زدن زیر کاسه زندگی فکر کنی و خودتو خلاص کنی؟!» 🔸گفت: «آره... شده... بخاطر همین همه ما در اون مدرسه و دانش سرا، دوره های طولانی مدت و میان مدت افسردگی سپری میکنیم! تا اینکه... اتفاقات جالبی برام افتاد... سه چهار ماهی هست که زندگیم متحول شد و یه چیزی اومد تو زندگیم... چیزی که خیلی غریب و گنگ بود برام... ازش لذت میبردم... لذتی فارغ از سکس و شراب و قمار... اسم اون احساس، «دلخوشی» بود!» 🔹گفتم: «جالبه! میشه از دلخوشیت برات بگی؟ تو با اون عقبه ای که از پدر و مادر و مدرسه و کودکی داشتی، چی شد که سه چهار ماهه از حالت افسردگی و دلمردگی خلاص شدی؟!» ادامه دارد... 🔴کپی ممنوع @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥خداحافظ آهوهای زیبای «دشت ناامید»❗️ 🔻ششم بهمن یادآور خیانت وحشتناکی است ... 🔻 که میزبان آهوهای زیبا در برخی فصول سال بود، با مساحتی در حدود سه هزار کیلومتر مربع معادل چهار برابر سنگاپور، از ایران جدا شد!! 🔻بعد از اینکه در سال ۱۲۲۵ با کارگردانی انگلیس، افغانستان و هرات از ایران جدا شد، برخی از خطوط مرزی نامشخص ماند و زمینه اختلاف و مناقشه بر سر آب شد. 🔻از سال ۱۳۱۰ به بعد انگلیس به عنوان آخرین قدم قبل از جنگ جهانی دوم و با هدف ایجاد خط کمربندی دفاعی در برابر شوروی، معاهده سعدآباد برای پیوند سیاسی میان ایران، ترکیه، افغانستان و عراق را در تیرماه ۱۳۱۶شکل داد و با بی کفایتی همه هزینه های این معاهده انگلیسی بر عهده ملت ایران قرار گرفت و بخش‌های زیادی از ایران برای جلب رضایت کشورهای همسایه خیرات شد!! 🔻بزرگترین رودی که به دریاچه هامون می ریخت، هیرمند بود و پس از جدایی افغانستان همواره مورد مناقشه بود. رضاخان که پیشتر در مهر ۱۳۱۴ آتاتورک پادشاه ترکیه را به عنوان حَکم برای موضوع آب هیرمند تعیین کرده بود، با وجود خسارتبار بودن برای ایران رای حکمیت را پذیرفت. سرانجام در ۶ بهمن ۱۳۱۷ بدون هیچ‌گونه مقاومت، قرارداد تقسیم آب هیرمند بین تهران و کابل منعقد شد که طبق آن «دشت ناامید» به مساحت ۳ هزار کیلومتر و برخی مناطق دیگر از ایران بدون هیچ جنگ و درگیری جدا شد تا افغانستان سهم 50 درصدی ایران از هیرمند را بپذیرد. 🔻اما دولت افغانستان به همین وعده نسیه هم عمل نکرد و نهرهای انحرافی و سدها به‌قدری حجم آب را کاهش داد که موجب تلف شدن دام‌ها و کوچ گسترده مردم و اعتراض پی در پی آنها شد. 🔻پس از سالها اعتراض، این بار با وساطت آمریکا، طی قراردادی در سال ۱۳۵۱ دوباره راه وطن فروشی پدر را ادامه داد و سهم ۵۰ درصدی از آب هیرمند را به ۱۵ درصد کاهش داد!! تا جایی که اسدالله علم در کتابش لفظ خیانت را برای این قرارداد استفاده کرد. 🔻هم دشت ناامید رفت و هم هامون خشکید ... چون برخی سردمداران حکومت شاهنشاهی اعتقاد داشتند که سرزمین سیستان فقط چهل میلیون عایدی دارد پس ارزش اقتصادی ندارد!! 🔸پ.ن: آن وقت پسر جناب امام جماعت مسجد مکی، اخیرا در قالب کمپین احمقانه ««وکالت_می‌دهم» با بیعت می کند!!! حق نداریم شک کنیم دست وکیل و موکل توسط انگلیس به هم گره خورده؟ ✍حمیدرضا ابراهیمی @banooye_dameshgh
مدیریت آرزوها.mp3
7.19M
✿ اینکه خداوند یک شب، در یکی از بزرگترین و مهم‌ترین رحم‌های زمانی را به عنوان لیلة الرغائب یا شب رغبت‌ها قرار داده است، نشان ازین دارد که تا چه حد می تواند در ساختار وجودی و سیر تکاملی نقش داشته باشد. اینکه؛ - چه چیزی را آرزو کنیم؟ - چطور آرزو کنیم؟ - آرزوهایمان را چطور اولویت بندی کنیم؟ نشان می دهد چقدر در راه رسیدن به موفق بوده‌ایم! ※ ویژه @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترورهای دهه شصت 2.mp3
5.88M
🔰 سلسله جلسات و با موضوع 🌀 بررسی دولت ها و وقایع بعد انقلاب جهت روشنگری سیاسی 🎬 جلسه ۲ ✳️ ، 🔰 گروهک فرقان ، دلایل ترورها و اسناد ارتباط با آمریکا 🎤 از اساتید مهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصر و انقلاب @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 شب خواستن ها , شب طلب کردن ها , شب بخشش خداوند , شب گرفتن آنچه می خواهی از , قدرت لایزال پس : محیا شو , دلت را از کینه ها خالی کن , ببخش , امروز مهربان تر از همیشه باش تا دلت آینه ای شود و صیقلی چه زیبا شبی ست امشب.. @banooye_dameshgh
هر چند دلی پر از مصائب داریم اما دلمان خوش است صاحب داریم ما هر شب جمعه در هوای حرمت انگار که لیلة الرغائب داریم ❤️صلی الله علیک یا اباعبدالله @banooye_dameshgh
: ای انسان ! چرا را میخواهی؟! مگر از غیر او چه دیده ای؟! اگر او نخواهد هیچ چیز مؤثر نیست... برگشت تو به سوی اوست !
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
👈ترجمه صفحه◄ ٤٠١ ►🌹سورة العنكبوت🌹 و قارون و فرعون و هامان را [نیز نابود کردیم]. و همانا موسی برای آنان دلایل روشن آورد، پس آنان در زمین تکبّر و سرکشی کردند، ولی پیشی گیرنده [بر اراده و قضا و قدر ما] نبودند [تا بتوانند از عذاب ما بگریزند.] (۳۹) پس همه را به گناهانشان گرفتیم، بر برخی از آنان توفانی سخت [که با خود ریگ و سنگ می آورد] فرستادیم، و بعضی را فریاد مرگبار گرفت، و برخی را به زمین فرو بردیم، و بعضی را غرق کردیم؛ و خدا بر آن نبود که به آنان ستم کند، ولی آنان بودند که به خودشان ستم کردند. (۴۰) داستان کسانی که به جای خدا سرپرستانی گرفته اند، مانند داستان عنکبوت است که خانه ای [بی دیوار، بی سقف و بی حفاظ] برای خود بنا کرده باشد، و بی تردید سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است، اگر [به این واقعیت] معرفت و شناخت داشتند [بت ها را سرپرستان خود نمی گرفتند.] (۴۱) یقیناً خدا می داند به جای او چه چیزهایی را می پرستند [چیزهایی که نه دارای ارزش و اعتبارند و نه قدرت تصرف در کاری را دارند!!] و فقط او توانای شکست ناپذیر و حکیم است، (۴۲) و این مثل ها را برای مردم می زنیم، ولی جز اهل معرفت و دانش در آنها تعقّل نمی کنند. (۴۳) خدا آسمان ها و زمین را به حق آفرید؛ یقیناً در این [آفرینش] نشانه ای [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] برای مؤمنان است. (۴۴) آنچه را از این کتاب به تو وحی شده است، بخوان و نماز را برپا دار، یقیناً نماز از کارهای زشت، و کارهای ناپسند باز می دارد؛ و همانا ذکر خدا بزرگ تر است، و خدا آنچه را انجام می دهید، می داند. (۴۵) ◄  ٤٠١  ►
🌺هدیه میدهیم ثواب قرائت آیات این صفحه از قران کریم به محضر شهدای فلسطین🌺
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ما‌منتظر‌لحظه‌دیدار‌بهاریم! آرام‌ڪنید‌این‌دلِ‌طوفانے‌مارا... عمریست‌همه‌در‌طلب‌وصل‌تو‌هستیـم پایان‌بدهـ‌این‌حالِ‌پریشانے‌مارا... @banooye_dameshgh