eitaa logo
🇵🇸عاقبت بخیر🇮🇷
638 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
3هزار ویدیو
255 فایل
ما از خم پرجوش ولایت مستیم عهدی ازلی با ره مولا بستیم بنگر که وظیفه چیست در این میدان ما افسر جنگ نرم آقا هستیم [ ️🔴 کپی مطالب بامنبع ] 🔴تبادل نداریم 🌹" خادم شهدا" @zeinab_1391
مشاهده در ایتا
دانلود
ای مهربان تر از همه جانم فدای تو @banooye_dameshgh
🇵🇸عاقبت بخیر🇮🇷
🌸یکی از اعضای خوب و فعال کانالمون التماس دعا داشتند برای یکی از اقوامشون که مادر جوون و صاحب دو فرزن
با سلام متاسفانه باخبر شدیم این مادر جوان امشب میمهان اربابه😔😔😔 مادریکه در دهه محرم روضه های خانگی میگرفتن و خدمت به امام حسین رو بسیار دوست داشتند انشالله با ارباب و رقیه سه ساله محشور بشن به خانواده این مادر از طرف اعضای کانال تسلیت میگیم و دو فرزندشون در پناه اهل بیت عاقبت بخیر باشند🙏 صفحه قران امروز رو به نیت شادی روح پاک این مادر قرائت کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎪 ⚫️درظهر عاشورا چه گذشت..(قسمت نهم) 🔴جانبازی جوانان هاشمی ✳️تا وقتی که حتی یک نفر از اصحاب و یاران اباعبدالله باقی مانده بود، به جوانان هاشمی که از بستگان و نزدیکان امام حسین علیه السلام بودند اجازه ی جهاد داده نمیشد. 🌹تا اینکه تمام اصحاب حضرت به شهادت رسیدند و نوبت جانبازی جوانان هاشمی شد.آنها یکدیگر را در آغوش میگرفتند و بوسه نثار هم میکردند و آماده ی شهادت بودند. ✨ اما هنگامی که چشمشان به امام حسین علیه السلام میافتاد بر غربت و تنهاییش گریه میکردند ... مخصوصا وقتی صدای گریه و ضجه ی زنان علوی را میشنیدند بی طاقت میشدند... 🌸 بهمین خاطر امام حسین علیه السلام درباره بعضی از جوانان اجازه جنگ نمیداد و تحمل کشته شدنشان بر او گران می آمد. 🌿لذا آنان به دست و پای حضرت می افتادند تا اجازه جانبازی بگیرند. ⚫️السلام علی علی ابن الحسین حضرت علی اکبر دوسال بعد از شهادت جدش علی علیه السلام به دنیا آمده بود و به نقل مشهور در کربلا هجده سال داشته.با اینکه از حضرت سجاد کوچکتر بوده اما نام علی اکبر را به خود گرفت بدلیل اینکه از علی اصغر بزرگتر بود. ✅هنگامی که حضرت علی اکبر مشاهده کرد تمام اصحاب امام به شهادت رسیدند و امام حسین تنها مانده سوار بر اسب خدمت امام رسید و اجازه میدان خواست. 🌺حسین علیه السلام به قد و قامت علی نگریست که زیباترین و خوش خلقترین انسانها بود و شبیه ترین به پیامبر،سپس اشک از دیگانش سرازیر شد اما بی مهابا اجازه داد. ▪️سپس محاسن شریفش را در دست گرفت و رو به آسمان فرمود:خدایا بر این قوم گواه باش که کسی به جنگ آنها میرود که از نظر شکل و شمایل و خلق و خو و گفتار شبیه ترین مردم به پیامبر توست و ما هروقت مشتاق پیامبر میشدیم اورا نگاه میکردیم... 🌾بار خدایا برکت خود را از آنان بردار و در میان آنها فرقه بینداز و هرگز حکومت را از آنان خشنود نساز که اینان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند اما بر ما تاختند تا مارا بکشند... 🔴 به میدان رفتن حضرت علی اکبر 🌺وقتی حضرت علی اکبر سواره به طرف میدان به راه افتاد حسین علیه السلام هم بی اختیار پیاده از عقب سر علی به راه افتاد تا به سپاه عمر سعد نزدیک شد و سپس فریاد زد: ⚡️ پسر سعد تورا چه میشود که خدا ریشه ات را قطع کند چنانکه ریشه مرا قطع کردی و قرابت مرا به رسول خدا رعایت نکردی.. ✍ادامه دارد... 📕ابصار العین ص 21 📗 اعیان الشیعه 607/1 📘بحار 45/45 📓نفس المهموم 309 📚حیات الحسین ص 244 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 @banooye_dameshgh
مناسب‌ترین واکسن برای زائران اربعین، کدام است؟ 🔹 طبق توصیه متخصصان هم اکنون بهترین واکسن برای تزریق(مخصوصا برای افرادی که در مراحل قبل واکسیناسیون، واکسن های مختلف از جمله ویروس کشته شده را دریافت کرده اند)، واکسن های پروتئینی (نوترکیب) است 🔹 واکسن های پاستوکووک و نورا، واکسن های پروتئینی موجود در ایران هستند. 🔹واکسن نورا با تولید بیش از 92 درصد تولید آنتی بادی، در این حوزه پیش تاز است. 🔹 تمام کسانی که نوبت های قبل واکسن سینوفارم، برکت، آسترازنکا، پاستوکووک و... دریافت کرده اند می توانند این واکسن را به عنوان دز یادآور دریافت کنند. @banooye_dameshgh
... °°↓ .چراخداوند‌بااینکه‌مخلوقات‌ِ‌خودرا‌به ‌خوبی‌‌میشناسد؛ولی‌بازآنهارا‌آزمایش‌وامتحان‌میکند؟! (بااینکه‌نتیجه‌امتحان‌،برای‌خدامعلوم ‌است!!) ...↓ بایددانست‌که‌امتحان‌الهی‌،‌کشفی‌برای‌ خدانیست،چون‌چیزی‌برخداوندپوشیده‌و پنهان‌نیست‌تا‌به‌وسیله‌امتحان‌کشف‌شود پس‌حکمتِ‌امتحان،‌دوچیزاست: 🌺 اول_ برای اینکه‌به‌خودِشخصی‌که‌قراره‌امتحان‌بشه، معلوم‌شه‌که‌حقیقتادارای‌چه‌صفاتی‌هست‌و ادعا‌وتوانایی‌واستعدادهاش،تاچه‌حد حقیقت‌داره... (یک‌نوع‌مَحک‌زدن‌ِفردواثبات‌توانایی‌هاش‌ به‌خودِاون‌شخصه)^^ 🌺 دوم_ به این خاطرکه‌موقعیت‌ومرتبه‌ومقام‌وتوانایی ‌این‌شخص‌به‌دیگران‌هم‌ثابت‌ومعلوم‌شه‌ که‌اگراون‌فرد‌به‌عذاب‌یاسعادتی‌رسید دیگران‌بدانندکه‌بی‌جانبوده‌بلکه‌ طرف‌مستحق‌این‌پاداش‌یاعذاب‌ بوده... 🌺 بایدگفت،آزمایش‌ماانسانهابا خدافرق ‌میکنه،آزمایش‌ما برای‌شناخت‌بیشترورفع‌ابهام‌‌وجهل‌است ‌ولی‌امتحان‌خدا، درواقع همان″‌پرورش‌و‌تربیت″ است... وخدابرای‌شکوفاکردن‌استعدادهای‌نهفته‌ و پرورش‌‌دادن‌بندگان‌خود،آنان‌رامی‌آزماید. 🌺 امتحان‌الهی؛برای‌تکامل‌‌انسان‌است اگرامتحان‌نبود،مردم‌برای‌کارنیک، تشویق‌نمیشدند‌وازخلاف‌دوری‌نمیکردند.. 🌺 ‌وعده‌خداکه‌بهشت‌وجهنم‌است؛ بدون‌امتحان‌الهی‌میسرو‌منصفانه‌وعادلانه‌ نیست؛ ...♥️✨... اگربه‌غیرامتحان خدا‌بندگانش‌رابهشت‌وجهنم‌میبرد دورازانصاف‌بود .. و اگربهشت‌وجهنم‌وعده‌نمیداد،دورازعدل.. 🥰[ کار‌های‌خدارویِ‌حساب‌است!! ] 📱°° منبع: اطیب‌البیان،ج2،ص405 هزارویک‌نکته‌ازقرآن‌کریم،ص603 تفسیرنمونه،ج1،ص527_526 @banooye_dameshgh
بر باد مده "زلف" که "زینب" جگرش سوخت بس کن که دگر حوصله‌ی "صبر" سر آمد 🥀 @banooye_dameshgh
🌷 ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 4⃣4⃣2⃣ سه گروهان آموزشی بودیم که برای اولین‌بار به جبهه آمده بودند. مسئول گروهان، یک بسیجی نوجوان بود که با تحکم، امر و نهی می کرد. جدیت او گاه به خنده‌ام می‌انداخت، اما به روی خودم نمی‌آوردم. هرچه می‌گفت انجام می‌دادم. او فکر می‌کرد من سرباز وظیفه‌ام. در چشم او من و امثال من نیروهای دور از جبهه‌ای بودند که خدمت سربازی، آن‌ها را اجباراً به جبهه کشانده بود و لذا سعی می‌کرد که بیشتر به ما امر و نهی کند. آنجا بر خلاف کار در تیپ انصارالحسین، خیلی گوشه‌گیر و منزوی بودم و با هیچ‌کس طرح دوستی نمی‌ریختم. تنها که می.شدم، از ارودگاه به دوکوهه می‌رفتم و روبه‌روی ساختمان مسلم بن عقیل می‌نشستم و از تنهایی درمی‌آمدم و همه‌ی شهدا و همرزمان قدیمی‌ام در فتح خرمشهر را، از حبیب‌مظاهری تا بقیه به خاطر می آوردم و این یاد را با نوشتن و درددل با قلم و کاغذ کامل و ماندگار می کردم.¹ یک روز آموزش عملی انفجار مین بود. آن هم مین بزرگ ضد تانک با قدرت تخریب بالا. مربی، مین را آماده‌ی انفجار کرد. بچه های گروهان با فاصله پشت خاک نشستند. مین منفجر شد. انفجار، خاک و سنگ را به‌ هوا برد و یک قطعه سنگ بزرگ مثل تیر آمد و به لثه‌ی من خورد. دهانم پر از خون شد. دم بر نیاوردم، اما نمی‌شد خونریزی شدیدی را که از دهان روی لباس می‌ریخت، پنهان کنم. همه فکر می‌کردند ترکش خورده‌ام . مسئول گروهان، آمبولانسی را صدا زد و راهی بیمارستان شدم. بعد از آن حادثه، همان چند کلمه‌ای که گاهی به زبان می‌آورد هم به صفر رسید. دهانم پر از باند شد. ____________________________________ 1.این دفتر، دوست و قرین خلوت‌های پنهانی من در جبهه بود. روی جلد آن نوشته بودم : « لطفا کسی دفتر را نخواند. راضی نیستم. » یک روز دیدم فردی کنجکاوانه داخل صفحات آن را ورق می زند. عصبانی شدم و با پرخاشگری گفتم: « چرا به وسایل شخصی من دست می‌زنی؟ » گفت: « کار او این است و به لحاظ شرعی و بلااشکال و کارت واحد مربوطه اش را برای تکجیه این کار نشانم داد. » اما آن قدر ناراحت بودم که دفتر را گرفتم و برگه‌های آن‌را از حلقه‌ی سیمی جدا کردم و دور ریختم. ⬅️ ادامه دارد.... @banooye_dameshgh
🌷 ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 5⃣4⃣2⃣ اما از آنجا کم‌کم برای دیگران تابلو شدم؛ به خصوص برای فرمانده گروهانِ نوجوان، که تازه متوجه شد من بسیجی‌ام و از این رهگذر، سه نفر بیشتر از بقیه به من نزدیک شدند؛ "علیرضا ابراهیمی"، "حسین عزیززاده" و "سعید تکمه‌داش" که هر سه بسیجی بودند و اهل تهران¹. با نی آب و مایعات می‌خوردم و همه‌ی کارهایم را این سه نفر انجام می‌دادند. شب‌ها هم مهمان حسینیه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها می‌شدیم. چراغ‌ها خاموش می‌شد و فانوس‌ها روشن و یکی از تخریب‌چی‌های خوش صدا با سوز، دعا و روضه می‌خواند. اسمش "آقامیر" بود. متواضع و دوست داشتنی بود و من عاشق صدای محزونش شدم. آن قدر که با ضبط شخصی‌ام صدایش را ضبط کردم و در خلوت به آن گوش می‌دادم². این چهار نفر و آن فرمانده گروهانی که اسمش را فراموش کرده‌ام حلقه‌ای شدیم که از تنهایی درآمدم. آنها برای من، علی محمدی شده بودند؛ آن‌قدر صادق و باصفا که احساس کردم دوباره متولد شده‌ام. ماه محرم از راه رسید و همه جا سیاه پوش شد. دسته‌های تخریب، دسته‌های عزاداری شدند. شبها فانوس به دست از یک گروهان به گروهان دیگر می‌رفتیم و سینه می‌زدیم و آقامیر برای ما می‌خواند. احساس من این بود که همه‌ی شهدا با خواندن آقامیر حاضر می‌شوند و ضجه می‌زنند و گریه می‌کنند.³ ________________________________________ 1. هر سه نفر ماجرایی عجیب دارند. تقدیر مرا به تخریب لشکر 27 برد و بعدها که می‌خواستم به لشکر انصارالحسین برگردم، می‌دانستم که این‌ها از همان سنخ نیروهای مخلص و بی‌توقعی‌اند که به دنبال گمنامی‌اند. این بار من، دو نفر از آن‌ها را به واحد اطلاعات عملیات تیپ انصارالحسین بردم. حماسه‌ی علیرضا ابراهیمی و حسین‌عزیززاده از ذهن بچه‌های همدان پاک نخواهد شد. آن دو در تیپ انصار به شهادت رسیدند و اما از سرنوشت سعید تکمه‌داش که همچنان در تخریب لشکر 27 مانده بود اطلاعی نداشتم. فقط یک شماره تلفن از او داشتم که بعد از فتح فاو به آن شماره زنگ زدم. مادرش گوشی را برداشت. با لهجه تهرانی و بسیار مهربانانه گفت: بفرمایید، شما؟ گفتم: که من دوست سعیدم و با او کار دارم. گفت که: ان شاالله ناراحت نمی‌شوی عزیزم. سعید به آرزویش رسید و رفت به آنجا که منِ مادر هم حسرتش را می‌خورم. خبر شهادت سعید از زبان مادرشیرزنش هیچ‌گاه از خاطرم نمی‌رود. 2. با اولین حقوق بسیج، اولین وسیله‌ی شخصی‌ام را خریدم، یعنی همین ضبط صوت به قیمت 2350 تومان. 3. نوار صدای آقا میر را بعدها به تیپ انصارالحسین بردم. بچه‌ها آقامیر را ندیده بودند، اما سال‌ها با صدا و نوای او در جنگ زندگی کردند. ⬅️ ادامه دارد.... @banooye_dameshgh
🌷 ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 6⃣4⃣2⃣ بعد از مدتی، سوار اتوبوس به غرب رفتیم به اردوگاه حاج عباس کریمی در کوزران¹. روزها، هفته‌ها و ماه‌ها از پی هم می‌آمدند. ما در اردوگاه در کنار آموزش‌های تخریب و عزاداری محرم و صفر، مانور رزمی هم داشتیم. یک روز تصمیم گرفتم به سمت کوه‌های اطراف اردوگاه بروم و با دفتر شخصی‌ام خلوت کنم .چند کیلومتر پیاده رفتم و لابه لای تخته سنگ‌ها جایی خلوت و دور از چشم پیدا کردم و آن قدر غرق نوشتن شدم که از گذر زمان غافل ماندم. ناگهان صدای انفجاری برخواست. مانور آموزشی چند گردان با هم شروع شده بود. اول بی‌خیال شدم و کار خودم را کردم تا این‌که رگبار تیر های سرخ و پدافند 23 میلی‌متری و سنگ‌ها و صخره‌های دور و برم نشست و احتمال نمی‌دادند کسی این جای کوه خلوت کرده باشد‌. تیرها به سنگ می‌خورد و کمانه می‌کرد. نمی‌دانستم اگر آنجا برای من اتفاقی می‌افتاد چه کسی به داد من می‌رسید. بین دو تخته سنگ خزیدم و آن‌قدر ماندم تا تیراندازی تمام شد و شبانه به اردوگاه برگشتم . آنجا از لحاظ امکانات آموزشی محیطی متفاوت با تیپ انصار بود. کلاس‌های تقویتی و درسی با امکانات بالا برای یادگیری زبان انگلیسی با تجهیزات کامل یادگیری حتی هدفون و ضبط که البته به دلیل عفونت شدید لثه‌ام از استفاده از آن محروم بودم. عفونت‌ لثه به حدی شد که بعد از چند ماه بوی بد دهانم، اطرافیان را آزار می‌داد. به بیمارستان رفتم. پزشک متعجب شد که با این لثه چطور زندگی می کنم. لثه‌ام را جراحی کرد و هیجده بخیه زد و برای مدتی مرخصی استعلاجی نوشت. همان شب علی محمدی را به خواب دیدم که فقط نگاهم می‌کرد و لبخند میزد. فردایش احساس خوبی داشتم مثل آرامش بعد از طوفان. ____________________________________ 1. کوزران در جاده‌ی اسلام آباد به سرپل ذهاب و منطقه‌ی عمومی چهارزبر قرار دارد که لشکر 27 در آن اردوگاه زده بود و عقبه‌ی لشکر برای پشتیبانی منطقه‌ی غرب محسوب می‌شد. جالب اینجا بود که در سمت چپ این اردوگاه در چهارزبر تیپ انصارالحسین همدان نیز اردوگاهی به نام اردوگاه شهید شهبازی داشت. ⬅️ ادامه دارد.... @banooye_dameshgh
🌷 ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 7⃣4⃣2⃣ دیگر فکر می‌کردم که در بُعد معنوی به علی محمدی نزدیک شده‌ام و برای پیوستن به او از هر لحاظ آماده‌ام. در شب‌های مهتابی کورزان در خلوت تنهایی خود، همچنان سیمای مهتابی علی‌محمدی را می‌دیدم. تنها چیزی که جزئی از شخصیت من بود و جدایی‌ناپذیر، روحیه‌ی شلوغ کاری و شیطنت‌های شرعی و سر به سر دیگران گذاشتن از نوع جبهه‌‌ای آن بود که این‌ها از من دور نمی‌شد. این ویژگی بلافاصله وقتی که به اردوگاه تیپ انصارالحسین در چهارزبر رفتم بروز کرد. بچه‌های واحد به ویژه علی آقا که از ماجرای مجروحیت لثه‌ام خبر نداشتند در بدو دیدار بعد از چند ماه سر به سرم گذاشتند و من هم با مشت و لگد از خجالتشان در آمدم.¹ علی آقا هم که خودش سر به گیر آن دسته‌ی شلوغ‌گیران بود گفت: « آن‌قدر کشتی‌گیر و بوکسر آورده ام که دیگر تو به حساب نمی‌آیی. » و راست می‌گفت. هنر او جذب نیروهایی بود که علاوه بر توان بدنی، روحیه‌ی شهادت‌طلبی و پذیرش کار دشوار را نیز داشته باشند و حالا طیفی از بچه‌های همدان را می‌دیدم که از صنف ورزش‌های رسمی و کشتی به واحد، پیوسته‌اند. کم نیاوردم و گفتم: « من هم سه نفر را از تخریب لشکر 27 راضی کردم که به اینجا بیایند. » پرسید: « خوب کجایند؟ » + « فعلاً مشکل تسویه‌ی خودم را از لشکر 27 حل کن، آن سه نفر هم بعد از من می‌آیند. » و گفتم که تخریب لشکر 27 تسویه نمی‌دهد. همان‌جا با حمیدرضا رهبر تماس گرفت و او هم نامه‌ی درخواستم را زد و با خاطرات خوش با تخریب‌چیان لشکر 27 خداحافظی کردم. چند روزی همراه بچه‌های واحد در همدان بودیم. خانواده‌ام را بعد از ماه‌‌ها می‌دیدم. _____________________________ 1. این زد و خوردها و شیطنت‌ها را باید در قاموس فرهنگ جبهه و اوج صمیمیت و برادری معنا کرد. این خیرمقدم‌گویی‌ها بعداً به تعریف و دیده‌بوسی و حتی گریه می کشی. ⬅️ ادامه دارد.... @banooye_dameshgh