eitaa logo
بانوی پیشران
856 دنبال‌کننده
535 عکس
121 ویدیو
27 فایل
شناسه مدیر: @esrazanjani
مشاهده در ایتا
دانلود
و از دهه ۹۰ داریم می‌رویم اولش خودمان می‌رفتیم. داشتیم و نداشتیم جور می‌کردیم که برویم. تمام سال هزارتومان و ۵هزارتومانی کنار می‌گذاشتیم که برویم . چند سالی که زیارت فرهنگ شد، خوش ذوق‌هایی پیدا شدند که شروع کردند به جمع‌آوری هزینه برای آن‌ها که توان رفتن نداشتند‌. و وقتی این روایت را می‌شنیدیم دودل می‌شدیم خودمان برویم یا هزینه سفر دیگری را بدهیم یا مشارکت کنیم. هشَامُ بْنُ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: … قُلْتُ: فَمَا لِمَنْ يُجَهِّزَ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ لَعَلَّهُ تُصِيبُهُ لِقِلَّةِ نَصِيبِهِ‏ قَالَ: يُعْطِيهِ اللَّهُ بِكُلِّ دِرْهَمٍ أَنْفَقَهُ- مِثْلَ أُحُدٍ مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ يُخْلِفُ عَلَيْهِ أَضْعَافَ مَا أَنْفَقَهُ وَ يُصْرَفُ عَنْهُ مِنَ الْبَلَاءِ مِمَّا قَدْ نَزَلَ لِيُصِيبَهُ وَ يُدْفَعُ عَنْهُ وَ يُحْفَظُ فِي مَالِهِ هشام از امام صادق صلوات الله علیه نقل می‌کند که فرموده‌اند کسی که دیگری را برای زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام تجهیز کند و راهی‌اش کند چنین برایش نوشته خواهد شد: ۱. به ازای هر درهمى كه خرج کند، خداوند همانند كوه اُحد برایش حسنه می‌نویسد ۲. چندین برابر آنچه هزینه کرده را در همین دنیا به او برمی‌گرداند! ۳. بلاهايى را که فرود آمده تا به او برسد، از او می‌گردانَد و از وى دور می‌كند. ۴. مالش حفظ می‌‏شود. و من چه قدر دیده‌ام که خودش نداشته برود ولی گفته "کمک که می توانم بکنم." و چه بسیار زائرانی که با همین توفیق زیارت پیدا کردند. حالا این سیستم بانکی معیوب و فلان ما می‌خواهد ما را هم خراب کند، آلوده کند و ۱۰ ملیون بدهد و ۱۰ ملیون و۶۸۰ بعد ۶ ماه پس بگیرد. من که بلد نیستم این ۶۸۰ بهره چند درصدی است. اصلا شما بگویید ان صدم درصد! واقعا نمی‌شود دولت محترم دست از سر بزرگترین رویداد مردمی‌ و دینی بردارد و بگذارد ما خودمان تدبیر کار خودمان کنیم. 💫بانک ملی محترم خیلی دلش می‌خواهد کاری برای اربعین کند این ده ملیون‌ها را بگذارد روی هم جاده‌های منتهی به مرز را ۴ بانده کند و اصلا عوارض بگیرد و هرچه هزینه کرده را دوباره به جیب بزند. 💫بانک ملی محترم خیلی دلش می‌خواهد کاری برای اربعین کند این ده ملیون‌ها را بگذارد روی هم کلی اتوبوس کرایه کند به نرخ معمولی و طبیعی و نگذارد کرایه ها شب اربعین دو و سه برابر شود بعد هم از مردم همان کرایه را بگیرد تا مردم بابت یک اتوبوس بی در و پیکر مجبور نباشند پول کذا و کذا بدهند. 💫بانک ملی محترم خیلی دلش می‌خواهد کاری برای اربعین کند این ده ملیون‌ها را بگذارد روی هم چند تولیدی را حمایت کنند کوله با کیفیت بدوزند و رونق بگیرند و کار زائر اربعین را هم راه بیندازند و بعد هم پولش را برگرداند به جیبش. 💫بانک ملی محترم خیلی دلش می‌خواهد کاری برای اربعین کند این ده ملیون‌ها را بگذارد روی هم ارز را به نرخ مصوب بدهد دست مردم تا درگیر بازار سیاه دینار در این روزها نشوند. من یک تنه بدون وقت گذاشتن و فکر کردن، ده پیشنهاد دیگر هم می توانم به بانک ملی محترم بدهم که به زایر خدمت کند و جیبش را هم پرپول کند ولی نقدا فقط توصیه میکنم بگذار ما پاک و طاهر بمانیم و آلوده‌مان نکن. ما هوای همدیگر را داشته و داریم و نیازی به شما نداریم. دوستان! حتما شده با یک هزارتومانی هوای زایر را داشته باشیم مبادا کسی آلوده شود... 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
، از اول محرم، حتی شاید بعد از عید غدیر تب و تابی به دل‌شان می‌افتد. تب و تابِ رسیدن به شبِ اولِ محرم و توفیقِ پوشیدن لباس عزا، بعدش تب و تابِ رسیدن به شب عاشورا و روز عاشورا و خواندن با نماز و صد لعن و صد سلام و دعای علقمه از صبح عاشورا، تب و تابِ عصر عاشورا و خواندن اما بعد از عاشورا دیگر قصه، رنگ عوض می‌کند. قصه، قصه‌ی بی‌تابی می‌شود. به می‌رسم؟! نصیبم می‌شود؟! به حرم می‌رسم؟! هوایی بریم؟ زمینی بریم؟ چطوری پولشو جور کنیم؟! حتی از کدام مرز بریم؟ اینقدر گپ و گفت می‌کنیم در باب سفر که بی‌شک کار ما نیست. انگار یک دستی در کار است که تب و تاب به جان‌ِمان بیندازد. بی‌تاب‌ِمان کند. حیرانِ‌مان کند. طالبِ‌مان بکند. پیگیرِمان کند. عاشقِ‌مان کند. بعد در گوش‌مان زمزمه کند: کربلایی! "الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ، دل حرم خداست در حرم خدا، غير خدا ساكن نكن! " و رمز و راز این همه بی‌تابی را درک کنیم و گمشده‌مان را پیدا کنیم و باز بی‌تابی بیفتد به جان‌ِمان که اصلا این دلِ من، حرمِ خدا و آل الله هست یا نه و در تنهایی‌مان سر به زیر بیندازیم که من کجا و حرم آل الله بودنِ این دل کجا؟! و در همان سر به زیری درونِ مان ضجه بزنیم: حسین جان! "یک زیارت ما را ردیف کن ما هر چه بود پای محرم گذاشتیم" 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
واقعا نمی‌شد از میان این همه پسر رد شوم و وارد محل کارم شوم. اگر می‌خواستم بمانم تا بروند هم دیرم‌ می‌شد. به یکی‌شان گفتم به دوستات می‌شه بگی ی راهی باز کنن تا رد شم؟ و قبل از تمام حرفم گفت رو چِشَم حاج خانم! و رد شدم و داخل مجموعه که شدم، یکباره میخکوب شدم که ای بابا چرا یک عکس ازشان نگرفتم؟!! این‌ها مگر نسل زدی نبودند؟ مگر گودزیلاهای دهه هشتادی نبودند؟ مگر از همان قماش نیستند که من و تو و اینترنشنال تلاش می‌کند به زور از دین خارج‌شان بداند؟! راستی کجای دنیا می‌شود این همه پسر هم‌سن و سالِ این‌ها را پیدا کرد که دل کنده‌اند و دارند به اشتیاق می‌روند گرما و خستگی و گرد و خاک و درد و تاول و .... را تجربه کنند؟! کجای دنیا می‌شود یک موقعیتی ساخت که بچه‌های این نسل که حتی شاید در یک سال گذشته بدشان هم نمی‌آمده سطل زباله‌ای آتش بزنند و یا دیواری را خط‌خطی کنند، از بی‌خیالی‌هاشان بکَنند و بروند زیارت؟ کجای دنیا چنین جریان فراگیری پیدا می‌شود که کوچک و بزرگ را زیر یک پرچم جمع کند و یکرنگ و یکدل‌شان کند؟! شاید همه این کجاها و چراها یک پاسخ داشته باشد: و علیه السلام و جایی درست در و در مسیر 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
یکی مانده به آخرین باری که دیدمش؛ پیراهن چهارخانه آبی رنگی به تن داشت و سوار دوچرخه سبز یشمی چینی‌اش بود و یک سطل ماست تقریبا بزرگ را انداخته بود توی دسته فرمان دوچرخه‌اش و از جلوی در خانه‌مان رد شد. سلامی کردم و پاسخی داد و البته همراه با لبخند، به دخترکی ریزه میزه که حتی ده سالگی‌اش را نشان نمی‌داد. و چند دقیقه بعد با همان سطل ماست اما پر که کیسه رویش را با یک کشِ ماست به سطل سفت کرده بودند و چند تا نان تافتون روی دسته دوچرخه برگشت و باز از جلوی در خانه ما رد شد و اینبار او سلام کرد همراه با لبخند. آن موقع‌ها ده ساله‌ها که ده ساله نبودند، قشنگ خط فکر و مشی سیاسی داشتند. قشنگ دنبال جریانات سیاسی بودند. پیکاری‌ها چه گفته‌اند و مجاهدین چه کرده‌اند و بنی صدر چطور در‌ رفت و شهید بهشتی و یارانش چطور شهید شدند و هزار قصه دیگر که یکی‌ش جنگ و عملیات‌های موفق و ناموفق بود. پس سلام کردن به وزیر آموزش و پرورش برای یک دختر ده ساله خیلی کیف داشت. الان که درست فکر می‌کنم در ادبیات امروز کیف داشت. در ادبیات آنروز هویت‌ساز بود. و جواب گرفتن از وزیر آموزش و پرورش هویت‌سازتر. دیگر ندیدیمش. یعنی دیگر نمی‌گذاشتند که با دوچرخه تردد کند. هم در خانه‌اش و هم برای خودش محافظ گذاشتند. مثل امروز عصری بود که صدای انفجار اگر نه ولی صدای خبر انفجار به گوش همه رسید. تقریبا صدای انفجار شنیدن، عادت‌مان شده‌بود. هنوز صدای انفجار قبلی، در رگ و جان‌مان زوزه می‌کشید. هنوز درد قبلی التیام نگرفته‌بود که این یکی درد تازه‌ای به‌جان‌مان انداخت. فردا صبح وقتی رفتیم در خانه‌شان حالی بپرسیم، خانم صدیقی با آن قد کشیده‌اش بی‌آنکه خمی به ابرویش آمده‌باشد، داشت می‌رفت بیرون، سلام و احوالپرسی کرده نکرده، اجازه تسلیت گفتن نداد ولی گفت زود برمی‌گردد و بناست برود شهید را شناسایی کند. خانم قرآن وقتی برگشت، گفت شهید دو تا دندان طلا داشت که از روی همین دو تا دندان پیدایش کرده‌است و گرنه کل پیکر سوخته و پودر شده و امکان شناسایی نیست. دیگر شب و روزمان در خانه وزیر که حالا رئیس جمهور شهید شده‌بود گذشت. برای روز تشییع پیکرهای پاک‌شان با جمیله دخترش رفتیم بهشت‌زهرا، کمی با اتوبوس دو طبقه و وقتی دیدیدم ترافیک است، بقیه را با پای پیاده. بعدها ‌که نگاه می‌کردم باورم نمی‌شد یک دختر ده ساله نحیف برای تشییع پیکر یک شهید با پای پیاده مسافتی طولانی را طی کرده باشد. ولی الان چند سالی است که دوباره آن روزهایم را می‌فهم. روزهایی که مسیر زندگی را تعیین می‌کرد و به زندگی‌ها معنا می‌داد و خستگی را از جلوی پای آدم‌ها برمی‌داشت. چند سالی است دارم می‌بینم، مزه می‌کنم و حس می‌کنم نه مسیر میدان بهارستان تا بهشت زهرا را روان می‌کند که مسیر "نجف" تا "کربلا" را برای پیر و جوان، کودک و بزرگ روان و هموار می‌کند. و تو حس می‌کنی اگر همراه این مسیر نشوی، ضرر کرده‌ای و جا مانده‌ای. خیلی‌ها بودند که رفتند و شهید شدند تا ما امروز بتوانیم بر اساس خود آن‌ها به زیارت و پیاده‌روی اربعین برویم. قدرناشناسی است اگر یادشان نکنیم و نایب‌الزیاره‌شان نباشیم. به نیابت همه آن‌ها که تبیین کننده و پاسدار و نگاهبان های امروزمان هستند، قدم برداریم. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
"بودن یا نبودن مساله این است" آدم ممکن است در مختصات N 32° 36’ 50” E 44° 01’ 30” باشد یا شاید در مختصات N 35° 51’ و E 51° 06’ ولی در حقیقت و در هر دو حال، در یک مختصات قرار گرفته باشد حتی وقتی فاصله‌ای نزدیک به ۱۰۰۰ کیلومتر دارند. ولی باور کنید شدنی است حتی بدون قالیچه سلیمان... حتی می‌شود در سال ۱۴۰۲ زیست کنی ولی دقیقا در سال ۵۹ بوده باشی. این اتفاق درست از روزی افتاد که زمان متوقف شد و زمین در زیر پای بشر و از نقطه جغرافیایی‌ای با مختصات N 32° 36’ 50” E 44° 01’ 30” گسترده شد. آن روز شد تمام زمان و N 32° 36’ 50 E 44° 01’ 30” شد تمام زمین .... داشتن این اطلاعات اصلا نیازی به GPS ندارد. بیشتر معرفت می‌خواهد. درک این اطلاعات نیاز به PHD هم ندارد. بیشتر عشق می‌طلبد آغشته به عقل. لازم هم نیست یادآوری کنم: عشق + عقل = حماسه به گمانم بدیهی است. حالا هزینه می‌کنی می‌کَنی، می‌روی خستگی می‌کشی بی‌خوابی، گرما و ... اصلا به امیدی می‌روی حتی می‌روی خانه پدری و بی‌آنکه چشمت به یک نگاه سیر شود یا با توجه و آرامش باشی، باید دل بکَنی و بروی... و تصمیم می‌گیری که حتما برگردی و حین رفتن، دست کم یک خداحافظی درست حسابی کنی .... می‌روی به امیدِ رسیدن، بودن در هوای بارانی، در گذرگاه عشق و عقل .... می‌روی با کوله باری از توصیه‌ها و درخواست‌های دوست و فامیل و آشنا .... بماند که برخی هم خدا برایشان خواسته و لاکچری و لوکس می‌روند و برمی‌گردند با دلِ سیر و حالِ خوب.... من ولی هنوز فکر می‌کنم در انتخاب مساله شک دارم: "بودن یا نبودن" و "رفتن یا ماندن" ؟ و من اگر می‌روم یا می‌مانم، باید درست در مختصات N 32° 36’ 50 E 44° 01’ 30” باشم‌. و دیده‌ام برخی همین جا، همین دور و برها بی‌آن‌که بروند، درون دستگاهند و محیاشان، محیای اوست‌. و لابد ممات‌شان مانند ممات او.... آن پیرزنی که کاسه گل سرخش را پر از آش با پیاز داغِ فراوان کرده، هم در همین مختصات است، آنقدر که پسران شیطان محله وقتی تکیه زده اند و شربت می‌دهند و حتی سینی‌ها را هم سیراب می‌کنند. حتی آن دختری که دوربین به دست گرفته و دارد از هر کوله‌ای که رنگ اربعین دارد، عکس می‌گیرد و عطاری محل که خاک شیر را به زوار نصف قیمت می‌دهد. و حاج آقای امام جماعت مسجد که مداح مسجد را دعوت کرده به یک مجلس کوچک بعد از نماز ظهر روز اربعین در خانه پیرمرد همسایه که امسال زمین‌گیر شده و اشک می‌ریزد که اربعین نمی‌تواند مسجد باشد برای عزاداری. من باور دارم، کاسه‌های آش پیرزن؛ شربت های حتی ریخته پسرک‌های محل، تصویر دختر خانم از کوله زایران، آقای عطار محل، امام جماعت و آن‌ها که برای عیادت و زیارت خوانی به خانه پیرمرد می‌روند همه در مختصات N 32° 36’ 50 E 44° 01’ 30” حضور دارند و کسی سلام‌شان را پاسخ می‌دهد و اشک‌شان را در صدف مرواریدها جمع می‌کند برای صحرای محشر.... 🖊زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
سال ۹۳ بود به گمانم که در عمود ۲۸۵ با آقای ابوحیدر آشنا شدم. من دنبال جا برای بعد از برگشت از پیاده روی در نجف بودم که یکی از همکاران او را معرفی کرد و گفت بنده خدا چند روزی است التماس همه می‌کند بابت زایر... و من قرار شد زایر خانه شان باشم منتها دو سه روز بعد یعنی درست فردای ... منزل‌شان نزدیک فرودگاه نجف بود. در تمامی این سال‌ها گاهی رفته‌ام دیدن‌شان و گاهی نه ولی هرسال قبل ایام دختر ابوحیدر پیام می‌دهد که می‌آیی یا نه و چند نفر با خودت مهمان می‌آوری و ‌‌.... ابوحیدر ادویه فروشی دارد و همسرش فرهنگی است و دست‌شان به دهان‌شان می‌رسد و در تمام این سال‌ها گمانم این بود اینقدر ما را تحویل می‌گیرند برای این است که خیلی اهل کرم هستند و البته که هستند ولی امسال تازه متوجه شدم قصه چیز دیگری‌است. از ام‌حیدر بابت زحمت‌هایش تشکر کردم که گفت: تو نمی‌دانی چه لطفی به من کرده‌ای. همسرم پیر شده و مرا به زیارت سیدالشهدا نمی‌تواند ببرد و من حسرت به دل‌ مانده‌ام. تمام دلتنگی‌های مرا از بین می‌برد چون فرصت می‌کنم به زوار سیدالشهدا خدمت کنم، به جای زیارت. تو اولین مهمان این خانه ای و بعد از حضورِ تو، به عنوان اولین مهمان، برکت به خانه ما سرازیر شد. تازه بعد از آمدنت خانه را نوسازی کردیم و پذیرایی را بزرگ کردیم و مهمان‌های بیشتری را می‌توانیم بپذیریم‌. امسال با همسایه هماهنگ کرده بود که زائران بیشتری را برای خواب به منزل آن‌ها بفرستد و غذای‌شان با ام حیدر باشد. خیالش هم برایم سخت است که ۲۰ روز بین ۵۰ تا ۸۰ نفر را صبحانه و ناهار و شام بدهی. به قول حضرت آقا در کتاب "طرح کلی اندیشه اسلامی" کل دنیا دو صف دارد. صف خدا و صف غیر خدا و اگر کسی به صف خدا بپیوندد، به صف حیات و قدرت و .... الهی پیوسته. و در صف الهی، تمام قدرت با توست و عشق خدمت را با تمام قدرت می‌توانی تقدیم خلق الله کنی. و ام حیدر نمونه ایست از پیوستن به صف الهی برای خدمت به زائران حسینی.... امروز ظرف‌ها را که نمی‌گذاشت بشورم و من گفتم تو خدمت زایر امام حسین می‌کنی، پس به من هم اجازه بده خدمتِ خادم امام حسین را بکنم. 🖊زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
روایت زنگ زده می‌گوید: "چه جوابی بدهیم به راننده که می‌گوید شما ایرانی‌ها با زائر امام رضا اینطور که عراقی‌ها با زائر امام حسین رفتار می‌کنند رفتار نمی‌کنید؟" گفتم: "خوب راست می‌گوید. حرف حساب جواب ندارد." گفت: ی چیزی بگو کم نیاریم.😁 گفتم: "بگو و سبک پذیرایی و کَرَم عراقی یک مدل است که همه ملت‌ها دارند تمرین می‌کنند برای یک مشق جدی. شما عراقی‌ها دارید تمرین می‌کنید برای پذیرایی از کسانی‌که می‌آیند برای دیدار حضرت در مرکز خلافتش و ما ایرانی‌ها مثلا داریم تمرین می‌کنیم چطور کار فرهنگی زمینه ساز انجام دهیم، همان‌طور که یک حکومت تشکیل دادیم و تلاش داریم اسلامی باشد که به دنیا نشان دهیم می‌شود حکومت اسلامی داشت. اصلا اسلام مدل دارد برای جنس حکومت. و همه ما و شما و ملت‌های دیگر داریم تمرین می‌کنیم نقش خودمان را چطور در دولت مهدوی ایفا کنیم. داریم سهم خودمان را مشق می‌کنیم. پس تو توقع نکن ما سهم شما را مشق کنیم هرچند ما هم داریم کنار شما یاد می‌گیریم و سهم شما را هم یک وقتی دیدی ازتان گرفتیم و با مدل بهتری اجرا کردیم.😊 پس بهتر که دنبال این نباشی که ما هم مثل شما بشویم. ما باید تکه‌های مکمل هم باشیم تا پازل دولت مهدوی را کامل کنیم." گویا راننده نجفیِ خوش‌ذوق کیفش کوک شده‌بود و راضی شده‌بود که ما نباید مثل عراقی‌ها با زائر رفتار کنیم. اما خودمانیم ما که می‌دانیم ما هم باید تمرین کنیم و یاد بگیریم. باید یاد بگیریم در خانه‌هامان را مثل عراقی‌ها به روی همدیگر باز کنیم چون در دولت مهدوی دری به روی کسی بسته نیست و همه با هم ندارند. رفع بی منت نیازهای دیگران را باید تمرین کنیم چون در دولت مهدوی کسی نیازمند نباید بماند. کار مردمی با حساب و کتاب را باید تمرین کنیم چون دولت مهدوی دولتی کاملا مردمی است و باید آن را تمرین و یاد گرفته باشیم. اصلا نظام امت و امام بر مبنای نظام "اخوت" بنا می‌شود و ما باید اخوت را از یاد گرفته باشیم. ما خیلی از باید الگو بگیریم. خیلی باید مشق بنویسیم و تمرین کنیم و دربیاوریم تا بی‌غلط در آن دولت کریمه زندگی کنیم. ما باید را تمرین کنیم و تکثیر و دنیا را با آن آشنا کنیم تا وقتی مهدی فاطمه گفت: "ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم؛ ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم؛ ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشانا؛ ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا؛ ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا. همه عالم؛ حسین را بشناسند و با منتقم او همراهی کنند. اصلا تمرینی برای حضور منتقم خون است و دولت کریمه او... 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
سال ۱۳۷۵ نشسته‌ام بالای پله‌های بقیع. ما خانم‌ها را در قبرستان بقیع راه نمی‌دهند و فقط حق داریم همان پشت پنجره‌های بقیع بنشینیم و آرام، و نه با صدا اشک بریزیم. خیال‌بافی‌هایم گل کرده و داشتم کفش‌هایم را به کفشداری می‌سپردم که بروم داخل حرم و گرد در و دیوار را بگیرم. جارو برمی‌داشتم بروم قبرستان را جارو کنم‌. بعد بالای سر می‌نشستم زیارت‌نامه می‌خواندم و می‌آمدم پایین پا که بقیه زیارت را بخوانم و بعد دو رکعت نماز بخوانم و بروم. بعد می‌آمدم می‌نشستم در صحن و باد که می‌پیچید لا‌به‌لای پرچم بالای گنبد دلم را می‌سپردم به کبوترها تا بوسه‌ای از جانب من به گنبد تقدیم کنند. در خیالات خودم داشتم می‌رفتم از کنار این ضریح به کنار آن یکی، که با صدای داد شرطه‌ای به خود آمدم و دیدم دارم به پهنای صورت اشک می‌ریزم و صدای ضجه‌هایم حرصش را درآورده. چشم باز کردم هیچ نبود‌. هییییچِ هییییچ. نرده‌های بلند قبرستان و خرابه‌ای که با چند سنگ نشان‌گذاری شده بود و ما شیعه‌ها دل‌مان به دیدن همان چند نشان خوش است به عنوان مرقد برادر تو و دو یادگار کربلا و امام صادق علیهم السلام. ****** سال ۱۴۰۲ نشسته‌ام بالای پله‌های حرم. پایم شکسته و آن‌قدر شلوغ که است با ویلچر راهم نمی‌دهند. و فقط حق دارم همان بالای پله‌ها بنشینم. ضجه می‌زنم و به پهنای صورت اشک می‌ریزم. خیال‌بافی‌هایم لازم نیست گل کند. آن‌قدر شلوغ است که اصلا کفش‌‌داری‌ها کفش نمی‌گیرند‌. نایلون می‌دهند دست‌مان. نشسته‌ام و با دستمال که نه با گوشه روسری‌ام خاک پای زوار حرم را برمی‌دارم. مهرها را مرتب می‌کنم و زیارت‌نامه‌ زائری را که دارد می‌رود می‌گیرم و زیارت‌نامه می‌خوانم. نمازم را همان‌جا نشسته می‌خوانم و با سلام و صلوات و درمیان احترام و کمک خادمان که راه را برایم باز می‌کنند به سمت در می‌روم. همان‌جا صورتم را به کتیبه‌های روی دیوار می‌مالم و سلام وداع می‌خوانم و می‌روم ولی هزار بار برمی‌گردم و سلام می‌دهم و باز چند قدم جلوتر برمی‌گردم و سلام می‌دهم. آن‌قدر که دیگر حرم را نمی‌بینم ولی باز هم به تصویر حرم که در ذهن دارم سلام می‌کنم تا وقتی سوار ماشین شویم و به سمت خانه پدری برویم. ***** سال ۱۳۹۴ نشسته‌ام در بین‌‌الحرمین. نگاهی به گنبد سبز می‌اندازم و نگاهی به پله‌های بقیع که دیگر اجازه نداریم حتی از آن‌ها بالا برویم و دم گرفته‌ام که: می‌سازم ايوون طلاتو .... گنبد و گلدسته‌هاتو ..... با اذن حضرت زهرا ..... صحن باب المجتباتو..... ***** و هر که می‌بینم از گوشه‌گوشه دنیا آمده‌اند و این مسیر بهشتی پررونق‌تر می‌شود، هر که می‌بینم یکی پشت کوله‌اش زده "راه قدس از کربلا می‌گذرد"، و این که می‌دیدم خیلی‌ها دنبال این بودند که اگر زیارت نصیب‌شان نشده، یک خدمتی بکنند و کارنامه‌شان را پربارتر کنند، باورم شده که روزی بین‌الحرمین را خواهیم ساخت که یک سویش گنبد سبز نبیِ رحمت است و یک سویش یادگاران کربلای حسین..... 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab