eitaa logo
🇵🇸عاقبت بخیر🇮🇷
691 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
253 فایل
ما از خم پرجوش ولایت مستیم عهدی ازلی با ره مولا بستیم بنگر که وظیفه چیست در این میدان ما افسر جنگ نرم آقا هستیم [ ️🔴 کپی مطالب بامنبع ] 🔴تبادل نداریم 🌹" خادم شهدا" @zeinab_1391
مشاهده در ایتا
دانلود
پویش ، 9⃣3⃣ایلیا قاسمی از خوزستان مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
پویش ، 0⃣4⃣ محنا مشیری ۴/۵ ساله از تهران مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
پویش ، 1⃣4⃣فاطمه زهرا حسن زاده،گناباد،۷ساله مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
پویش ، یا مهدی ادرکنی: دست بوسی پدر 2⃣4⃣نازنین زهرا و نرگس ونازنین فاطمه قراباغی از فامنین مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پویش ، 3⃣4⃣علی.رمضانی۱۰ساله‌از‌شهرستان‌گناباد مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
پویش ، 4⃣4⃣نرگس اکرامی ۶ ساله از گناباد مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
پویش ، 5⃣4⃣زهرا سعادت بیلندی ۷ساله از گناباد مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
پویش ، 6⃣4⃣محدثه مدبری پورازاراک مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
پویش ، 7⃣4⃣پوریا فتاح ۸ ساله از بندر دیلم مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
پویش ، 8⃣4⃣سوگند صادقی مقدم از گناباد مهلت ارسال عکس تا جمعه ۱۴بهمن ماه ملاک برنده شدن (بیشترین بازدید ) جزییات پویش و انتشار عکسها در کانال عاقبت بخیر به آدرس: @banooye_dameshgh
حجره پریا داستان امنیتی واقعی تقدیم به سربازان گمنام امام زمان عج 📌قرارگاه جبهه ضد صهیونیستی
🔸ینی قیامت شدا... همه ریختن وسط... حتی از شوها و جلسات و مهمونیهای کازینوی استانبول هم خرتوخر تر شد... اینا همه داشتن جواب حرف های اون دختره را میدادن و اون دختره و من... نمیدونم چطور براتون بگم... تا خودت دلت یه جوری قیلنج نرفته باشه نمیدونی چی دارم میگم؟ 🔸من که فقط برمیگشتم و میخوندم و مطالبی که برام نوشته بود مرور میکردم و تو دل خودم تحسینش میکردم... کاری که حتی واسه مامانمم نکرده بودم... چون کلا چیز قابل تحسینی جز خودم در زندگی سگیم سراغ نداشتم... من ... که در افق محو... اساتید... که جسارت نباشه... در حال تیکه پاره کردن کانال... اون دختره... اما خیلی آروم... 🔸میشه گوشیمو برام بیارین تا بهتون نشون بدم چه گذشت؟!» 🔹گفتم آره... به بچه هایی که تخلیش کرده بودن گفتم وسایلشو بیارین... وسایل که نداشت... وقتی برامون آوردن، دیدم که فقط گوشیش باهاش هست و کیف پولش و پاسپورتش و... یه مشت خرت و پرت دیگه! 🔸گفتم: پسر پس کو چمدونت؟! 🔹خندید و گفت: ااااای حاجیییی! نگفتم تا حالا جای من نبودی! من همینجوری اومدم ایران! 🔸گوشیش را روشن کرد... آورد صفحه و صحنه اون شب... ینی شب چهاردهم... یه اسکرین شات هم ازش گرفته بود... بذارین از رو براتون بخونم و چیزی از خودم اضافه نکنم: «استاد: شر و ور میگی! تو هیچی از خودتون ینی شیعه نمیتونی دفاع کنی! کاش میشد آتا هیچوقت خودشو به درد سر تو نندازه! 🔹دختره: چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری ........ چو آهوی منی ای جان ز شیر نر چه غم داری 🔸استاد: نمیدونم به چی فکر میکنی و آتا درگیر چیت شده؟! اما حرفات درباره شر و وجود خدا دلایل قابل قبولی نداشت! 🔹دختره: چو مه روی تو من باشم ز سال و مه چه اندیشی ........ چو شور و شوق من هستت ز شور و شر چه غم داری 🔸مستانه: اینا به کنار... نمیدونم چرا داری شعر میخونی برامون هنوز ابهام داره... تو دلایلت خیلی الکیه... آتا داره سر به سرت میذاره بدبخت! 🔹دختره: چو من با تو چنین گرمم چه آه سرد می‌آری ....... چو بر بام فلک رفتی ز خشک و تر چه غم داری 🔸حریف: آتا چرا لالمونی گرفتی؟! نمیخوای یه چیزی بگی؟! 🔹دختره: خوش آوازی من دیده دواسازی من دیده ........ رسن بازی من دیده از این چنبر چه غم داره 🔸من: راس میگه... اعتماد به سقفش کشت منو... خانمی میشه یه لحظه بیایی پی وی؟! 🔹دختره: ایا یوسف ز دست تو کی بگریزد ز شست تو ...... همه مصرند مست تو ز کور و کر چه غم داری الا آتا ز دست تو چه بگریزم زچنگ تو ..... همه ملحد ز چنگ تو ز دست تو چه بگریزم؟! 🔸من: بیا دیگه! خواهش میکنم... 🔸استاد: آتا واقعا برات متاسفم... گند زدی... 🔸مستانه: لیاقتت هم همینه... برو پی ویش... برو تا هدایتت کنه... اصلا میخوای امشب هم دعای کمیل بخون... از فردا ریش هم بذار... 🔸من: خفه... خانمی لطفا ... یه دقیقه... فقط یه دقیقه از انسداد خارجم کن و بهم گوش بده و برو... و .........» 🔹همینجوری که داشتم اسکرین شاتای عطا را میخوندم، زیر چشم بهش نگاه میکردم... به زمین چشم دوخته بود... حال علوی را درک میکردم... احساس منم نسبت به عطا مثل احساس علوی شده بود... ینی میگفتم عطا کم آورده و... اون شب گذشت و بالاخره صبح شد... نماز صبحمو خوندم از خونه امن زدم بیرون...بین الطلوعین قشنگی داره قم... خیلی باحاله... اول رفتم سراغ گوشیم و یه اس ام اس به خانمم زدم... خواب بود و جوابم نداد... بیخیال شدم و همینجور راه میرفتم... یاد دوران نامزدی خودمون افتاده بودم و بیقراری عطا هم برام جالب بود و خاطرات خودمو یادم میاورد... 🔸علوی زنگ زد... گوشیو برداشتم و گفت: «سلام حاجی... شنیدم ترکوندی دیشب... از رفیق ما چه خبر؟!» 🔹به علوی گفتم: «سلام رفیق! جات خالی... الان یه کم خرابم... بذار چند دقیقه ای قدم میزنم و میام... تو کجایی؟» 🔸گفت: «خونه امن... پاشو بیا که برات صبحونه گرفتم...» بعد نیم ساعت که برگشتم، با هم مفصل حرف زدیم... 🔹آماده شدم که برم همایش... برخلاف ظاهرم که ژولیده و به هم ریخته به نظر میرسیدم، اما اصلا خوابم نمیومد... رسیدم به سالن... جالب بود... برخلاف دیروز که جزو اولین نفرها بودم، اما اون روز، خیلیا زودتر از من اومده بودن... حتی معاون وزیر هم مونده بود قم و دوباره اومد.... دو تا وزیر هم دوباره شرکت کردن... 🔹دورم جمع شدن... من که همش عطا جلوی چشمم بود، خیلی از حرفاشون را نمیشنیدم و فقط میگفتم: خواهش میکنم... لطف دارین ... چشم... مخلصم.... التماس دعا... چون خیلی ربطی به اصل پرونده نداره، دیگه نمیگم اون روز از صبح چی شد... اما خیلی مفیدتر از دیروز بود... و همه دنبال راهکار بودند و راهکار ارائه میدادن... 🔸تا من رفتم بالا... مجری که دیروز غش کرده بود پشت بلندگو گفت: آقا اگر امروز هم میخوای مانور بدین، اشکال نداره... من که آب قندم بغل دستمه و قصد غش کردن هم ندارم!😅😉
همه زدن زیر خنده... رفتم بالا و سلام کردم و راه کارهای پنج گانه ام را تشریح کردم... حدودا یک ساعت و ده دقیقه بهم فرصت دادن و ارائه دادم... 🔹آخرش گفتم: دیشب جاتون خالی... البته جای آقایون خالیا... (همه خندیدن) ... پیش یه پسر بودم به اسم عطا... اکانت آتیئیستیش آتاست... خیلی باحال و مرموز بود... تا صبح با هم گپ زدیم... میدونید برداشت من چیه؟ برداشتم اینه که وقتی از یه خانم طلبه( که ظاهرا طلبه بوده) در طول چهارده شب شکست میخوره، پا میشه با دست خالی میاد ایران که اون خانمه را پیدا کنه... دقیقا چیکارش داره هنوز مطمئن نیستم... اما خیلی حال خوشی از اون شکست داشت و داره... کاش صد تا مثل اون خانم داشتیم و میریخیتم فضای مجازی و...» 🔹جلسه تموم شد... بازم برای بدرقه و بحث های حاشیه ای دورم جمع شدن... من فقط چشمم دنبال اون خانم دیروزی و داداشش بود... تا اینکه اومدن جلو و سلام کردن... 🔸جوابشون دادم... اون خانمه گفت: من فکر میکنم بدونم اون دختری که عطا را شکست داده کیه؟! 🔹گفتم: جان من؟! کیه؟! میشناسینش؟! 🔸گفت: با مشخصاتی که شما گفتین... 14 شب ... شکست ... آتئیست ... یه خانمه ... آره... خودشه... من هم در جریانش بودم... 🔹گفتم: لطفا سریع تر... بگید... کیه اون؟! 🔸گفت: یه دختری در خوابگاه ما هست به اسم «نسیم»! اون بود که با آتا درگیر شد و شکستش داد... دختره اهل شماله... قائم شهر... خیلی اهل مطالعه و به روز... تو خوابگاه خودمونه! 🔴کپی ممنوع @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترورهای دهه شصت 6.mp3
8.15M
🔰 سلسله جلسات و با موضوع 🌀 بررسی دولت ها و وقایع بعد انقلاب جهت روشنگری سیاسی 🎬 جلسه ۶ ✳️ 🔰 روی آوردن منافقین به ترور ، وقتی مسعود کشمیری نفوذی سازمان منافقین قصد داشت همراه با هیات دولت به دیدار امام برود و همراهش کیف حاوی موادمنفجره بود تا امام را ترور کند ، مرحوم سیداحمد خمینی جلوی او را گرفت و گفت... 🎤 از اساتید مهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصر و انقلاب @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم